مردهاند، ردیف به ردیف، کنار هم، شانه به شانه، رها شده اند زیر آفتاب بی جان پاییز، چشم بسته اند روی همه خاطره ها؛ روزهای خوش گذشته. رسیده اند به خط پایان، به گورستان. شده اند اسکلتهایی بی حرکت، بی جان، بی آینده. گذشته شان اما پر از خاطره است؛شهر به شهر، آدم به آدم، خیابان به خیابان.