زنگ در را که میزنیم پسرش به استقبالمان میآید. خودش هم جلوی در ایستاده و خوشامد میگوید. اندام نحیف و صدای آرامی دارد اما خوشرو و مهربان به نظر میرسد. صدایش به قدری آرام است که سرم را کمی جلو میبرم تا بتوانم بهتر بشنوم. حافظه عجیبی دارد؛ هنوز اسم و فامیل و مشخصات ظاهری شاگردانش را فراموش نکرده و سررسیدی دارد که تاریخ تولد و شماره تلفن اغلب آنها را نوشته و هر سالروز با تماسی روز تولدشان را تبریک میگوید.