ک رفتگر پاکدست کرجی که سه بار کیفهای حاوی طلا و میلیونها تومان پول نقد را یافته و آنها را بدون هیچ چشمداشتی به صاحبانش برگردانده بود، در پی اخراج از محل کار و به دلیل مصدومیت شدید ناشی از برقگرفتگی، بدون هیچ حمایتی خانهنشین شد تا اینکه سرانجام با شکایت صاحبخانهاش و به علت ناتوانی در پرداخت اجارهخانه و هزینههای درمان، به زندان افتاد.
یک دست کتوشلوار دیپلمات اتو کشیده که از سقف آویخته و یک جفت کفش چرمی واکسخورده که انتظار مردی رشید را میکشند، «نشانههای زندگی»اند که معلق ماندهاند تا پدری از زندان بیرون بیاید، آنها را به تن کند، دست فرزندش را بگیرد و باهم به گردش بروند. شاید پدر هرگز قد کشیدن فرزندش را نبیند. شاید وقتی از زندان برگردد او «شهید» شده باشد؛ اگر برگردد.