ساناز نامداری میگوید: زمانی که با دیگر دوستان تصمیم گرفتیم گروه بانوان را راهاندازی کنیم نزد چند تن از اساتید رفتیم و با آنها درباره تصمیمان صحبت کردیم تا از آنها راهنمایی بگیریم. به آنها گفتیم قرار است خودمان که همگی خانم هستیم به فعالیتهای اجرایی بپردازیم و تنها در زمینه آهنگهایمان از آنها کمک میخواهیم. آنها گفتند کار شما به نتیجه نخواهد رسید زیرا یک زن هرگز نمیتواند در چنین فعالیتهایی موفق باشد. اتفاقا آن حرفها باعث شد با انگیزه بیشتر فعالیتهایم را ادامه دهیم.
پروین بهمنی با ذکر خاطرهای درباره علاقه زندهیاد نورعلی برومند به خودش میگوید: آن زمان که به اتفاق خانواده در شیراز زندگی میکردیم، زندهیاد نورعلی خان برومند که از دوستان پدربزرگم بود به ایل میآمدند. با آنکه ایشان چشمهایشان مشکل داشت و نابینا بودند، اما از میان بچههای هم سن و سالم، مرا انتخاب کردند. ایشان که فرزندی نداشت تا آن حد به من علاقه نشان میداد که از پدرم خواست مرا به عنوان بچهاش به او بسپارد تا همراهش به تهران بروم، اما خانوادهام نپذیرفتند.