فرهاد، قصه ای بی انتها
فرهاد مهراد خواننده و آهنگساز که صدایش تسلی بخش بسیاری از دوستدارانش بود، زندگی ای مملو از زوایای پنهان و پیدا داشت و هیچگاه از آن که خودِ واقعی اش را به دیگران بشناساند، ابایی نداشت و اینگونه شد که او را قصه ای بی انتها روایت می کنند که همچنان می توان به برگ های دفتر روزگارش افزود و از او یاد کرد.
به گزارش پایگاه خبری “ججین“، گنجشگک اشی مشی، لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی، برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
خیس میشی، گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپز باشی
کی میخوره حاکم باشی… این ترانه ای قدیمی است که با شنیدن آن ناخودآگاه نام فرهاد مهراد در ذهن ها تداعی می شود. سرگذشت او قصه ای بی انتهاست که همچون رودخانه ای جاری است و آنان را که خواهان آگاهی از روزگار فرهادند، با خود همراه می سازد و فراز و فرودهای زندگی اش را در سیلاب حوادث و رویدادهای آن زمان نشان می دهد. او که در آخرین روزهای دی ۱۳۲۲ خورشیدی در کوچه وزیر مسعود در خیابان سرچشمه تهران دیده به جهان گشود و آخرین فرزند خانواده ای با پنج دختر و چهار پسر شد.
اندکی پس از تولد فرهاد، خانواده او به واسطه شغل پدر که کاردار سفارتخانه های ایران در کشورهای عربی بود، راهی بغداد شدند. فرخ برادر فرهاد که ۲ سال از او بزرگتر است، میگوید: نخستین تصویری که از دوران کودکی با فرهاد به یاد دارم به سال های زندگیمان در بغداد باز می گردد، بازی ها، کوچه گردی ها و گرمای هوا، فرهاد بیشتر با گرامافون قدیمی پدرم بازی می کرد، من در بغداد به مدرسه میرفتم اما فرهاد هنوز به سن مدرسه نرسیده بود. فرهاد کودکی آرام و کنجکاو بود و بر پایه گفته های خانواده، رفتار او در سالهای کودکی فراتر از سن و سالش به نظر می رسید. او بسیار حساس و دقیق بود اما چون کوچکترین عضو خانواده به شمار می آمد، کمتر می توانست، خودش را مطرح کند.
بهرام مهرداد پسرعموی فرهاد که حدود چهار سال از او بزرگتر بود، میگوید: خانواده فرهاد گاهی دسته جمعی به خانه ما میآمدند، ما در خانهمان پیانویی داشتیم که بچه ها سعی می کردند صدایی از آن در آورند اما موفق نمی شدند. فرهاد بدون اجازه صاحب خانه به پیانو دست نمی زد و هر بار با اجازه به طرف پیانو میرفت. با وجود اینکه هیچ تجربهای در نواختن پیانو نداشت، بچهها را راهنمایی میکرد و به لطف گوش تیزش و با یک انگشت ملودی بعضی از آهنگ هایی را که بچه ها تقاضا می کردند، می نواخت. به مرور زمان فرهاد در نواختن پیشرفت کرد، چنان که می توانست آکورد بعضی از قطعات را هم بنوازد و همچنین درباره سازهای مختلف از جمله سازهای بادی به بچه ها اطلاعات می داد و کاربرد هر کدام را تشریح می کرد.
فرهاد استعداد بالایی در موسیقی داشت و شاهد این مدعا سال های گوناگون فعالیت های حرفه ای او به شمار می رود، به گونه ای که با صدای رسا و نوای موسیقی اش مخاطب را با خود همراه می ساخت.
او برای دوره دبیرستان دوست داشت در رشته ادبی به تحصیل خود ادامه دهد و گواه این علاقه، نمره های خوب او در ادبیات و زبان انگلیسی بود اما بر خلاف میلش برای تحصیل در این حوزه به تحصیل در رشته طبیعی می پردازد و این مهم سبب می شود که او پیش پایان تحصیل از ادامه این راه بازماند و این عرصه را رها کند.او در ارتباط با توانایی و استعدادش در موسیقی از دوره کودکی گفته است: سابقه علاقه به موسیقی را از بچگی به خاطر اینکه فردی از اعضای خانواده ام ویولن می زد، داشتم و چون ویولون کلاسیک کار میکرد، من به طور خیلی غیر معمول با وجود اینکه در یک خانواده ایرانی بزرگ شده بودم، گوشم از بچگی با موسیقی کلاسیک آشنا شد، بدون اینکه اسمش را بدانم و البته علاقه مند هم بودم.
فرهاد همچون بسیاری از کودکان آن دوره به مدرسه علاقه ای نداشت اما دوره ابتدایی را در مدرسه هایتیرداد و طهوری گذراند. او برای دوره دبیرستان دوست داشت در رشته ادبی به تحصیل خود ادامه دهد و گواه این علاقه، نمره های خوب او در ادبیات و زبان انگلیسی بود اما بر خلاف میلش برای تحصیل در این حوزه به تحصیل در رشته طبیعی می پردازد و این مهم سبب می شود که او پیش پایان تحصیل از ادامه این راه بازماند و این عرصه را رها کند.
ناهید خواهر فرهاد می گوید: وقتی پدرمان به ماموریت می رفت، عموی بزرگم ابوالقاسم سرپرستی خانواده را بر عهده می گرفت، او بسیار مهربان بود و هزینه خرید ویولنسل فرهاد را هم خودش پرداخت اما درباره انتخاب رشته فرهاد، عموی کوچکترمان عباس که سوابق فرهنگی داشت، اعمال نظر کرد. او حتی مرا هم مجبور کرد دوباره کلاس هفتم را در تهران بگذرانم، چون معتقد بود فارسی ام خوب نیست.
پس از مدتی فرهاد در ۱۳۴۲ خورشیدی به دلایلی از خانه می رود تا اینکه خانواده متوجه می شود، او در اهواز است. فرهاد با برخی از دوستانش در این شهر به اجرا می پرداخت و اینگونه اهواز مسیری تازه به روی او گشود. او که پیش از آن تنها به نوازندگی مشغول بود، خوانندگی را آغاز می کند. بنا بر برخی روایت ها خواننده گروه چهار نفری آنها به نام چهار بچه جن بیمار می شود و فرهاد به جای او می خواند.
او خود در گفت و گو با اطلاعات جوانان در این باره گفته است: هفت سال پیش با ۲ نفر از دوستانم سفری به اهواز کردم. در آنجا با یک نوازنده جاز آشنا شدیم و برای اجرای برنامههایمان قراردادی امضا کردیم. من تصور میکردم که باید گیتار بزنم اما چون ارکسترمان خواننده نداشت، مرا به عنوان خواننده معرفی کردند و مجبور شدم آواز بخوانم. این کار در ابتدا برایم خیلی دشوار بود، چون به قول دوستانم من از مادرم قهر کرده بودم که گیتار بزنم، نه اینکه آواز بخوانم اما کمکم به آواز انس گرفتم و وقتی هم به تهران بازگشتم، به این کار ادامه دادم اگر چه هنوز هم وقتی که می خوانم ناراحت میشوم و اصولاً نسبت به موزیک حساسیت دارم اما این ناراحتی به خاطر اینکه احتمالاً تسلی بخش دیگران است، برایم قابل تحمل میشود.
اما باید ۱۳۴۴ خورشیدی را سالی متفاوت برای او دانست زمانی که به وسیله ویدا قهرمانی هنرپیشه سینما با گروه بلک کتس درکافه کوچینی آشنا می شود و به خوانندگی و نوازندگی در این گروه می پردازد. به مرور او جای خود را در حوزه موسیقی ایران می یابد، به گونه ای که در ۱۳۴۵ خورشیدی برای نخستین بار اجرای زنده بزرگی را انجام می دهد. در واقع او با پشتیبانی مجله اطلاعات جوانان در ورزشگاه امجدیه(شهید شیرودی کنونی) به عنوان خواننده ای مستقل به اجرا پرداخت و اینگونه نام خود را به علاقه مندان بازار موسیقی بیش از پیش شناساند.
موسیقی کوچه بازاری در آن زمان از شرایط خوبی بهره می برد اما فرهاد معتقد بود میتواند سلیقه مردم را تغییر دهد و در فواصل اجرا، قطعات کلاسیک می نواخت و آنها را بنا بر ذوق و انتخاب خود اجرا می کرد.پس از آن که همکاری فرهاد با بلک کتس برای مدتی قطع شد، دگربار او به این گروه پیوست و تا ۱۳۵۲ خورشیدی در کنار اعضای آن بود. آنها پس از برنامه های منظم و طولانی در کافه کوچینی مدتی نیز به اجرای برنامه در هتل کانتینتال، هتل دربند و کافه کلوپاترا پرداختند. اجراها مدتی متوقف شد و فرهاد چندی به تنهایی در کافه کلوپاترا برنامه اجرا کرد، اجرای زنده هر شب تجربه خوبی بود، او در این اجراها به تواناییها و کم و کاستی هایش پی برد و خوشحال بود که میتواند موسیقی محبوبش را به مردم معرفی کند. در آن دوره موسیقی کوچه بازاری از شرایط خوبی بهره می برد اما فرهاد معتقد بود میتواند سلیقه مردم را تغییر دهد و در فواصل اجرا، قطعات کلاسیک می نواخت و آنها را بنا بر ذوق و انتخاب خود اجرا می کرد.
منوچهر اسلامی از دوستان نزدیک فرهاد در آن دوره می گوید: یک آهنگ از دین مارتین بود که من خیلی دوست داشتم، فرهاد گاهی این آهنگ را برایم میخواند. صدایش را شبیه دینمارتین می کرد. طوری که اگر چشمت را می بستی، فکر می کردی خود دین مارتین دارد می خواند. قدرت تقلید صدای فرهاد فوق العاده بود اما برای اجراهایش از آن استفاده نمی کرد. مردم به فرهاد لقب ری چارلز ایران را داده بودند، دلیلش این بود که فرهاد از ری چارلز تقلید می کرد، این لقب را به او داده بودند چون چند آهنگ از او را خوانده بود اما فرهاد به سبک خودش می خواند و ری چارلز هم به سبک خودش. آن زمان، تمام خوانندگان مشهور آثار یکدیگر را اجرا می کردند و این کار بسیار متداول بود.
خبرنگار روزنامه اطلاعات در آذر ۱۳۵۰ خورشیدی با فرهاد گفت وگویی انجام می دهد. او در گزارش خود مینویسد: صدای او بازگو کننده غم و اعتراض است. موسیقی برای او در عین حال که غذای روح است، اغلب مایع شکنجه و بلای جان او است، برای شنیدن صدایش به کلوپ شبانه دود گرفته ای میروم و در فضای نیمه تاریک آنجا طنین صدایش را که می خواند و از دل و جان مایه می گذارد، می شنوم. ساده و بی آلایش است. از او میپرسم اجرای آهنگ جمعه، چقدر او را راضی کرده است؟ با همان تواضع که دارد، می گوید: مردم خیلی تشویقم کردند اما من خود را در این حد نمی دانم. چون کاری است که در آن تجربه ای ندارم، آهنگ هایی که اجرا می کنم، شاید بهتر باشد و راحت تر اجرا کنم. میگویم: فکر نمی کنی با اجرای این آهنگ به کسانی که در ردیف جاز فارسی آهنگ اجرا میکنند، ثابت کرده باشی که همانطور که آهنگ های خارجی را به خوبی خودشان اجرا می کنی، اگر آهنگ برای اجرای خوب به فارسی هم باشد، برایت به راحتی قابل اجراست؟ میگوید: قبل از اجرا هیچ وقت به این فکر نبودم اما حالا شاید حرف شما درست باشد. از او میپرسم چقدر از موسیقی کلاسیک اطلاع دارد؟ می گوید: هیچ، حتی نت نمی خوانم… برای من قابل قبول نیست کسی که آثار باخ و حتی شوپن را چاشنی اجرای آهنگ هایش می کند، این قدر با موسیقی کلاسیک غریبه باشد.
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهٔ غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
نفسم درنمیاد، جمعهها سرنمیاد
کاش میبستم چشامو، این ازم برنمیاد
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لبای بسته فریاد میکنه
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
جمعه وقت رفتنه، موسم دل کندنه
خنجر از پشت میزنه، اون که همراه منه
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
زوایای پنهان شخصیت فرهاد
فرهاد دارای شخصیتی متواضع و مهربان بود و با افراد زیادی در ارتباط نبود و دوستان کمی داشت. کم حرف، نکته سنج، شوخ طبع و اهل مطالعه بود. او دوستی به نام خسرو لاری داشت که در دهه ۵۰ خورشیدی تمامی آثار فرهاد را منتشر می کرد. او درباره فرهاد چنین گفته است: فرهاد خیلی کتابخوان بود. همیشه خورجینی همراهش بود، پر از کتاب های قطور. برای هر سوالی پاسخی داشت و دوستان اسمش را گذاشته بودند، دایره المعارف متحرک. بحث ها و صحبتهایی که با آهنگسازان میکرد و من شاهدشان بودم، بسیار جالب بود. نکاتی را میدانست که حتی موسیقیدان های تحصیل کرده از آن بی اطلاع بودند. به باور من اطلاعات فرهاد درباره انواع موسیقی کلاسیک و چه غیر کلاسیک از بیشتر آهنگسازها و موزیسین ها بیشتر بود. میان تمام خواننده هایی که من می شناختم فرهاد فیلسوف خواننده ها به حساب میآمد. شاید میان آهنگسازان افراد دانشگاه رفته و با سوادی پیدا میشد اما هیچ کدام از خواننده ها مانند فرهاد نبودند.
فرهاد و داستانی به نام اعتیاد
بعضی از نزدیکان فرهاد اعتیادش را با جدایی او از مونیک یعنی زنی که با او ارتباط عاطفی داشت، مرتبط می دانند اما نباید این مهم را تنها دلیل گرایش او به موادمخدر دانست. فرهاد بعدها داستان اعتیادش را اینگونه برای پوران گلفام همسرش تعریف می کند: فردی مرا به خانه ای برد و من برای نخستین بار به حُقه لب زدم. صاحبخانه در کارش خیلی مهارت داشت، نه آنقدر زیاد داد که حالم را بد کند و نه آنقدر کم که اثر نکند. مثل این بود که پستانک کودکیام را بعد از سال ها دوباره پیدا کردم. وقتی از خانه بیرون آمدیم. آن فرد پرسید حالت چطور است، گفتم من درد می کردم و حالا دیگر درد نمی کنم. او نمی فهمید چه می گویم. من برایش توضیح دادم که من دیگر نه کتاب می خواهم، نه دوست می خواهم و … حالا فقط میخواهم کنار این جوی آب تا صبح بخوابم. دو شب بعد باز به همان خانه رفتم، بعد از یک ماه صاحبخانه به من گفت تا حالا ندیده بودم آدمی مصرفش آنقدر زود بالا برود.
اما پس از مدتی فرهاد که از اعتیاد به شدت در رنج بود و بارها برای ترک آن اقدام کرده بود اما موفق نشده بود، با پزشکی به نام صادق صلحی زاده آشنا می شود. او در آن زمان مشهورترین متخصص ترک اعتیاد در ایران و قائممقام مرکز درمان معتادان بود. صلحی زاده داستان های ترک اعتیاد فرهاد را می دانست و از آن اینگونه یاد می کرد: مثل یک لامپ که وقتی پشت سر هم خاموش روشنش کنی، می سوزد.
فرهاد به کمک صلحی زاده اعتیادش را برای همیشه ترک کرد و هر وقت عصبی و ناخوش احوال می شد، به او زنگ می زد و او می گفت که به مطب بیاید تا درگیر مسائل کاری و عیادت از بیماران شود. بدین ترتیب فکر فرهاد را از مواد مخدر دور می کرد. او فرهاد را بدین شکل توصیف می کند: فرهاد عالیترین انسانی است که در تمام دنیا می توانم نام ببرم. آنقدر متواضع و فروتن بود که نمی شد فهمید اطلاعات اش تا چه اندازه است، باید از او میپرسیدی تا به عمق دانشش پی ببری. فرهاد به همه بهترین درس ها را می داد. در مطب میدیدم که دانشجوها تا نیمهشب دست از سر فرهاد برنمی دارند و با او درباره فیزیک و متافیزیک بحث میکنند. او به روان پزشکی تسلط داشت، داروها را به خوبی می شناخت و به مراجعان هم کمک می کرد.
صفحه شبانه آهنگسازی اسفندیار منفرزاده و سروده احمد شاملو در ۱۳۵۲ خورشیدی منتشر شد. منفرد زاده و شاملو اثر خود را به شخصیتهای ادبی تقدیم کرده بودند اما فرهاد اثر خود را به صادق صلحی زاده تقدیم کرد و اینگونه به معضل بغرنج اعتیاد در آن دوره رسمیت بخشید.فرهاد ساعت های زیادی را در مطب صلحی زاده میگذراند. هدف او از حضور در آنجا انگیز بخشیدن به معتادانی بود که به آنجا مراجعه میکردند و اینگونه حضور او باعث مراجعه بیماران بیشتری هم میشد. فرهاد این را میدانست و بسیار خوشحال بود که میتواند در این راه قدمی بردارد. حتی رسانهها از ماجرای اعتیادش با خبر شدند و هرگز ترسی نداشت که از او به نام یک معتاد سابق یاد کنند.
صفحه شبانه آهنگسازی اسفندیار منفرزاده و سروده احمد شاملو در ۱۳۵۲ خورشیدی منتشر شد. منفرد زاده و شاملو اثر خود را به شخصیتهای ادبی تقدیم کرده بودند اما فرهاد اثر خود را به صادق صلحی زاده تقدیم کرد و اینگونه به معضل بغرنج اعتیاد در آن دوره رسمیت بخشید. در ۱۳۵۷ خورشیدی فرهاد به همراه صلحی زاده در بیمارستان کمک کار میکرد و در کنار پسر آیت الله طالقانی مسئولیت پخش داروها را عهده دار بود.
وقایع ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی و بازخوانی آهنگ جمعه
پس از رویدادهای ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی، منفردزاده پیشنهاد کرد پس از هفت سال آهنگ جمعه را دوباره و با تنظیم جدید ضبط کنند و در تنظیم جدید صدای مسلسل را با صدای برخورد سنگ هایی که به استودیوی آورده بودند، شبیهسازی کردند و اینگونه شبانه ۲ و با تنظیم جدید جمعه در کنار چند اثر دیگر از منفردزاده در یک نوار کاست به نام جمعه برای جمعه روانه بازار شد. جلد هم با طرحی از راهپیمایی مردم زیر میله های زندان همراه بود.
فرهاد و آهنگ خیال خوشی
فرهاد پیش از انقلاب در جلسات هفتگی حسین الهی قمشه ای با او آشنا شد و این آشنایی خیلی زود به دوستی این دو انجامید. الهی قمشه ای در این جلسات به شرح آثار شاعران ایران از جمله حافظ، مولانا و سعدی میپرداخت. خواهر فرهاد در اداره ترجمه وزارت امور خارجه همکار الهی قمشه ای بود. فروزنده مترجم زبان عربی و الهی قمشهای مترجم انگلیسی بود.
به گفته الهی قمشهای بیشتر گفت و گوهای او و فرهاد درباره نکته هایی شکل گرفت که دیگران ساده از کنارش می گذاشتند. مثلاً فرهاد می پرسید چرا ترجیع بند هاتف اصفهانی را معروف ترین ترکیب بند ادب فارسی میدانند، می گفت من معتقدم ترجیع بند سعدی پخته تر و بهتر است. الهی قمشهای میگوید فرهاد تنها در یک حالت عصبانی می شد زمانی که کسی از ظالمی تعریف و تمجید میکرد. در چنین مواقعی به سرعت واکنش نشان می داد.
همچنین او بیش از هر چیز از شوخ طبعی فرهاد یاد میکند، از جمله مصرع که در افتادیم در دنبال خر از حکایات مثنوی که دستمایه شوخی و مزاح این دو دوست بوده است. گویا در این سالها او و فرهاد به فکر تصحیح کلیات سعدی افتاده بودند و فرهاد وقت زیادی را صرف این کار کرد اما به دلایل نامعلوم این طرح نیمه تمام باقی ماند.
حسین الهی قمشهای در ۱۳۶۹ خورشیدی نمایشنامه ریچارد دوم شکسپیر را ترجمه کرد و آن را به فرهاد داد، نظر فرهاد به پرده اول از صحنه سوم این نمایشنامه جلب شد. بدین ترتیب کلام آهنگ خیال خوشی شکل گرفت. این آهنگ تلفیقی از متن انگلیسی نمایشنامه و ترجمه الهی قمشه ای به همراه تغییراتی از فرهاد محسوب می شود.
پوراندخت پس از آماده شدن آهنگ خواب در بیداری آن را نزد علی شکوهی رئیس وقت مرکز موسیقی وزارت ارشاد می برد. شکوهی پس از شنیدن آهنگ می گوید: پرداخت آهنگ مناسب نیست و آن را تایید نمی کند. بدین شکل فرهاد بیش از آنکه از مجوز نگرفتن آهنگ ناراحت شود، از ایرادی که این مسئول به آهنگ گرفته بود، ناراحت می شود و به دیدار او میرود. فرهاد با شکوهی دیدار کرد و خوشحال به خانه بازگشت. خوشحالی فرهاد این بود که شکوهی ایراد وارد با آهنگ را پس گرفته و موضوع دیگر را علت واقعی رد اثر دانسته است. بنابر گفته او در زمان حاضر دستشان بسته است و نمیتواند مجوز بدهند.
البته مدت کوتاهی پس از این ماجرا این مسئول از سمتش برکنار شد. شکوهی بعدها قضیه مجوز را اینگونه تعریف می کند: در شرایط آن دوران نمی توانستم برای آقای مهراد مجوز صادر کنم و از این بابت متاسفم.
پس از آنکه فرهاد از دریافت مجوز برای آهنگ ها نا امید شد، به پیشنهاد پوراندخت آهنگ خواب در بیداری را در استودیویی به صورت خصوصی ضبط کرد … همسرش این آهنگ را به شورای شعر وزارت ارشاد برد تا بتواند برای فرهاد وقت ضبط خصوصی بگیرد. محصول تایید شعر در آن دوره پس از مطالعه متن کلمه کنون را خط زد و به جای آن نوشت چرا یعنی عبارتچرا تلخ و ملال انگیز؟ را جایگزین کنون تلخ و غم انگیز کرد و بدین ترتیب مجوز ضبط آهنگ صادر شد. اینک فرهاد می توانست این آهنگ را در استودیو به شکل خصوصی ضبط کند اما هنوز اجازه پخش عمومی آن را نداشت. فرهاد در ۱۳۷۰ خورشیدی برای انتشار عمومی آلبوم خواب در بیداری نامهای به سید محمد خاتمی وزیر وقت ارشاد نوشت. پس از یک هفته شجاع الدین میرطاووسی معاون هنری وزیر ارشاد تماس می گیرد و قرار ملاقات می گذارد اما به جای فرهاد، پوراندخت در این دیدار حاضر می شود. میرطاووسی پس از ابراز علاقه فراوان به فرهاد گفت: از آنجا که در دوره گذشته صدای فرهاد نماد اعتراض بوده ابتدا یک آلبوم به سفارش ما بخواند و بعد دیگر می تواند بنا بر سلیقه شخصی و بدون هیچ محدودیتی هر تعداد آلبومی که میخواهد، منتشر کند اما فرهاد به این پیشنهاد پاسخ منفی داد.
در همین دوره روزنامه کیهان انتشار آلبوم فرهاد را با مجوز وزارت ارشاد محکوم کرد، در مقابل نشریه روزگار وصل که در آن دوره برای مدت محدودی منتشر میشد و روزنامه سلام نیز هر کدام با انتشار یادداشتی در پاسخ به مطلب روزنامه کیهان از این آلبوم دفاع کردند.سرانجام در دوره وزارت علی لاریجانی آلبوم خواب در بیداری مجوز گرفت و بدین شکل نخستین آلبوم فرهاد پس از پیروزی انقلاب اسلامی در هشتم تیر ۱۳۷۲ خورشیدی روانه بازار شد. زمانی که خواب در بیداری مجوز گرفت فرهاد تاکید داشت کاغد جلد آلبوم و نوار کاست آن باید یکی از بهترین انواع بازار باشد و در نهایت هم کاست خواب در بیداری از کاست های موجود در بازار گران تر شد. او با وجود اینکه به مسائل مادی بی اعتنا بود، اعتقاد داشت نباید بهای کار ارزان باشد، می خواست افرادی که ارزش اثر را میدانند، آن را تهیه کنند.
در همین دوره روزنامه کیهان انتشار آلبوم فرهاد را با مجوز وزارت ارشاد محکوم کرد، در مقابل نشریه روزگار وصل که در آن دوره برای مدت محدودی منتشر میشد و روزنامه سلام نیز هر کدام با انتشار یادداشتی در پاسخ به مطلب روزنامه کیهان از این آلبوم دفاع کردند.
نخستین کنسرت فرهاد، زمستان ۱۳۷۱
محمد نوری در اوایل دهه ۷۰ خورشیدی در اتریش کنسرتی برگزار کرد. مهرداد حقیقت برگزار کننده این کنسرت به نوری گفته بود تمایل دارد برای فرهاد کنسرتی برگزار کند. برادر فرهاد که با نوری دوست بود، راه تماس با او را به حقیقت داد و در نهایت فرهاد شرایطش را به او اعلام کرد. شرایط اینگونه بود که ظرفیت سالن کنسرت کم و پیانو سالن از نوع گرند و کوک شده باشد. همچنین پیانویی در اختیارش گذاشته شود تا بتواند ۲ روز پیش از کنسرت تمرین کند و دیگر اینکه کنسرت در سالن هتل برگزار نشود و ترجیحاً سالن کلیسای یا شهرداری برای اجرا انتخاب شود و در آخر انتخاب و ترتیب آهنگ ها بر عهده خود فرهاد باشد و فردی در این زمینه دخالتی نکند.
بدین ترتیب در زمستان ۱۳۷۱ خورشیدی نخستین کنسرت خارج از کشور فرهاد با حضور دوستدارانش در وین اتریش برگزار شد. فرهاد این کنسرت را نیز مثل همه کنسرت های بعدی با قطعه تو را دوست دارم شروع کرد و سپس آهنگ گنجشکک را خواند و در ادامه قطعات نجوا، خواب در بیداری و کوچه بنفشه ها که آن زمان هنوز منتشر نشده بودند، برای نخستین بار در این کنسرت به اجرا درآمدند.
موسسه فرهنگی باران به مدیریت فریبرز محرابی در ۱۳۷۲ خورشیدی به فرهاد پیشنهاد داد، برای نخستین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران کنسرت برگزار کند. فرهاد از این برنامه استقبال کرد و پس از یک سال با پیگیری های فراوان همکاران موسسه، مجوز برگزاری کنسرت در تهران از طرف وزارت ارشاد صادر شد. البته وزارت ارشاد برای صدور مجوز شرایطی را قرار داد، همچون اینکه تبلیغات ممنوع است و آهنگ گنجشکک نباید خوانده شود، در صورتی که پس از مرگ فرهاد این آهنگ بارها و به مناسبتهای مختلف از صدا و سیما پخش شد.
سرانجام سالن سینما سپیده برای این کنسرت انتخاب شد و تمام ۷۲۰ بلیت آن ظرف سه روز به فروشرسید و در نهایت ۱۰ دی ۱۳۷۳ خورشیدی فرهاد در ایران بر روی صحنه رفت. او با آهنگ تو را دوست دارم شروع کرد و هرچند قرار بود گنجشکک را اجرا نکند اما آن آهنگ را هم خواند. فرهاد تمام درآمد این کنسرت را برای مدرسه سازی به یک سازمان خیریه اهدا کرد و موسسه باران نیز به منظور همراهی با او، سهم خود را به همین کار اختصاص داد.
سرانجام فرهاد
فرهاد در آغاز ۱۳۷۷ خورشیدی ناخوش احوال بود و خستگی و بی رمق بودن که در سال های پیش هم همراهش بود، دگربار شروع شده و کم طاقتش کرده بود. او با مراجعه به پزشک در می یابد که به بیماری هپاتیت سی مبتلاست. موضوعی که بی ارتباط با اعتیادش در سال های گذشته نبود. پزشک میگوید بیماری فعال شده و با تزریق چند آمپول می توان آن را درمان کرد اما فرهاد به دلیل عوارض آمپول های تجویز شده تصمیم میگیرد آنها را تزریق نکند تا آن که در ۱۳۷۹ خورشیدی با پیشنهاد یکی از دوستانش نزد متخصص هومیوپاتی(شیوه ای در پزشکی مبتنی بر اصل درمان به واسطه عامل همانند بیماری) می رود اما در نهایت این روش درمانی نیز هیچ تاثیری بر روی او نداشت تا آن که در همان سال متخصص قلب فرهاد را معاینه می کند و در می یابد که ریههای او آب آورده است. بدین ترتیب فرهاد به بیمارستان پاستور نو منتقل و در سی سی یو بستری می شود. پس از خالی کردن آب ریه ها حال عمومی او بهتر می شود اما همچنان در بیمارستان بستری بود. پزشک معالج تصور می کرد هنوز اندکی آب در ریه های او مانده است و کوشید دوباره آب ریه ها را خالی کند اما حال فرهاد بدتر شد و درد شدیدتر، پزشک بعدها اعتراف کرد که این تشخیص اشتباه بوده است.
سرانجام بیماری فرهاد به مرحله سیروز کبدی رسید و تنها راه بهبود پیوند کبد در انگلیس تشخیص داده شد که البته هیچ تضمینی وجود نداشت آن هم به نتیجه برسد اما پزشک به همسر او گفت هر طور شده فرهاد را به انجام دادن این عمل راضی کند و تاکید کرد در غیر این صورت فرهاد تنها ۲ سال دوام خواهد آورد این عمل حدود ۱۲۰ هزار پوند هزینه داشت اما فرهاد با آن که از موضوع پیوند کبد اطلاعی نداشت، از سفر به انگلیس به دلیل خاطره بدی که از آن کشور داشت، امتناع کرد زیرا در سفری قبلی که به این آن جا داشت، به شدت بیمار شده و دوره سختی را سپری کرده بود. در ادامه آنها پزشکی پیدا کردن که اعتقاد داشت میتوان بدون پیوند کبد، فرهاد را درمان کرد و اینگونه رژیم غذایی سخت و داروهای تازه تجویز شد اما پس از مدتی حال او رو به وخامت رفت و به بیمارستان شریعتی منتقل شد.
موضوع بیماری فرهاد آن چنان برای برخی رسانه های خارجی جذاب بود که در فروردین ۱۳۸۱ خورشیدی یکی از شبکه های ماهواره ای خبر در گذشت او را اعلام کرد و به همین دلیل با چند تن از خوانندگان گفت وگویی انجام داد. وقتی این خبر به گوش فرهاد رسید، گفت: خوب است که آدم در مراسم ترحیم خودش شرکت کند.
پزشک فرهاد به همسر او گفته بود که به علت تب بالا کبد نمی تواند این تحمل کند و بهتر است هر طور شده او را برای مراقبت بهتر و احتمالا پیوند کبد به یکی از کشورهای خارجی منتقل کنند، او موفقیت عمل پیوند کبد را ۷۰ درصد می دانست و اینگونه قرار شد فرهاد به فرانسه انتقال یابد، ویزای فرانسه به سرعت صادر شد و آنها در اواخر اردیبهشت ۱۳۸۱ خورشیدی راه فرانسه شدند.
فرهاد و همسرش در پاریس با پزشکی دیدار کردند. او به آنها گفت به نظر میرسد برای پیوند کبد بسیار دیر شده باشد. شرایط جسمی فرهاد رو به وخامت بود و اورژانس او را به بیمارستان منتقل کرد و با هماهنگی پزشک در بیمارستان کوشن پاریس بستری شد. از این پس بیمارستان هیچ قرص و دارویی برایش تجویز نکرد زیرا کاری از دست کسی ساخته نبود. در نهایت فرهاد یکم شهریورماه از بیمارستان مرخص و به همراه همسرش در هتل نزدیک بیمارستان ساکن شد تا آن چند روز بعد سطح هوشیاری او بسیار پایین آمد و در نهایت در بامداد ۹ شهریور ۱۳۸۱ خورشیدی چشم از جهان فرو بست. پیکر فرهاد در ۱۴ شهریور ۱۳۸۱ خورشیدی بدون اطلاع رسانهها و تنها با حضور دوستان همسرش به خاک سپرده شد.
پای در زنجیر، پرواز میکنم
با غمهای درون، اوج میگیرم
با شکستهایم، به پیش میتازم
با اشکهایم، سفر میکنم…
همسر فرهاد پس از درگذشت او در ارتباط با این هنرمند گفته است: مرگ در نظرش بسیار ساده و ملموس بود. همیشه این جمله حضرت علی(ع) را نقل می کرد: طوری زندگی کنید که انگار فردا می می میرید. گاهی که از اوضاع زمانه دلش می گرفت، این شعر عطار را زمزمه می کرد که نه در مسجد گذراندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است… خوشحالم که فرهاد دیگر رنج نمی کشد و متاسفم که این همه رنج کشید. فکر نمی کنم در مجموع سال های زندگی اش، حتی به قدر یک سال شاد هم وجود داشته باشد. با این همه او شکرگزارترین موجودی بود که به همه عمرم دیده ام.
فرهادِ آوازخوان معبود من بود اما فرهادی که با او زندگی کردم، فرهاد دیگری بود. رفیق، مشاور، سنگ صبور، فرزند، پدر، کامل کننده من، مهارکننده من، معلم من و … تقریباً هر چه که هستم از او است. با فرهاد زندگی و افکارم تغییر کرد و من هنوز هم ادای او را در میآورم. گاهی ناخودآگاه سلیقه ها و عقایدم درباره موسیقی و آدم ها مثل او میشود. فرهاد همیشه با حرف هایش در من حضور دارد. حتی شیوه حرف زدنمان و کلماتی که در زندگی روزمره خود به کار میبردیم، نیز شبیه هم بود.
بر گرفته از کتاب چون بوی تلخ خوش کندر اثر وحید کهندل، چاپ دوم، نشر ماهی، ۱۳۹۷
برچسب ها :ججین ، خواننده ، فرهاد ، فرهاد مهراد
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰