او مرید و همدم “شهریار” بود

یک روز از روزهای خدا به رادیویی که تازه خریده بود، گوش می‌داد و صدایی شنید که می‌گفت «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» و از آن لحظه به بعد، فکر پیدا کردن شاعر این شعر و دیدار با او رهایش نکرد، عطش این اشتیاق فلک را هم خوش آمد و دست معلم جوان آذرشهری را در دست شهریار شعر ایران گذاشت.