محدود کردن ادبیات ایران به زبان فارسی و صحبت از ادبیات ملی

به نظر می‌رسد هنوز تعریف مشخص و روشنی از «ادبیات ملی» ارائه نشده و متر و معیار مشخصی برای اینکه اثری را به عنوان یک اثر ادبی ملی نام ببریم، در دست نیست.

کد خبر : 58662
تاریخ انتشار : چهارشنبه 4 بهمن 1396 - 9:45

محدود کردن ادبیات ملی به زبان فارسی و موضوعات ناسیونالیستی شدنی نیست

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، چند سالی می‌شود که عبارت «ادبیات ملی» در کنار سینمای ملی، موسیقی ملی و… به بهانه‌های مختلف ازسوی سیاست‌گذاران و مدیران فرهنگی و حتی برخی از اهالی قلم شنیده می‌شود. درواقع مسئولان و سیاست‌گذاران فرهنگی- هنری راهکارهایی را، برای ملی و جهانی شدن سینما، ادبیات و هنر ایران در دستور کار خویش قرار داده‌اند و قرار است با خط مشی‌هایی که مشخص کرده و می‌کنند، بروز و ظهور «هویت ملی» را در آثار فرهنگی و هنری ازجمله آثار ادبی پررنگ‌تر کنند. ولی به نظر می‌رسد با تمام این تلاش‌ها و ریل‌گذاری‌ها و… هنوز تعریف مشخص و روشنی از «ادبیات ملی» ارائه نشده و هنوز متر و معیار مشخصی هم برای اینکه اثری را به عنوان یک اثر ادبی ملی نام ببریم در اختیار مننقد و کار‌شناس فرهنگی و ادبی نیست. علاوه بر این‌ها هنوز پاسخ روشنی به این پرسش که با وجود این تعریف گسترده از «ادبیات ملی» آیا ما نیز صاحب و دارای ادبیات ملی هستیم یا به تعبیری آثار ادبی که واجد تعاریف ادبیات ملی باشند توسط اهالی فرهنگ و قلم ما خلق می‌شود، نیز داده نشده است.

مشیت علایی (نویسنده و منتقد ادبی) در پاسخ به این پرسش که آیا اساسا ما در ایران چیزی به نام ادبیات ملی داریم،  می‌گوید: بالاخره تمام کشورهایی که دوره‌هایی تاریخی ادبی طولانی دارند حتما ادبیات ملی هم دارند که البته بیشتر شعرا نماینده این ادبیات شناخته می‌شوند. به طور کلی ادبیات ملی یا شاعر و نویسنده ملی به جریان یا فردی اطلاق می‌شود که ارزش‌های ملی آن قوم و ملت و مردم را عنوان کرده باشد و از آن دفاع کرده باشد. به ویژه در ارتباط با تهاجم اقوام دیگر. اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم، می‌بینیم که تقریبا تمامی کشورهایی که سابقه ادبی دارند به نوعی صاحب ادبیات ملی هم هستند. به عنوان مثال در ایران معمولا از فردوسی به نام شاعر ملی نام برده می‌شود که از خیلی جهات هم درست است. ادبیات ملی چنین تعریفی دارد و اساسا خود کلمه ملی ویژگی‌ها و فاکتورهای آن را مشخص می‌کند و کاملا این ادبیات را از ادبیات ایدئولوژیک، سیاسی و… متمایز می‌کند.

علایی سپس ادبیات ملی را اینگونه تعریف می‌کند: ادبیات ملی یعنی ادبیاتی که با محوریت یک ملت شکل گرفته و نوشته می‌شود و در بیشتر موارد هم شعر سردمدار این سبک ادبی برای ما بوده است. طبیعتا در این ادبیات بقیه ملت‌ها و اقوام به حاشیه رانده می‌شوند، یعنی با یک تعبیر ساده می‌توان گفت ادبیات ملی یک ادبیات ملی‌گرا است یا‌‌ همان ادبیات ناسیونالیستی. ادبیاتی که این تعهد و رسالت را برای خودش قائل است که در نبود جریان‌های سیاسی و احزاب و تشکل‌ها و مخصوصا در زمانی که جامعه مورد هجوم واقع شده، مردم را تکانی بدهد، از ملت دفاع کند و فرهنگ آن‌ها را از هجوم در امان نگاه دارد.

عنایت سمیعی اما معتقد است تاکنون تعریف قابل قبولی از تعبیر ادبیات ملی پیدا نکرده. او بیان می‌کند: برای من هم این مفهوم ادبیات ملی تعریف شده نیست و تاکنون تعریف قابل قبولی هم از این مقوله پیدا نکرده‌ام. ترجیح می‌دهم به جای عبارت ادبیات ملی از ادبیات زبان فارسی یا ادبیاتی که در زبان فارسی متبلور است، استفاده کنم. برای اینکه اقوام مختلف هم در ایران اگر از خصلت‌های ملی خودشان چیزی بروز می‌دهند به زبان فارسی می‌نویسند و اینجا ما دچار یک پارادوکس می‌شویم. یعنی نویسنده‌ای از یک طرف مثلا اهل آذربایجان و سیستان است و از مسائل قومی خودش صحبت می‌کند ولی این مسائل را به زبان فارسی می‌گوید و می‌نویسد. وجود چنین تناقضی تعریف ادبیات ملی را برای من دشوار می‌کند ضمن اینکه فکر می‌کنم باید در این حوزه یک کار جامعه‌شناسی اساسی صورت بگیرد.

این منتقد ادبی می‌افزاید: این جامعه‌شناسان هستند که باید تعریف مشخصی از واژه ملی به دست بدهند تا بتوان براساس آن از ادبیات ملی صحبت کرد و ادبیات را هم با توجه به آن تعریف جستجو کرد. تعبیر من این است که در تعریف ادبیات ملی باید به ادبیاتی که در بستر زبان فارسی نوشته شده و می‌شوند، توجه داشته باشیم. اگر به سوابق زبانی خودمان هم بازگردیم یعنی مثلا به فردوسی و دیگر شاعران رجوع کنیم باز هم با زبان فارسی سروکار داریم. بنابراین حتی دشوار می‌شود که به رمانی؛ رمان ایرانی اطلاق کنیم و بیشتر رمان فارسی داریم.

ضیاء موحد (شاعر و منتقد ادبی) نیز با اشاره به برخی اسامی به عنوان شاعران و ادیبان ملی فرهنگ‌های مختلف یادآور می‌شود: ما هم مثل هر کشور دیگری ادبیات ملی داریم. شکسپیر به ادبیات ملی انگلیس، گوته به ادبیات ملی آلمان و اصلا زبان آلمانی تعلق دارند و اساسا هر کشور شاعرانی دارد که آن شاعران را از خودش می‌داند. از یکی از دولتمردان مصر پرسیدند چرا زبان شما با حمله اعراب به کل از بین رفت و او پاسخ می‌دهد که ما شاهنامه و فردوسی نداشته‌ایم. وجود شاهنامه برای ما یک هویت ملی ایجاد کرده است و ادبیاتی است که قرن‌ها مردم مخصوصا در ماه‌های رمضان در قهوه‌خانه‌ها آن را در قالب نقالی می‌خوانند و احیای سنت خودشان را به واسطه آن صورت می‌دادند. معروف است که در مکه یا مدینه کسی بوده که داستان‌های شاهنامه را می‌خوانده و بعد اعراب سوال می‌کنند چرا ما چنین ادبیاتی نداریم که سوره یوسف نازل می‌شود.

او گریزی نیز به تعریف مفهوم «ملیت» می‌زند و می‌گوید: در هر صورت تعریف ملیت، وطن و قوم (حالا قوم تا حدودی مشخص است) خیلی بحث دامنه‌داری است. ولی من فکر می‌کنم در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم هر کشوری یک محدوده جغرافیایی دارد و در آن محدوده افراد حقوق مشخصی دارند که دیگر امروز کاملا مشخص است که مثلا فلان کشور ایرانی‌ها را راه نمی‌دهد. فلان کشور روهینگینا‌ها را راه نمی‌دهد و… یعنی خط‌کشی‌هایی اتفاق افتاده و این موضوع تعریف شده که فلانی‌ها جزو ما هستند و فلانی‌ها نه. حالا اینکه این جزو ما بودن چه معنایی دارد خودش مسئله پیچیده‌ای است که باید جامعه‌شناسان که تاکنون حرف حسابی از آن‌ها نشنیده‌ایم، به آن پاسخ بدهند که ملیت و وطن یعنی چه.

این شاعر همچنین در تعریف ادبیات ملی برای ایران، زبان فارسی را یک متر و معیار معرفی و بیان می‌کند: در مورد ایران زبان فارسی اساس ملیت است. اصولا در جایی که بیشترین افرادی که به زبان فارسی صحبت می‌کنند را دارد، اساس کار ما در تعریف ملیت همین زبان می‌شود. خیلی کشور‌ها هستند که مسلمان هستند ولی دشمن ما هستند و با ما جنگ دارند. ما نمی‌توانیم بگوییم این‌ها جزو ملت ما هستند. خودشان هم خودشان را جزو ملت ما نمی‌دانند. حالا اگر بخواهیم خیلی مدرن صحبت کنیم؛ می‌توان گفت امیدواریم روزی روزگاری بیاید که تکثر کشور‌ها و تکثر ادیان و تکثر آداب و رسوم به رسمیت شناخته شود. باید به این سمت برویم و در این صورت اساسا مسئله‌ای مثل ادبیات ملی دیگر وجهی برای مانور دادن ندارد. این ملی‌گرایی و ناسیونالیسم و وطن‌گرایی مفاهیم اعتباری هستند و امیدوارم یک روزی این مفاهیم کم‌رنگ شوند و همه ملت‌ها با وجود تفاوت در عقاید در کنار هم زندگی کنند و یک ملت واحد بشری را شاهد باشیم.

علاوه بر این‌ها به نظر می‌رسد با وجود تمام تلاش‌ها و تاکید‌ها بر وجوه ملی در آثار ادبی و فرهنگی هنوز وجهه بومی برخی آثار ادبی و فرهنگی، در مقایسه با ابعاد ملی و جهانی آن پررنگ‌تر است. به واقع مرز ادبیات ملی و ادبیات فولکوریک و قومی کجاست و این دو ادبیات چه ارتباطی با همدیگر پیدا می‌کنند؟ آیا در عرض هم هستند یا در طول یکدیگر جای دارند؟

مشیت علایی بار دیگر در پاسخ به پرسشی درباره رابطه میان ادبیات ملی و ادبیات قومی یا فولکوریک متذکر می‌شود: ادبیات قومی و فولکلوریک معمولا سابقه طولانی‌تری از ادبیات ملی و مکتوب یعنی ادبیاتی که نویسنده آن مشخص است، دارد. اطلاعی از اینکه ادبیات فولکوریک را چه کسی پدید آورده و خلق کرده؛ نداریم و معمولا داستانی را شروع می‌کند که مثلا یکی بود یکی نبود و… در این ادبیات هم می‌توان رگه‌ها و نشانه‌هایی از ارزش‌های ملی را پیدا و دنبال کرد و به زعم من حتی احتمالا این رگه‌ها قوی‌تر از خود ادبیات ملی هم دیده و حس شوند ولی علی‌القاعده به این ادبیات ادبیات ملی اطلاق نمی‌شود و ادبیات فولکوریک ادبیات عامیانه است. ما به هیچکدام از نویسنده‌ها و شاعران ادبیات قومی یا فولکوریک حتی اگر بشناسیم‌شان که شاعر ملی نمی‌گوییم ولی مثلا برای ما فردوسی شاعر ملی است.

این نویسنده و منتقد ادبی تاکید می‌کند: حتی در آثار کسانی که نویسنده و شاعر ملی نامیده نمی‌شوند هم می‌توانیم رگه‌هایی از ارزش‌های ملی و نوعی ملی‌گرایی را پیدا کنیم. اگر با این دید به ماجرا نگاه کنیم از چهره‌های جدید می‌توان اخوان را به عنوان یک شاعر ملی نام برد چراکه در آثارش از ارزش‌های ملی دست‌کم فراموش شده دفاع می‌کند. به عبارت دیگر ادبیات ملی و فولکور منافاتی با همدیگر ندارند و در عرض هم نیستند و می‌توانیم بگوییم ادبیات ملی و فولکوریک در طول هم حرکت می‌کنند و حیات دارند.

عنایت سمیعی اما ادبیات فولکلور را مواد خام انواع سبک‌های ادبی از جمله ادبیات ملی می‌داند و اضافه می‌کند: ادبیات فولکوریک می‌تواند دستمایه یک نوع ادبیات ملی باشد و فولکورهای اقوام و ملیت‌های مختلف داخل ایران شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با همدیگر دارند و آثار فولکور درواقع مواد خام ادبیات محسوب می‌شوند که وقتی که وارد حوزه ادبیات مدرن می‌شوند دیگر وضعیت و شرایط متفاوتی پیدا می‌کنند. یعنی دیگر از آن حالت فولکوریک خودشان خارج می‌شوند مگر اینکه نویسنده اصرار داشته باشد که داستان عامیانه بنویسد یا داستانی برای کودکان. البته حتی در این صورت هم باز داستانی که نوشته شده با آن مواد خام یا‌‌ همان ادبیات فولکوریک اولیه تفاوت می‌کند ولی خب به هرحال داستان عامیانه و داستان کودکان به ادبیات فولکلور نزدیک‌تر هستند یا اساسا باید نزدیک‌تر باشند که برد عمومی داشته باشند. وقتی هم که وارد عرصه ادبیات مدرن می‌شویم ادبیات فولکور دیگر به عنوان مواد خام در دست داستان‌نویس و شاعر قرار دارند. یعنی ادبیات ملی و فولکور حتی در صورت ورود به عرصه ادبیات مدرن هم در عرض همدیگر حرکت نمی‌کنند.

ضیاء موحد در بخش دیگری؛ ادبیات فولکوریک را نمودی از تعریف تکثر می‌داند و می‌گوید: ادبیات قومی و فولکور هم در داخل تعریف تکثر جای دارد و ما باید همه این‌ها را به رسمیت بشناسیم زبان کردی، ترکی، ترکمنی و…. همه در محدوده جغرافیایی ایران باید جزو ملیت ما به حساب بیایند و معنی ندارد که چون من زبانم با تو متفاوت است تو جزو ملت ایران نیستی. منافعی که ملت‌ها دارند وقتی به هم گره بخورد و از آن‌ها دفاع کنند همه مشخص‌کننده ملیت هستند ولی این ملیت هم یک ملیت اعتباری است که باید از بین رفته و کم‌رنگ شود.

وقتی بحث ادبیات ملی می‌شود بیشتر شعر و نظم است که خود نشان می‌دهد و به نظر می‌رسد در مقوله رمان و داستان کمتر اثری را با المان‌های ملی شاهد هستیم. مشیت علایی با تاکید بر اینکه بیشتر شعر و شاعر ملی داریم تا نویسنده و داستان‌نویس ملی درباره علت پررنگ بودن وجه نظم نسبت به نثر در عرصه ادبیات ملی می‌گوید: دلیل ساده است ادبیات ما در کل شعر است و شاعران. ما تا همین دوره مشروطه یا کمی جلو‌تر از آن چیزی به نام نثر نداشته‌ایم و اگر هم بوده نثرهای فلسفی، تاریخی، عرفانی و… بوده و ما عملا چیزی به نام داستان جز مواردی پراکنده نداشتیم و شکل قالب مسلط در ادبیات فارسی از ابتدا شعر و نظم بوده و نثر در ادبیات ما جز مواردی که نام برده شده، جایی نداشته است. حتی برای بیان موضوعات و مقولات مختلف هم از نظم و شعر استفاده می‌کردیم مثل رساله‌های فلسفی و پزشکی و…

علایی ادامه می‌دهد: به هرحال تاثیرگذاری شعر بیشتر از نثر است و مخصوصا درباره اشعار قدیمی و کلاسیک کسی نمی‌تواند منکر این قضیه شود و وزن و قافیه و صنعات ادبی شعر را به گونه ادبی تاثیرگذار مبدل کرده و می‌کند. ما هنوز که هنوز است در کودکستان‌ها از شعر برای آموزش استفاده می‌کنیم. در دوره مدرن است که دیگر شاهد داستان و رمان به عنوان یک پدیده مدرن هستیم که خود با شکل‌گیری سرمایه‌داری و بورژورا مرتبط است. از اینجاست که با شکل‌گیری ناسیونالیسم در خیلی از کشور‌ها و ازجمله ایران ادبیاتی را می‌بینیم که به مفهوم ملی‌گرایی می‌پردازد. منتها چون این آثار در ایران ضعیف هستند نمی‌توانیم نام ادبیات را بر آن‌ها اطلاق کنیم. یعنی در حدی نیستند که به آن‌ها بگوییم رمان ملی. تمام رمان‌هایی که در دوره رضاشاه و کمی پیش‌تر در مشروطه نوشته شده شاید نتوان لفظ رمان را هم به آن‌ها اطلاق کرد و در بهترین حالت داستان‌های تاریخی هستند که به دوره‌های ساسانیان و اشکانیان و…. پرداخته‌اند. هدفشان هم ستایش دوره پادشاهی گذشته و مجد و جلال و جبروت امپراطوری ایران بوده است و به نوعی به ارزش‌های ملی بها می‌داده‌اند. در نتیحه نمی‌توانیم واقعا بگوییم که ما رمان‌نویس ملی داشته‌ایم ولی از نظر مضامینی که به آن می‌پرداخته‌اند و موضوعات و مفاهیم ملی در آن‌ها دیده می‌شد مخصوصا در دوره رضاشاه به نوعی ملی‌گرایی در داستان‌نویسی هم دیده می‌شد.

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.