طنز مقبولترین و محبوبترین شیوه اصلاح
یکی از خاطرات شیرینی که از دوران تحصیل در مدرسه در ذهن من نقش بسته است، خاطره خوب و به یادماندنی زنگهای انشاست.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، در دوران مدرسه زنگ انشا برای بسیاری از دانشآموزان، زنگ ملال و کسالت بود، زیرا اکثر دانشآموزان در نگارش مشکل داشتند و این کار برای آنان جز اعمال شاقه محسوب میشد! با این حال ناگریز بودند برای رفع تکلیف و در امان ماندن از عتاب و خطاب معلم، در دفتر خود چند سطری را با هزار رنج و مشقّت به هم ببافند و به نام «انشا» در کلاس بخوانند که انشاهایی از این دست معمولاً با این جملۀ معروف که: «برای همه ما واضح و مُبرهن است که…» آغاز و به این جمله: «… و این بود انشای امروز من» ختم میشد! با موضوعاتی کلیشهای و تکراری از قبیل: تابستان خود را چگونه گذراندید، فصل بهار را توصیف کنید، و یا «علم بهتر است یا ثروت؟». بدیهی است نوشتن انشاهایی با این موضوعات و خواندن آنها در کلاس، هیچ چنگی به دل نمیزد و جز گرم کردن «بازار خمیازه» به هیچ کاری نمیآمد.
من ولی به خاطر علاقه ذاتی به ادبیات ـ بخصوص زنگ انشا – با نارضایتی از این وضع، به دنبال راهکاری برای علاقهمند کردن دانشآموزان به زنگ انشا و بیرون آوردن کلاس از این رخوت و رکود ملالآور بودم. به همین خاطر با انتخاب موضوعات اجتماعی و افزودن چاشنی طنز به آنها، سرانجام موفق شدم کلاس را از پیلۀ بیتفاوتی، ملال و کسالت بیرون بیاورم و آنها را به این درس علاقهمند سازم، به گونهای که هنگام خواندن انشاهای طنز خود، دانشآموزان سراپا گوش میشدند و با اشتیاق به انشای من دل میسپردند و یک شکم سیر میخندیدند.
از آن زمان به بعد من به قدرت شگفت «طنز» در نقدِ مقبول مسایل اجتماعی و نفوذ در دلها پی بردم و دانستم که با «معجزه طنز» میتوان بر بسیاری از دردها مرهم نهاد، بسیاری از گرهها را باز کرد، و بسیاری از پیامهای انسانی و اخلاقی را در قالبی جذاب و دلپذیر به جامعه ابلاغ کرد.
در روز و روزگار ما نیز بدون هیچ گونه تردیدی ادبیات طنز یکی از مقبولترین و محبوبترین گونههای ادبی ست که از بیشترین و بالاترین قدرت نفوذ در مردم برخوردار است و به وسیلۀ آن میتوان به اصلاح بسیاری از امور جامعه پرداخت. استقبال گسترده مردم از فیلمها و سریالهای کُمدی سینما و تلویزیون از قبیل «دورهمی» و «خندوانه» و برنامههای طنزی همچون شبهای شعر «شکرخند» و «در حلقهرندان» مُهر تأییدی بر این ادعاست.
واقعیت این است که مردم به صورت فطری از چهرههای طلبکار، عبوس و «عُنق» بیزارند و معمولاً گِرد کسانی حلقه میزنند که نشست و برخاست با آنان باعث انبساط خاطر و بهجت روحی آنان گردد. بیدلیل نیست که ائمه معصومین (علیهمالسلام) در روایات و احادیثی که از آنان به یادگار مانده است، این همه به حُسن خلق، گشادهرویی و مُدارا با مردم سفارش کردهاند و خوشرویی و تبسم در برخورد با بندگان خدا را از بهترین و بالاترین صدقات دانستهاند. علت آن است که برای راه بردن به دلهای مردم و «امر به معروف و نهی از منکر» آنان، هیچ شیوهای کارآمدتر از استفاده از «زبان طنز» و شوخ طبعی نیست. مردم به صورت فطری دل به نصایحِ شیرین چهرههای مُتبسم و طنّاز میسپارند و نصایح آنان را همچون باقلوا و حلوا شکری روی دست میبرند.
توجه به این اصل در حکومت داری نیز کار را بر دولت مردان در ادارۀ امور جامعه آسانتر میکند. مصداق بارز این امر، برنامههای تلویزیونی حجتالاسلام قرائتی است که با بهرهگیری از همین شیوه مردم را پای منبر خویش مینشاند و آنان را با بیانی آمیخته به طنز و شوخ طبعی به مشارکت در اداره امور جامعه و اصلاح امور دعوت میکند. امروز وقتی منبرهای پر رونق حاج آقا قرائتی را به عنوان یک واعظ و گوینده مذهبی میبینیم و علت این استقبال مردمی را بررسی میکنیم، به این نتیجه میرسیم که رمز موفقیت این روحانی فرهیخته چیزی جز این نیست که آموزههای قرآنی و نکتههای اخلاقی را در قالب طنز و با لهجهای شوخطبعانه به مخاطبان خویش عرضه میکند. به راستی زبان طنز چه ویژگیهایی دارد که میتوان با این زبان مُعجزه کرد و دلها را به تصرف خود درآورد؟ و راز و رمز «جاذبه طنز» در چیست؟
به زعم من، این جاذبه، قدرت و توانمندی را باید در ویژگیهای زیر جستوجو کرد:
1ـ سادگی و مفهومی بودن
ادبیات طنز، ادبیاتی ساده، مفهومی و بیادّعاست. فضلفروشی نمیکند. اهل تفاخر نیست، و از تجمل و تفنن به دور است. در این گونه ادبی، آرایههای کلامی (لفظی و معنوی) تا جایی که مُخلِ معنا نباشند، کاربرد دارند. در این عرصه، شاعر به زبان مردم حرف میزند، صراحت لهجه دارد و صادق است، و با زبان طنز به واگویه دردهای اجتماعی میپردازد:
گفتمش: چلوار خواهم، گفت: صادر کردهایم
گفتمش: سیگار خواهم، گفت: صادر کردهایم
گفتم: آغاز زمستان است و نتوان لخت زیست
من کت و شلوار خواهم، گفت: صادر کردهایم
گفتمش: از بهر درس و مشق فرزندان خود
من نوشتافزار خواهم، گفت: صادر کردهایم
گفتمش: کپسول و قُرص و شربت و آمپول و گرد
بهر یک بیمار خواهم، گفت: صادر کردهایم
…
گفتمش: ما را بَرد آب و شما را برده خواب
دیده بیدار خواهم، گفت: صادر کردهایم (۱)
2ـ غیر انتزاعی و عینی بودن:
در ادبیات طنز، ما با زبان انتزاعی و ذهنی سروکار نداریم. زبان طنز، زبانی غیرانتزاعی و کاملاً عینی است. از همین رو در این گونه ادبی، مضامین و مفاهیم برای ما کاملاً محسوس و ملموساند. دایره واژگانی شاعر نیز، همان واژگانی است که در زبان محاورۀ مردم کوچه و بازار کاربرد دارد. زبان طنز، زبانی برای همدلی و به هم رسیدن است و شاعر نیز از این منظر به گزینش کلمات میپردازد:
من همان شاعری هستم
که در دربار یعقوب لیث
از کمبود ممدوح، خود را کُشت
من همان عارفی هستم که در حمله مغول
از بس که تیرخورد جوجه تیغی شد
من همان روشنفکری هستم که در کابینه نادر
دسته تبر میساخت
ـ الو ۱۱۸؟….
ببخشید؟ کُد ملی من چند است؟ (۲)
3ـ آموزش «خنده» با قلقلکِ کلمات:
طنزپردازان «هنر خندیدن» را با قلقلکِ کلمات به مردم میآموزند، و این که: «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». امروز اکثر روانپزشکان براین نکته متفقالقولند که بهترین نسخه برای مبارزه با استرس و افسردگی، خنده درمانی است:
به سر کن آن کُله گیس سیاهت، شانهاش با من
بده دندان مصنوعی تو کادو، چانهاش با من
بپر روی الاغم تا که گردیم از ولایت جیم
مخور تو غصه جا و مکانش، خانهاش با من
برایت میخرم کفشی، به رویش چند منگوله
فروشنده اگر قیمت گران زد، چانهاش با من
اگر که شُستن رَخت و لباسم مشکلت باشد
خرید یک روبات برقی و یارانهاش با من
تو چون لیلی مزن خیلی ز پول و مهریه حرفی
ادای نقش مجنون و دل دیوانهاش با من
دُکان کوچکی دارم، ولی بیکسب پروانه
به جان من اگر شمعم شوی، پروانهاش با من
تو را هرگز نخواهم زد، ولی فرضاً چو دعوا شد
جلوآور رُخت را، سیلی جانانهاش با من
اگر خواهی شود غمهای ما تبدیل بر شادی
ز تو جوکهای تازه، خنده مردانهاش با من
بگفتا عاقدی: گر سر بگیرد وصلت این دو
تمام خرج محضر یا که دفترخانهاش با من! (۳)
4ـ ترجمه حکمتها به لهجه طنز
طنزپردازان برای ایجاد انبساط خاطر و دمیدن روح نشاط در کالبد جامعه، گاهی با حاضر جوابی شگفتآوری، حکمتها را به لهجه طنز ترجمه میکنند تا از این رهگذر- و به طور غیر مستقیم- خواننده را به برداشت و فهم درست از «حکمت»ها هدایت کنند.
برای مثال در شعر زیر، شاعر با هنرمندی و حضور ذهنی قابل ستایش، بیتی حکمتآمیز از فردوسی را به زبان طنز ترجمه کرده و در نهایت خواننده را به فهم مغز این حکمت هدایت نموده است. این مؤلفه به خاطر «پارادوکسی» که در خود جای داده است، خود به خود در زبان طنز ایجاد جاذبه میکند:
شنیدم که توی یکی از بلاد
زنی، بچهای عینهو شیر، زاد
سرش گُنده و صاحب یال بود
ز وضع زمان فارغالبال بود
چو در گوش من خیمه زد این خبر
مرا زود بیتی گذشت از نظر
که فرمود فردوسی پاکزاد
«که رحمت بر آن تربت پاک باد»
«زنان را بُوَد بس همین یک هنر
نشینند و زایند، شیران نر»! (۴)
5- بالا بردن ظرفیت نقدپذیری در جامعه
یکی از مولفههای ذاتی طنز «نقد» است. دایره این نقد نیز به «من» و «تو» و «ما» محدود نمیشود، بلکه همه حوزههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و… را در برمیگیرد. در واقع رسالت اصلی طنز بالا بردن ظرفیت نقدپذیری جامعه است: نقد قدرت و حکومت، نقد حاکمان و سیاستمداران، نقد سرمایهداران و زراندوزان، نقد منافقان و چاپلوسان، نقد آداب و رسوم و سُنتهای غلط، نقد خرافات، نقد زشتیها و پلشتیها و…
هنرمندان طنزپرداز، با شاخکهای حسّاس خود، قبل از وقوع واقعه و آوار فاجعه، با دست گذاشتن بر روی ناهنجاریها و دردهای مُزمن اجتماعی، در گوش اهل درد، زنگ خطر را به صدا در میآورند تا متولیان امور جامعه و اصحاب فکر و فرهنگ برای مُقابله با آسیبها و درمان دردها چارهای بیاندیشند.
برخورداری طنز از این مؤلفه، آستانه تحمل جامعه را در مقابل «نقد» بالا میبرد و به مسئولین و دولتمردان و همه آحاد جامعه «نقدپذیری» را میآموزد. در واقع طنز میخواهد این فرهنگ را در جامعه نهادینه کند که هیچ انسانی در جامعه به طور مطلق مصونیت ندارد و هر انسانی – در جایگاه حقیقی و حقوقی خویش – هنگامی که دچار لغزش و خطا میگردد، باید از سوی وجدان عمومی مورد مؤاخذه قرار گیرد و علاوهبر تحمل کیفر قضایی و قانونی، به اشتباه و خطای خویش اعتراف نماید و فروتنانه از مردم عذرخواهی کند:
وقتی که ابر بر تو ببارد نخاله را
جدی بگیر مشکل و بحث زباله را
این خانه نیست، مدرسه و شهرموشهاست
ما دادهایم فرصتِ این استحاله را
در ذهن برگ، آهن و سیمان زباله اند
آتش زدند جنگلِ درهم مچاله را
تب کرده شهر در نفسِ گندِ جویها
دکتر کجاست تا بنویسد رساله را؟!
دارد اسید میچکد از پلکهای شهر
تُف کرده ابر بر سرِ عالم تُفاله را
گلهای شهر کاغذی و واژگونه اند
باران کجاست تا بدمد دشتِ لاله را
قمری به دود خو نگرفته، شنیدهام
دیگر نخوانْد نغمه پر کن پیاله را
با یک نگاه گرچه شدم متهم ولی
از ما گرفت چشم تو حق الوکاله را
شاعر، زکاتِ شعر تو وقتی سرودن است
باید نوشت مطلب و شعر و مقاله را
مالیدنیست ماست به هر جا و هر چه هست
باید کشید یکسره انواعِ ماله را
گاهی کلام، کوه و تلی از زباله است
بر من ببخش بار دگر این اِطاله را (۵)
6ـ ابلاغ پیامهای اخلاقی با شکرخندِ طنز
آیا تا به حال شده است که هنرمند کاریکاتوریستی چهره نیم رُخ یا تمام رُخ شما را به صورت کاریکاتور نقاشی کند و شما از او آرزده خاطر گردید؟ فکر میکنم در اکثر موارد جواب منفی است. یعنی هیچ کس از دیدن کاریکاتور چهره خویش بدش نمیآید و در مقابل کاریکاتوریست گارد نمیگیرد.
انسان موجودی است در اکثر موارد نقدناپذیر که به صورت فطری از «پندشنوی» گریزان و بیشتر به دنبال تأیید و تشویق دیگران است. ولی وقتی زشتیهای اخلاقی همین انسان به ظاهر سرسخت و نقدناپذیر در آیینه طنز به تصویر کشیده میشود، او در این موضع نه تنها پا به فرار نمیگذارد، بلکه با تبسّمی بر لب، عیب خود را میبیند و در صدد اصلاح آن برمیآید.
به نظر شما فرق این دو روش در چیست؟ در شیوه اوّل، ما به زبانی جدّی و مستقیم به نصیحت متوسل میشویم و در شیوه دوم، به زبانی غیرمستقیم و طنزآمیز، از همینرو حرف ما به دل مخاطب مینشیند و بیهیچ کدورتی، درصدد اصلاح عیوب اخلاقی خویش برمیآید. روح آموزههای دینی نیز دلالت بر نصیحت و تذکر غیرمستقیم دارد. تذکری که در شنونده اثر کند و باعث تحول روحی او گردد.
این ویژگی و برتری منحصر به «زبان طنز» است و هیچ هُنر دیگری از چنین کارآمدی و قابلیتی برخوردار نیست. تنها با زبان طنز میتوان پیامهای اخلاقی را به شیوهای غیرمستقیم، دلنشین و تأثیرگذار به مخاطب ابلاغ کرد و نتیجه گرفت.
بنابراین شایسته است که برای ابلاغ پیامهای اخلاقی به انسانها و اصلاح ناهنجاریهای اخلاقی در جامعه، از این شیوه مدد بگیریم و از ظرفیتها و ظرافتهای رسانهای به نام «طنز» برای تحقق این مهم، نهایت استفاده را به عمل آوریم:
مُختَلِسی پند به فرزند داد
«کای پسر، این پیشه پس از من توراست!»
ما به جهان کیف بسی کردهایم
جانِ پدر! نوبتِ کیف شماست!
بهر خوراکِ شکمت فکر کن
روز و شب این خیک به نشو و نماست!
خود به خود اَر قفلِ خزانه شکست
هیچ مخور غصّه، قضا و بلاست!
زود برو هر چه توانی بچاپ!
غفلت و تاخیر در آن نابجاست!
گر بدِ تو گفت حسودی، مرنج
رو سرِ خود گیر که بادِ هواست
دزدت اگر گفت، بگو: تهمت است!
مفسدت اَر خواند، بگو: افتراست!
غصّۀ پروندۀ خود را مخور
«مردِ غنی با همه کس آشناست!»
علمِ مُدرنیست کنون اختلاس
نیک بیاموز که چون کیمیاست
هر که در این علم شود اوستاد
لایق احسنت و زِه و مرحباست
وان که از آن غافل و بیبهره شد
از من و تو پاک حسابش جداست
گیر بیفتد ز پسِ چند ماه
طفلکِ بیعلم، «اوین»ش سراست!
بار خودت را که ببستی، برو!
(خاوری) السّاعه نبینی کجاست؟! (۶)
پانوشتها:
1ـ ابوالقاسم حالت، روزنامه اطلاعات، ویژه ادب و هنر، شمارۀ ۱۰، ص۷، پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷.
2ـ اکبر اکسیر، روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷، ویژۀ ادب و هنر، شمارۀ ۱۵، ص۷.
3ـ رضا رفیع، خندۀ جام، روزنامۀ جامجم، یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷، صفحۀ آخر (شمارۀ ۲۴۳۶).
4ـ عمران صلاحی، روزنامۀ اطلاعات، پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۷، ویژۀ ادب و هنر، شمارۀ ۱۳، ص۷.
5ـ راشد انصاری (خالو راشد)
6ـ سعید سلیمان پور ارومی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰