«شروع سفرمان رازآمیز بود و همراه با نمنم باران. میتوانستم ببینم این سفر حماسه بزرگ مهآلودی از کار در خواهد آمد. دین فریاد کشید یوهووو! بالاخره اومدیم! و قوز کرد روی فرمان و ماشین را تازاند، دوباره برگشته بود به ذاتش، همه ملتفت شده بودند.
خاطره ما از کتابخوانی به مطالعه کتابهای خسته کننده مدرسه برمی گردد.برای همین بیشتر ما میلی به خواندن کتاب نداریم؛ چیزی که اگر راه و رسم آن را بلد باشیم برایمان یکی از لذتبخش ترین کارهاست.