رمان برادران کارامازوف

براداران کارامازوف – The Brothers Karamazov

نویسنده: فیودور داستایفسکی – Fyodor Dostoyevsky

سال: ۱۸۸۰

کد خبر : 45488
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1396 - 10:39

 

نقد رمان برادران کارامازوف

 

 

 

 

 پایگاه خبری “ججین” 

کشمکش بین ایمان و تردید

تضاد بین ایمان و تردید، مساله‌ای فلسفی و اصلی در رمان برادران کارامازوف است که در شخصیت‌های زوسیما وآلیوشا (ایمان)، ایوان و فیودور پاولوویچ (تردید) نمود پیدا می کند. این کشمکش نتیجه‌ای است از مساله اختیار و از این واقعیت نشأت می‌گیرد که انسان مختار است به خدا ایمان داشته باشد یا نداشته باشد.

داستایفسکی نشان می‌دهد که ایمان و تردید رفتارهای کاملاً متفاوتی را نتیجه می دهند. عشق زوسیما و آلیوشا به خدا، عشق به انسان و هم‌نوع را نتیجه می دهد. آن‌ها عشقی را تجربه می‌کنند که عشق ورزیدن، بخشش و خودداری از قضاوت دوستان را در خود دارد و اینکه هر گاه امکانش بود سعی کنند در کاستن غم و رنج‌ هم نوعان قدمی بردارند. ایوان فردی منطقی است که در وجود خداوند و جاودانگی روح تردید دارد. او فکر می‌کند تنها دلیل خوب بودن مردم، ترس آن‌ها ازعقوبت کارهای بدشان در آخرت است. از آنجا که او خدا را انکار می کند، کدهای اخلاقی خوب و بد را هم رد می کند و به موعظه پیام «هر چیزی جایز است» می پردازد. ایوان خودش به آنچه می گوید یقین کامل ندارد: او شخصی بسیار اخلاق مدار است و از کسانی که طبق اصل «هر چیزی جایز است» زندگی می‌کنند به ویژه فیودور پاولوویچ و اسمردیاکوف، متنفر است. در روح ایوان تمایزهایی وجود دارد. فقدان باور و ایمان او به خدا، باورهایش به خود و دیگر همنوعانش را تحت تأثیر قرار می دهد. این مساله به سوی اندیشه‌ای ساکن و سرد و ناتوانی در شناخت و پذیرش عشق می‌انجامد (برای مثال در مورد آلیوشا و کاترینا). هم آلیوشا و هم ایوان در دیدگاه هایشان چالشی احساس می کنند، و هر دو با بحرانی روحی رو به رو می شوند. این بحران در آلیوشا وقتی رخ می‌دهد که زوسیما می‌میرد و بدنش خیلی سریع فاسد می شود، و این مساله تردید هایی را در مورد قداست برایش ایجاد می کند. آلیوشا تا حدی غرق ناامیدی می شود، اما با ملاقات گروشنکا بهتر می شود، و به صورت غیره منتظره ای موجی از عشق را احساس می‌کند و اعتمادی در میان آن دو شکل می گیرد.

بحران روحی ایوان وقتی رخ می‌دهد که نتیجه‌ی منطقی اصل «هر چیزی جایز است» را مشاهده می کند: قتل فیودور پاولوویچ به دست اسمردیاکوف. ایوان به این درک می‌رسد که تا حدی مسئول این قتل است. این اولین تجربه‌ی او از این حقیقت موجود در آموزه های زوسیما است؛ که هر کسی نسبت به گناه های دیگران نیز مسئول است. در مردان با ایمان، زوسیما و آلیوشا، علم به این ارتباط، عشق و بخشندگی نسبت به دیگر هم‌نوعان را در پی دارد. ایوان شکاک،‌ فاقد هر گونه باور یا عشقی نسبت به خدا یا انسان است. درک ناگهانی او از ارتباط و پیوستگی اش با اسمردیاکوف قاتل، او را سرشار از احساس گناه و نا امیدی می کند. عقلیتی که او بر آن استوار بوده است، باعث تنهایی اش می‌شود و او را به مرز دیوانگی می کشاند.

فروپاشی ایوان (همراه با باورهای ترسناک فیودور پاولوویچ و اسمردیاکوف) محکوم کردن فلسفه شکاکیت توسط داستایفسکی است، که به نظر او پایانی همراه با رنج و آشفتگی دارد. مهم و قابل توجه است که در پایان رمان، امید در ایوان و رسیدنش به رستگاری به خاطر عشقی است که کاترین نهایتاً می‌تواند به او ابراز کند.

اختیار

بارها در برادران کارامازوف، داستایفسکی تاکید می‌کند که در مساله اختیار، خداوند مسئولیت یا وظیفه‌ای بزرگ را به انسان‌ها سپرده است. هر کسی مختار است به خدا ایمان داشته باشد یا نداشته باشد، عمل خیر یا شر داشته باشد. در هر لحظه‌ای انسان این توانایی را دارد که راه خطا و شیطانی را انتخاب کند. نشان دادن مداوم معجزات برای اینکه شکاکان را وادار به ایمان آوردن کند یا اینکه باعث شود آن‌ها پاسخ تعیین شده‌ای به چالش های زندگی بدهند، بخشی از نقشه و طرح خداوند نیست. اختیار، مسیر زندگی انسان را مشکل تر، دردناک تر و خطرناک تر می کند،‌ اما مساله‌ای لازم و ضروری است تا انسان بتواند به فرای دوران کودکی پا بگذارد.

بخشی از رمان که بسیار روشن مساله اختیار را بررسی می کند،‌ شعر ایوان در بخش پنجم رمان، «مفتش بزرگ» است. مفتش بزرگ می‌گوید که وقتی مسیح سه وسوسه شیطان را برای معجزه کردن رد کرد، باعث دور شدن انسان از اطمینان و یقین در زندگی شد (غذای کافی، قدرتی مطمئن، و خدایی که معجزاتی نشان می‌دهد تا مردم را به ایمان وا دارد) و در عوض به انسان اختیار بخشید. اما اختیار به همان اندازه که یک موهبت باشد، بلا و نفرین نیز هست، چرا که بسیاری از مردم آن‌قدر قوی نیستند که از زرق و برق دنیوی بگذرند تا به شکوه و جلال آخرت برسند. مفتش بزرگ به خاطر ترحمش نسبت به ضعف انسان، با شیطان متحد می شود، تا به انسان آن باور و اطمینان از قدرتی مطلق را باز گرداند که معجزات و ساختار اجتماعی خشکی را ارائه می دهد؛ انسان را در بند می‌کند اما این اطمینان را به او می‌بخشد که غذا و امنیت کافی دارد. در دنیای این مفتش، اختیار انسان، قربانی رضایت و خشنودی اجتماعی شده است. با توجه به شخصیت مفتش، ایوان گویای این است که انسان بهتر است در بند و ایمن باشد تا اینکه آزاد باشد و مرتکب اشتباهات ترسناکی شود که باعث رنج و از بین بردن معصومیتش می شود. با اینکه مباحثه مفتش از نظر منطقی قانع کننده است، نشانگر خلاء و فقدان ایمان در انسان است که در مرکزیت فلسفه ایوان قرار می‌گیرد و نهایتاً هم باعث می‌شود عقلش را از دست بدهد. در متن شعر، پاسخ مسیح به بازجو بوسه‌ی ساده‌ای بر لبانش است؛ نشانه‌ای از عشق. در طول رمان،‌ داستایفسکی نشان می‌دهد که تنها پاسخ مؤثر به شیطان و رنجی که تجربه‌ی اختیار ایجاد می کند، انتخاب یک زندگی همراه با ایمان و عشق است و مثال زوسیما و آلیوشا را می آورد. البته این گزینه آسانی نیست، همان‌طور که در بحران روحی آلیوشا پس از مرگ زوسیما نشان داده می شود، اما انتخابی است انسان دوستانه سرشار از مروت و نوع دوستی.

 

 

 

 


 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.