ژاک رسو میگوید: “بدبختانه ساعت درس فرا میرسد. آه! چه تغییرات بدی در کودک ایجاد میشود. فورا چشمش تار میشود، نشاط او از بین میرود. ای شادی خداحافظ، ای بازیهای قشنگ خداحافظ. یک معلم موقر و زمخت میاید دست او را میگیرد و سرکلاس درس مینشاند. به کتابهایش نگاه کنید. چه ابزار حزنآوری هستند برای این سن! طفلک به ناچار دنبال معلم میرود، دیدگانش پر از اشک است ولی نمیتواند جاری سازد و قلبش پر از آه! ولی جرات نمیکند برکشد.”