پس ازروشن کردن دوربینها، روزبعد به بهانه مأموریت ازخانه رفتم. طی چند شبی که در خانه نبودم با تمام وجود ودراوج نگرانی دعا می کردم هیچ اتفاق بدی رخ ندهد
شاکی پس از رهایی به پلیس گفت:در دفتر کارم نشسته بودم که ناگهان دامادم اسلحه به دست وارد شد و پس از شلیک گلولهای به دیوار و ایجاد رعب و وحشت، مرا با همدستی دو مرد افغان ربود و به حوالی رودهن برد.