نقد کتاب؛ بلاتکلیفیهای یک رمان/مترسکی فانتزی در برهوت
نویسنده رمان «برهنه در برهوت» در ایجاد طرحی هویتی برای خلق رمان فانتزی ایرانی نتوانسته کاری محق را به ثمر برساند.
به گزارش پایگاه خبری “ججین“، رمان «برهنه در برهوت» عنوان اثری است از هادی خورشاهیان که از سوی موسسه انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. محمد شمسالئینی نویسنده و منتقد در یادداشتی به این رمان و مضمون آن نگاهی انداخته است.
«برهنه در برهوت»، رمانی است به قلم هادی خورشاهیان که اگر بنا باشد در موجزترین صورت ممکن، معرفی شود، بهترین عنوان، همان چیزی است که در افتتاح فصل بیست و یکم، از زبان مسعود، شخصیت پسر خانوادهی محوری رمان، گفته میشود: «هم توی ژانر وحشت است، هم توی ژانر فانتزی»! این جملهی داستان، شناسنامهی همهی رمان است.
علیالظاهر نویسنده بر آن بوده است تا با استفاده از مؤلفههای مشخص و تجربهشده، یک نمونهای از رمان فانتزی-وحشت ایرانی ارائه کند که البته اگر قطعات سیاسی و کدهای تاریخی خاص ایرانی را از این رمان حذف کنیم، رمان، کاملاً یک هویت کلی و مثالی پیدا میکند که میتواند در هر جایی و در هر سیارهای رخ بدهد. این قطعات و تکههای خاص که بیشتر هم ماهیت سیاسی-اقتصادی دارد و گاهی اوقات با ارجاعاتی مثل تلگرام و هدفون و گوشی موبایل و اینترنت، امروزیتر و ملموستر میشود، گویی مأموریت دارد تا این رمان را به یک جای خاصی از مکان که ایران باشد و یک گاه خاصی از زمان که مثلاً بعد از انتخابات سال ۹۶ ایران باشد، بچسباند که البته به نظر میرسد نتوانسته است این کار را به خوبی انجام دهد.
نویسنده، ادبیات رایج فانتزی و وحشت را میشناسد و استفاده از تعابیر و مؤلفههایی همچون سمند سیاه، ناخودآگاه رفتن در جاده خاکی، قبرستانی با شرایطی خاص، ایستگاه متروک، پیرمرد سوزنبان تنها، درویشمسلکی با ادبیات رعبانگیز، بر هم خوردن ناگهانی درها و پنجرهها، طوفان خاک، کویر، تصادف ناگهانی، گم شدن در جاده، یک پیرمرد خاص و یک پیرزن علیل، خواب یک زن، قضایای جنیان و طلسم، قلعهی مخوف، مرگ مبهم و نمونههایی دیگر، نشانگر این است که نویسنده، صورت غالب و نوعی ادبیات وحشت و فانتزی را میشناسد و نوشتن چنین رمانی برای او، با استفاده از این گزارههای مشهور و آشنا، بیشتر شبیه به یک دستگرمی و تمرین است. این نوع از تقرب به نوشتن رمان فانتزی-وحشت، مثل پوشاندن دشداشه بر تن یک انسان ایرانی است با این نیت که با این کار، او عرب میشود! با دشداشه پوشاندن که آن فرد، عرب نمیشود بلکه فقط ظاهرش شکل عربها شده است و وقتی او عرب میشود که هویت و باطن او، عربی شود. فانتزی-وحشت هم وقتی ایرانی میشود که هویت ایرانی پیدا کند، نه اینکه با پوشاندن لباس کلیشههای فانتزی-وحشت، فقط جغرافیا و ظاهر را تغییر دهیم. در این رمان، اگر جای سمند را با یک مثلاً کادیلاک، جای دعواهای سیاسی افراد مابین رئیسی-روحانی را با دعواهای مابین ترامپ-هیلاری، جای مسافرت بیابانی از تهران به نیشابور را فیالمثل با رفتن مسافرت بیابانی از لاسوگاس به رینو و جای میلاد و نازنین و مائده و مسعود و حیدر را با مایکل و جودی و سارا و جک و فرانک عوض کنید، داستان چیزی از دست نمیدهد. این رمان، بیست و پنج فصل دارد که دو فصل ابتدا و فصل انتها، در فضایی کاملاً متفاوت از باقی بیست و دو فصل، شکل گرفتهاند و نه فقط جغرافیا، که فضای متفاوتی نیز دارند و لولایی که گذر مخاطب از دو فصل ابتدا به بیست و دو فصل میانه و نیز از فصول میانه به فصل انتهایی، روی آن میچرخد، از منظر حس و حال داستانی، قدری لق میزند.
صاحبان تأویل و غیب، برهوت را وادی و چاهی در جهنم، همان جهنمی که باطن دنیاست، گفتهاند که مجمع ارواح کفار است. در این رمان نیز، آن بیابان رهبآور و رعبانگیز نیز از منظر شخصیت محوری داستان یعنی میلاد، برهوت نامیده میشود که گمشدهاش را باید در آن بیابد: در فصل هفتم، میلاد به حیدر سوزنبان میگوید: «من انگار یک چیزی در این برهوت گم کردهام که باید بیایم دنبالش. حالا این مثالی که میزنم نمیدانم چقدر با عقل جور در میآید ولی حس میکنم مثل مترسکم؛ مترسکی که به جای مزرعه، توی بیابان ایستاده است؛ باد آمده است و همهی لباسهای پوسیدهاش را با خودش برده است؛ یک مترسک برهنه در باد و برهوت»؛ میلاد مترسک برهوت است، مترسکی که لباسش را باد برهوت برده است و حالا پی گمشدهاش که شاید تقوا و ایمانش باشد، باید بالاخره به برهوتی بیاید که وحشت از سر و روی آن میبارد اما میلاد، به نظر هیچ وحشتی از این برهوت ندارد و با پای اختیار، پای در این برهوت میگذارد اما خانوادهاش، اهل او نیستند و او را در برهوت، جز به پای اکراه و اجبار، همراهی نمیکنند. گویی میلاد مرده است پیش از مرگ و باید چیزی را در برهوت پیدا کند که همان هویت گمشدهاش است. میلاد نمیترسد چون مترسک است و اصلاً مترسک را در جایی نصب میکنند تا دیگران را بترساند و میلاد، مترسک برهوت است در إدراکی باطنی که خودش از هستی خودش دارد اما کسی از میلاد، از این مترسک برهنهی فانتزی برهوت نمیترسد!
در داستان، روشن نمیشود که چرا میلاد، حال برهنگی در برهوت دارد؛ به خاطر خرج نابهجای بیتالمال در کمپین حزبی؟ به خاطر ضعف در برابر زنها و خیانت به نازنین؟ یا به خاطر نزدیکی به مرگ؟ چرا مسعود باید به عنوان گرهگشای بخش فانتزی-وحشت داستان انتخاب بشود؟ آن غلام چوپان که ناگهان پیدایش شد و حرف مسعود را تأیید کرد و گویی میشناختندش، و ناگهان گم شد، که بود و چه بود؟ اینها سؤالاتی است که شاید نویسنده رمان برای آنها جواب داشته باشد اما سیر رمان، حتی رمان فانتزی-وحشت، باید مخاطب را با پرسشهایی اینچنین، معلق نکند.
برهنه در برهوت، تجربهی نوشتن و خواندن رمان فانتزی-وحشت است و نویسنده میتواند بگوید اصلاً ایرانی بودن داستان برایش اولویتی نداشته است که به دنبال طرحی هویتی برای فانتزی-وحشت ایرانی باشد که اساساً میتواند حرف درستی باشد اما در این صورت، یا باید در سطح رمان فانتزی-وحشت غیرایرانی بتواند مخاطب خودش را جذب کند، یا اینکه مخاطب خودش را هم مثل هویت داستانش، از همان جایی وارد کند که مؤلفههای اساسی فانتزی-وحشت را وارد کرده است. در غیر اینصورت، تا زمانی که در این سرزمین مخاطبی با این ذائقه تولید یا تربیت نشود، این زبان داستانی هم با اقبال عمومی روبهرو نخواهد شد.
برچسب ها :برهنه در برهوت ، ججین ، نقد کتاب
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰