درسهایی از نهج‌البلاغه

دکتر مهدی محقق ـ عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب‌فارسی – بخش اول

کد خبر : 61683
تاریخ انتشار : پنجشنبه 19 بهمن 1396 - 19:51

 

 

 پایگاه خبری “ججین”  

 

 

 

 

وجه تسمیه نهج‌البلاغه
کلمه «نهج» به معنی روش است. کلمه «بلاغت» نیز از اصطلاحات علمی است که در زبان عربی به علم معانی، علم بیان و علم بدیع و یا به عبارت دیگر «آیین سخنوری» اطلاق می‌شود. در تعریف بلاغت گفته‌‌اند: بلاغت آن است که سخن بر مقتضای حال باشد و این با سخنی که انسان با پدر خود در میان می‌گذارد، فرق می‌کند؛ با سخنی که با برادر کوچکترش در میان می‌گذارد و یا سخنی که با شخصی مثل استاد در میان گذاشته می‌شود، فرق می‌کند. با سخنی که مثلا با کاسب محله مطرح می‌شود، متفاوت است؛ بنابراین بلاغت آن است که انسان بتواند تشخیص دهد که سخن را در جای خود و به موقع خود ادا کند؛. یعنی «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» یا «لکل مقام مقال»؛ برای هر مقامی، مقالی هست.

 

 

 

کلمه‌ دیگری که با کلمه بلاغت به کار برده می‌شود، «فصاحت» است. فصاحت آن است که سخن مطابق با قوانین لغت و صرف و نحو باشد؛ همان که در زبان فارسی می‌گوییم مطابق با دستور زبان فارسی باشد؛ بنابراین فصاحت، صفت از برای یک کلمه می‌شود. اگر کلمه‌ای گوش‌خراش یا دشوار باشد، اداکردن آن صحیح نیست و ممکن است که فصیح نباشد. «بلاغت» اعم از فصاحت است؛ به علت اینکه در تعریف بلاغت می‌گویند سخن بر مقتضای حال باشد و فصاحت هم داشته باشد؛ بنابراین هر بلیغی فصیح هست، ولی هر فصیحی ممکن است بلیغ نباشد؛ یعنی ممکن است سخنی مطابق قوانین دستوری و صرف و نحو باشد، اما در جا و مقام خودش به کار برده نشده باشد؛ یعنی بر مقتضای حال و مقام نباشد. استادان ما وقتی بلاغت را درس می‌دادند، متمثل به این شعر می‌شدند:‌

 

 

تا سخن زیبا شود یا شعر شیوا در کلام
نکته‌ها باید رعایت کرد از حال و مقام
«لاتقُل بُشری» سرود، آنگه «و لکن بشریان»
ز افتتاح زشتّ فاسد گشت حُسن اختتام
آن‌که «ادلی دلوه» چون دید یوسف را به چاه
ابتدا فرمود: «یا بُشری»، سپس «هذا غلام»

 

 

این مسئله اشاره دارد به این که شاعری به پیشگاه داعی علوی رفته بود، خواست بگوید که یک بشارت نیست، بلکه دو بشارت است، سخن خودش را با نفی شروع کرد: «لا تقل بشری»، (بشارت مده، تبریک مگو) و «لکن بشریان» (لکن دو تبریک بگو). داعی علوی خوشش نیامد از اینکه سخن با نفی شروع شده، گرچه جزء دوم شعر، این موضوع را جبران می‌کند. می‌گوید: «لا تقل بشری» (مگو یک بشارت، مگو یک تبریک)، بلکه بگو دو بشارت، دو تبریک. لذا می‌گوید: «از افتتاح زشت، فاسدگشت حسن اختتام»؛ یعنی هرچند اختتامش خوب بود، ولی افتتاح خوبی نداشت. بعد آیه‌ای از قرآن را می‌آورد و می‌گوید:

 

آن‌که «ادلی دلوه» چون دید یوسف را به چاه
ابتدا فرمود: «یا بُشری»، سپس «هذا غلام»

 

که این بیت اشاره به داستان حضرت یوسف‌(ع) دارد؛ یعنی سطلش را از چاه بیرون کرد که چشمش به حضرت یوسف‌(ع) افتاد و گفت: «یا بُشری هذا غلام»؛ یعنی بشارت باد که این کودکی است که در این چاه افتاده است.
بنابراین «نهج‌البلاغه» یعنی «سخنی که مطابق قوانین بلاغت است»؛ زیرا گفتیم که بلاغت یعنی اینکه سخن مطابق با مقتضای حال گفته شود. اگر بخواهیم بلاغت را به فارسی ترجمه کنیم، «رسایی سخن» معنا می‌دهد یعنی سخن رسا، به‌جا و به‌موقع باشد. سخن مطابق شأن مخاطب باشد، مطابق حال و مقام باشد که این‌ وجه تسمیه نهج‌البلاغه است.
نهج‌البلاغه مجموعه‌ای است از گفتارهای مولای متقیان حضرت علی بن ابی‌طالب‌(ع) و مشتمل است بر مواعظ، پندها، اندرزها، رسائل و نامه‌هایی که ایشان به یاران خود می‌نوشتند و یا خطاب است به کسانی که آنها را به عنوان فرماندار نقاط مختلف نصب می‌کردند. همچنین شامل رساله‌هایی است که در آن شرح حال خود و کیفیت زندگی خویش را بیان نموده‌اند. نهج‌البلاغه چاپهای متعددی دارد. به نظر من بهترین آن چاپی است که مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی، همکار بزرگوار ما، تهیه کرده‌اند و آن را به زبان فارسی ترجمه نموده‌اند.

 

 

 

 

گردآورنده نهج‌البلاغه
نهج‌‌البلاغه سخنان پراکنده‌ای از حضرت علی‌(ع) است که در کتاب‌های مختلف آمده و سید رضی ـ از بزرگان شیعه ـ آنها را جمع‌آوری نموده است. سید رضی از بزرگان و اشراف شیعه بود و او و برادرش سیدمرتضی از بزرگان تشیع محسوب می‌شوند و هر دو دارای برجستگی‌های فراوانی هستند.

 

نخست آنکه سید مرتضی متکلم بود و برای اولین بار توانست مسائل شیعه و امامت ائمه اطهار‌(ع) را در قالب عقلی و فلسفی بیان کند. پیش از آن، شیعیان در بحث و جدل تنها به اخبار و احادیث متوسل می‌شدند و طرف مقابل هم در جواب می‌گفت که: من سخن شما را قبول ندارم! از این جهت بود که سیدمرتضی کتابی نوشت با عنوان «الشّافی فی الامامه» که در این کتاب، نظر قاضی عبدالجبار همدانی را که از بزرگان معتزله بود، درباره مسئله امامت رد کرد. نظر معتزله با نظر شیعه امامیه در مسئله امامت فرق داشت؛ از این جهت بزرگانی از شیعه درصدد برآمدند که گفتار قاضی عبدالجبار همدانی را رد کنند. ایشان کتابی بیست جلدی در علم کلام با عنوان «المغنی فی ابواب التوحید و العدل» دارد که آن را در مسجد رامهرمز املا کرده و شاگردانش نوشته‌اند. هر یک از این بیست جلد موضوعی است: یکی درباره خلق قرآن، یکی درباره عدل، یکی درباره امامت که امامتش را سیدمرتضی در کتاب «الشافی فی الامامه» با استدلال‌های عقلی و منطقی رد کرده است و…

 

 

سیدرضی شاعر زبردستی نیز بوده و دیوانی هم از ایشان به نام «دیوان سیدرضی» در دست است که برخی از اشعارش را شعرای فارسی‌زبان نیز اقتباس و یا در اشعار خودشان تضمین کرده‌اند؛ برای مثال حافظ در یکی از ملمع‌های خود، از یکی از اشعار سیدرضی استفاده کرده است: «کتبتُ قصه شوقی و مدمعی باکی» یعنی: داستان عشق خودم را درحالی که اشکهایم سرازیر بود نوشتم، «بیا که بی‌تو به جان آمدم

 

 

ز غمناکی». این شعر ملمع است؛ زیرا مصراع‌ اولش عربی است و مصراع دومش فارسی. در ادامه می‌گوید:
بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود
ایا منازل سلمی، فأین سلماک؟
این مصراع عربی، مصراع آغازین شعری است که سید‌رضی به روش شعرای عرب که خطاب به آثار باقی‌مانده خانه معشوق شعر می‌سرودند، به نظم درآورده است. «معلقات» اشعاری بود که داخل کعبه نصب می‌شد. به همان سبک، اعراب مسابقاتی برگزار می‌کردند و در پایان، بهترین قصیده‌ها را انتخاب نموده و در خانه کعبه آویزان می‌کردند. منوچهری دامغانی نیز می‌گوید:
در میان خانه کعبه فرو آویختند
شعر نیکو را به زرین سلسله پیش عزی

 

 

 

در مورد بیت آخری که از حافظ قرائت نمودیم، نکته‌ای وجود دارد؛ دانشجویان باید در نظر داشته باشند که شعر سیدرضی در اصل «ایا منازل سلمی این سلماک» است که حافظ به جهت رعایت وزن شعر به ابتدای کلمه «أین»، حرف «ف» را اضافه کرده است؛ زیرا نمی‌توانست بگوید «أین سلماک» زیرا در آن صورت وزن شعر درست درنمی‌آمد.

 

 

 

گفتیم که سیدرضی از بزرگان ادبیات است، به‌طوری‌که اغلب اشعار او در کتاب‌های صرفی و نحوی به ‌عنوان شاهد مثال آورده می‌شود. سیدرضی مانند پدرش از بزرگان شیعه بغداد و مورد احترام شیعیان بود. ایشان بسیار علم‌دوست بود و به علما احترام زیادی می‌گذاشت که در اینجا به چند مورد از آن اشاره می‌کنیم. وقتی که پدر این دو سید فوت کرد، در بغداد مجلس فاتحه‌ای برای او برگزار شد. ابوالعلاء معری ـ شاعر نابینای عرب ـ در وصف او قصیده‌ای سروده بود که می‌خواست در مجلس فاتحه وی آن را قرائت کند. چون که نابینا بود، وقتی وارد مجلس شد، در پایین مجلس نشست؛ زیرا حاضر نبود برای رسیدن به بالای مجلس، مردم را لگد کند. سید‌مرتضی و سید‌رضی از هیبت ابوالعلاء معری با آن عصایی که در دست داشت، تشخیص دادند که او باید مرد بزرگی باشد. از بالای مجلس به پایین مجلس رفتند؛ چون پیش خود فکر کردند که شاید وی ابوالعلاء معری باشد. دیدند بله، خود ابوالعلاء است. دستش را گرفتند و او را به بالای مجلس بردند. ابوالعلاء شروع کرد به خواندن قصیده‌ای که سروده بود و در ضمن آن قصیده، شعری بود که مربوط به همین دو برادر بود. شعر این بود:

 

 

 

ابقیتَ فینا کوکبین سناهما
فی ‌الصبح و الظلماء لیس بخاف

 

 

یعنی تو رفتی درحالی که دو ستاره برای ما باقی گذاشتی. روشنی این دو ستاره در صبح و در شب تاریک مخفی نیست و روشنی می‌بخشد. مقصودش این است که این دو برادر به منزله دو ستاره هستند که در عالم تشیع همواره نورافشانی می‌کنند و مردم را از نور خود بهره‌مند می‌سازند.

 

 

ابوالعلاء معری هم خود از افرادی بود که بعضی با او دشمنی می‌ورزیدند به علت اینکه وقتی با جاهلان روبرو می‌شد، سخنانی می‌گفت که بعضی‌ها با شنیدن آن سخنان می‌گفتند که ابوالعلاء توجهی به دین و مذهب ندارد. حتی می‌گویند که روزی وارد مجلسی شد،‌ یکی از دشمنان جاهلش خطاب به او گفت: «من هذا الکلب؟» یعنی این سگ که بود که وارد مجلس شد؟ او هم در جواب گفت:‌ «الکلب من لایعرف للکلب سبعین اسما» یعنی سگ آن کسی است که برای سگ‌ هفتاد کلمه بلد نباشد! یعنی می‌خواست بگوید که من آنقدر به زبان عربی تسلط دارم که می‌توانم برای سگ هفتاد کلمه ذکر کنم.

 

 

و باز از دلایلی که ابوالعلاء معری شخص بزرگ و بزرگواری است، اینکه اشعاری را در مدح حضرت علی بن‌ابی‌طالب(ع) و امام حسین(ع) سروده که در داخل گنبد حسینیه ارشاد نقش بسته است:

 

 

 

 

 

 

و علی ‌الدهّر من دماء الشهی
دین علی و نجله شاهدان
یعنی بر صفحه روزگار از خون علی و خون حسین دو شاهد جاوید،‌ باقی مانده است:
فهما فی ‌اواخر اللیل فجرا
ن و فی ‌اولیاته شفقان

 

 

 

این دو،‌ یکی سرخی فجر است و دیگری سرخی شفق! این دو سرخی بر صفحه روزگار باقی مانده تا روز حق که شکایت را پیش خداوند ببرند.
ابوالعلاء فرد با ایمانی بود؛ اما دشمنان زیادی داشت، از این جهت است که شخصیت‌های بزرگ، هم مخالفان زیادی دارند،‌ هم موافقان زیادی.
گفتیم که سید‌رضی برای علم احترام زیادی قائل بود. یکی از معاصران او شخصی بود به نام ابواسحاق صابی. بر اساس موازین اسلامی،‌ «صابئین»‌ جزو کفار محسوب می‌شوند؛ ولی زمانی که ابواسحاق صابی فوت کرد،‌ همین سیدرضی قصیده‌ای رثائیه در سوگ او سرود:‌

 

 

 

 

اعلمتَ من حمَلوا علی الاعواد؟
ارایت کیف خبَا ضیاءُ ‌النادی؟
آیا می‌بینی که چه ‌کسی را دارند بر روی چوب حمل می‌کنند؟ آیا می‌بینی که چگونه شمع انجمن ما خاموش شد؟ در ادامه می‌گوید:
ما کنت اعلم قبل دفنک فی ‌الثری
انّ الثّری یعلو علی الاطواد
یعنی قبل از اینکه تو را زیر خاک بگذارند، باورم نمی‌شد که خاک بتواند بر روی کوه قرار بگیرد؛‌ چرا که همیشه این کوه است که بر روی خاک قرار می‌گیرد؛ یعنی تو کوهی از علم هستی.
به سیدرضی گفتند: «ابواسحاق از صابئین است و تو داری در سوگ او مرثیه می‌گویی درحالی که تو بزرگِ‌ شیعیان هستی؟» سیدرضی جواب داد: من علمش را مرثیه گفتم، علم او مورد احترام من بود نه شخص او.

 

 

 

 

 

 

کلمات قصار نهج‌البلاغه
گفتیم که یک قسمت نهج‌البلاغه «رسائل» است، قسمت دیگرش «خطبه‌ها»ست‌ و یک قسمتش هم «کلمات قصار» است. این جملات کوتاه سرشار از پند و اندرزند و اغلب آنها بر ادبیات فارسی اثر گذاشته‌اند و شاعران بسیاری در آثار خود از این جملات اقتباس کرده‌اند.

 

 

 

«اقتباس کردن» امری معمول بوده، نه تنها شاعران فارسی از گویندگان عربی اقتباس می‌کرده‌اند،‌ که بسیاری از شاعران عرب نیز از شاعران و نویسندگان فارسی اقتباس می‌نموده‌اند. حتی عده‌ای بلاغت عجم را با بلاغت عرب مقایسه کرده و گفته‌اند که بلاغت عجم بر بلاغت عرب مزیت‌هایی دارد. ایجاز و اختصار از خصوصیات بلاغت عجم است؛ مثلا در زبان فارسی ضرب‌المثلی وجود دارد که ظاهرا در زبان پهلوی نیز به کار می‌رفته است: «امید بهْ که خورده» یعنی امیدوار بودن به چیزی، از رسیدن به آن بهتر است. فرخی سیستانی نیز می‌گوید: «فرخی امید بهْ از پیشخورد». اگر بخواهند این جمله را به عربی برگردانند، می‌شود: «المأمول خیر من المأکول» که ترجمه عربی این جمله از فارسی آن، طولانی‌تر است. نیز از توقیعات انوشیروان نقل می‌کند که گفته «هر که رَود، چرد و هر که خسبد، خواب بیند» که در عربی می‌گویند: «من سعی، رعی و من لزم المنام، رأی الاحلام»؛ یعنی هر ‌که سعی کند، می‌تواند بچرد؛ کسی که بخوابد،‌ خوابش را می‌بیند. در اینجا چریدن به معنای گردش کردن و گشتن است.

 

 

 

در هر حال بسیاری از کلمات قصار نهج‌البلاغه، چه آنهایی که در همین کلمات قصار وجود دارد و چه آنهایی که در رسائل و نامه‌ها و خطبه‌ها آمده است، هم در ادبیات فارسی و هم در ادبیات عربی تأثیر فراوان داشته است؛ مثلا حضرت در یکی از جملات نهج‌البلاغه فرموده‌اند که کار دنیا برعکس شده و جهل بر علم مستولی گشته است: «بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم» یعنی در سرزمینی که عالمش ملجم (‌یعنی دربند) و جاهلش مکرم (یعنی مورد احترام) است و نیز می‌فرمایند: «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» اسلام جامه پوستین خود را وارونه پوشیده؛ یعنی کار دنیا برعکس شده، عالم در تنگنا و ناراحتی به سر می‌برد، اما جاهل مورد احترام است، که این تعبیر در زبان فارسی نیز به چشم می‌خورد:

 

 

 

جهل و بی‌باکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام
باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته ‌رام

 

 

یعنی رادمردان اسیر دست بندگان شده‌اند و جهل بر علم مسلط گشته است. این مضمون در اکثر نوشته‌های دانشمندان وجود دارد و دانشمندان در کتاب‌های خود همواره از اینکه جهل بر علم مستولی شده است، شکایت دارند.

 

 

 

در مقدمه کتاب «الاسفار» ملاصدرا آمده است: «کل من کان فی بحر الجهل و الحمق اولج و عن ضیاء ‌المعقول و المنقول اخرج، کان الی اوج القبول و الاقبال أوصل و عند ارباب الزمان، اعلم و افضل» یعنی هرکس که در دریای نادانی و حماقت غوطه‌ورتر و از نور معقول و منقول دورتر است،‌ همو به اوج قبول و قله اقبال مردمان نزدیکتر و در نزد بزرگان زمان دانشمندتر و داناتر است.

 

 

 

حاج ملاهادی سبزواری نیز در این‌باره می‌گوید: «هذا زمان محل الحکمه و قله نزول امطار الیقین من سحاب ‌الرحمه» یعنی زمان، زمان خشکسالی و قحطسالی حکمت است و کمتر از ابرهای رحمت، در آنها یقین می‌بارد.

 

 

 

 

 

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.