نقد فیلم کوکو

کوکو – Coco

کارگردان: لی آنکریچ – Lee Unkrich

سال: ۲۰۱۷

کد خبر : 57878
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 دی 1396 - 12:11

 

نقد فیلم کوکو (Coco)

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، کوکو داستان پسرک جوانی است که می خواهد نوازنده شود و در جریان داستان با اسکلت های سخن گویی در سرزمین مردگان ارتباط پیدا می کند. این پویانمایی به کارگردانی لی آنکریچ (کارگردان داستان اسباب بازی ۳) وآدریان مولینا (انیماتور شرکت پیکسار) ساخته شده است. طراحی ها بر اساس رسوم محلی و طراحی های سنتی مکزیک بوده است. موسیقی فیلم بسیار جذاب و گیرا است. طرح داستانی فیلم پیچیده اما قابل فهم و واضح است، اندکی هم کمدی خانوادگی و رگه هایی از طنز در فیلم کار شده است. بیشتر اوقات، فیلم در پی ارائه کمدی اسلپ استیک (کمدی بزن بکوب) همراه با رگه هایی از فیلم بازگشت به آینده است، صحنه های اکشن با شکوهی را نمایش می دهد و هر لحظه مخاطب را با اطلاعات جدیدی از طرح داستان تغذیه می کند. البته کوکو به عنوان یک فیلم پیکساری، بر اساس لحظاتی به شدت احساسی ساخته شده است، احساساتی آن قدر نهفته که ممکن است شوکه شوید وقتی که ناگهان خود را مشغول پاک کردن اشک از چشمانتان می بینید، این در حالی است که این استدویوی فیلم سازی دهه ها است طبق این روال کار کرده است.

قهرمان فیلم، پسر دوازده ساله ای به نام میگل رویرا (با صدای آنتونی گونزالس) است که در شهر کوچک سانتا سیسیلیا زندگی می کند. کودک خوش قلبی که عاشق نواختن گیتار است و شیدای معروف ترین خواننده و ترانه نویس سال های ۱۹۲۰ تا ۳۰ یعنی ارنستو دلا کروز ( با صدای بنجامین برت) است. خواننده ای که با افتادن زنگ بزرگ کلیسا روی سرش کشته شده است. میگل مجبور است عشق به موسیقی اش را از خانواده اش مخفی نگه دارد چون از زمانی که پدر پدر بزرگ میگل خانواده اش را ترک کرده و خودخواهانه به دنبال عشقش و ستاره شدن رفته است، دیگر هیچ یک از اعضای خانواده حق نوازندگی ندارند؛ این داستانی است که در طول نسل ها در خانواده روایت شده است. این داستان در طول پیش رفتن  فیلم به چالش کشیده می شود آن هم نه از طریق داستان های جنایی سنتی (البته عنصری افسانه ای برای کوکو هم وجود دارد) بلکه از طریق سفری همچون آلیس در سرزمین عجایب، سفری به سرزمین مردگان که قهرمان داستان از طریق مزار جدهایش به آن جا دسترسی پیدا می کند.

خانواده و میراث خانوادگی آن گونه که در طول داستان و آهنگ روایت می شود، عمیق ترین مساله و دغدغه کوکو است. یکی از جذاب ترین جنبه های این فیلم مسیری است که طرح داستان را حول اعضای خانواده میگل پیش می برد؛ اعضای زنده و مرده. به صورتی که در تلاش است روایتی رسمی از داستان پدر پدر بزرگ میگل را ارائه دهد و این که ناپدید شدن او برای طایفه بزرگ کنونی شان چه معنی می دهد. عنوان فیلم، نام مادر مادر بزرگ قهرمان داستان (با صدای رنی ویکتور) است که با ناپدید شدن پدرش ضربه روحی روانی شدیدی به او وارد می شود. در سنین پیری به شخصیتی ساکت و آرام تبدیل شده که گوشه ای می نشیند و به خلا خیره می شود، انگار در این عالم نیست و فیلمی شیرین و قدیمی را در ذهنش مرور می کند.

طرح و جریانی که میگل را به دیگر سوی داستان می رساند، پیچیده تر از آن است که بتوان در نقد فیلم بیان کرد، اما هنگام تماشای فیلم قابل درک است و بیننده جریانات را متوجه می شود. به این مقدار اکتفا می کنیم که میگل به سرزمین مردگان می رسد، با یک سودازده ی حیله گر به نام هکتور (با صدای گائل گارسیا برنال) آشنا می شود که با چهره اسکلتی اش باید یکی از مردگان باشد، اما (همچون مارتی مک فلای شخصیت فیلم بازگشت به آینده که در فیلم به سال ۱۹۵۰ بر می گردد تا مطمئن شود در آینده مادرش با پدرش به هم می رسند) هر چه بیشتر میگل در دنیای مردگان بماند، احتمال اینکه واقعا بمیرد و نتواند دیگر به دنیای زندگان بازگردد بیشتر می شود.

تمایلی ندارم که داستان فیلم را با جزئیات زیادی تعریف کنم. تمامی پیچش ها در یک بازنگری، واضع و مشخص هستند. در فیلمنامه مولینا و آلدریچ هر یک از پیچش ها را طوری شکل داده اند که دلپذیر و اجتناب ناپذیر به نظر می رسند و بسیاری از پیچش های داستانی از طریق عکس خانوادگی نقل می شوند، عکسی که میگل با خودش به سرزمین مردگان می آورد. استفاده از عکس نمونه  ی بسیار خوبی از چگونگی روایت داستانی از طریق عکس ها، و یا دقیق تر بگویم از طریق یک عکس است. چهره ی یک نفر که تصویرش بریده شده است، گیتاری در تصویر هست که بعدا اهمیت آن مشخص می شود، و از طرق  دیگری هم اطلاعاتی تصویری از میگل (و ما) پنهان شده است، به طوری که بعدا وقتی که زمانش برسد آشکار شوند و تصویری ناقص را کامل کنند.

همچون بیشتر محصولات پیکسار، این محصول هم سرشار از ادای احترام است به تاریخ فیلم و به ویژه تاریخ پویانمایی. من بسیار شیفته اشارات فیلم به اسکلت های رقصانی شدم که در پویانمایی های سال های ۱۹۳۰ مدام ظاهر می شدند. رگه هایی از سبک آثار استاد ژاپنی هایائو میازاکی هم در فیلم وجود دارد؛ بخش تصویر سازی فیلم از مردگان و ارتباط آن ها با زنده ها، همچون تصویر سازی موجودات مختلف به خصوص، سگی چشم گرد و بی مو به نام دانته (مدل سازی بر اساس خولوزونتلی، نژادی از سگ های مکزیک) و هیولای عظیم و پرنده اژده ها مانندی که شخصیت گربه های خانگی چاق را دارد.

نکته قابل توجه دیگر، ترکیب بندی عریض فیلم است که شخصیت های زیادی را در یک فریم قرار می دهد و از کمر به بالا یا سر تا پای آن ها را پوشش می دهد؛ به سبک فیلم های موزیکال یا کمدی های هالیوودی دهه  هشتاد همچون ۹ تا ۵ یا توتسی. این موقعیت باعث می شود روابط شخصیت ها با همدیگر و محیط را بستایید و می گذارد خودتان انتخاب کنید چه چیزی را نگاه کنید. در نگاه اول این سبک برای فیلمی پر از موجودات، ساختار و موقعیت های خیالی، غیر منتظره به نظر می آید، اما نهایتا بسیار موثر واقع می شود به این دلیل که باعث می شود احساس کنید انگار در حال تماشای چیزهایی هستید که واقعا در حال وقوع هستند و همچنین باعث م شود کوکو با این که اثری بزرگ و پرهیاهو است،ملایم و انعطاف پذیر به نظر برسد.

مت زولر ستز

منبع: Roger Ebert

 

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.