پایان قاجار و افول «خان سالاری»
در اواخر قاجاریه باوجود آنکه قبایل و دستههای کوچ نشین کمی بیشتر از یکچهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند اما به دلایل متعددی مخل اعمال قدرت مرکزی در نواحی خود بودند.
به گزارش پایگاه خبری “ججین“ ، برآوردها نشان میدهد ایران در آغاز سده بیستم دارای حدود ۱۰هزار روستای دور از هم و با میانگین جمعیتی کمتر از ۲۵۰ نفر بود. پراکندگی بسیار و تعداد کم جمعیت در روستاها همواره فرصتی در اختیار نیروهای جنگنده با قابلیت تحرک بالا قرار میداد تا به آسانی این جوامع بیدفاع را تحت انقیاد خود درآورند. مقارن سلطنت رضاشاه، نزدیک به یکچهارم جمعیت کشور را قبایل صحراگرد با فرهنگ عشیرهای تشکیل میدادند که به صورت تاریخی به جوامع یکجانشین به دیده تحقیر مینگریستند و همواره میان آنها با یکجانشینان منازعه وجود داشت. وفاداری به «خان» بهعنوان محور زندگانی ایلی، همواره عاملی جهت تقویت نیروهای گریز از مرکز و تضعیف اقتدار حکومت مرکزی بود. بیجهت نیست که تاریخ ایران تا پیش از مشروطه، تاریخ منازعات پایانناپذیر ایلات و قبایل چادرنشین با حکومت مرکزی در کنار هجوم مداوم آنها به قصد غارت جوامع یکجانشین بوده است. یادداشت پیش رو در پی آن است تا با بررسی یکی از پیامدهای حضور کوچ نشینان در تاریخ ایران و مسائلی که با غارت روستانشینان بر تداوم زندگی یکجانشینی میآوردند به چرایی اجرای سیاست «تخته قاپو» در دوره رضاشاه بپردازد.
غارت رعیت به مثابه سیاست کشورداری
در دوران قاجارها برای جلب همراهی فرماندهان قشون و بزرگان کشوری، رسم کهن اعطای زمین (تیول) با سرعت بیشتری اجرا شد. در اعطای تیول (اقطاع) به جای پرداخت حقوق و جیره سربازان، مالکیت زمینهایی به سران آنها واگذار میشد تا از درآمد حاصله که جز دسترنج کشاورزان منطقه نبود، نیازمندیهای خود و نیروهای تحت امر را برطرف کنند. ادارهکنندگان تیولها در اداره آن تام الاختیار بودند و مأموران دولتی حق مداخله در امور آنها را نداشتند. از اینرو نظام تیولداری به موازات اقتدار شکننده قاجارها، کشور را به نوعی ملوک الطوایفی دچار کرده بود.
از دهها سال پیشتر از آن، خراب بودن وضعیت مالی حکومت به معنای تیره روزی هرچه بیشتر دهقانان و انداختن بار همه کمبودها بر دوش نحیف این قشر بوده است. هرچند این سیاست اهداف دیگری از جمله آنچه ایران شناس بریتانیایی «لرد جرج کرزن» آن را «آشنایی رعایا با ابهت پادشاه» میخواند داشت و این سرمشقی بود که به نقل از نویسنده کتاب «روضه الصفا»، «آقامحمدخان» سرسلسله قاجاریه برای حکومت راحتتر جانشینان خود گذاشته بود: «رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز افتند. این گروه فرومایه را چنان باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند، ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ۱۰ خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند، والا رعیتی نکنند.»
مصیبت بزرگ یکجانشینان
عموم مردم با شنیدن اصطلاح غارت آن را یا غارت قوم مغلوب توسط فاتحان میدانند یا نهایتاً همانگونه که از توصیههای آقامحمدخان برمیآید به بیگاریگرفتن و غارت گسترده دسترنج رعایا توسط عمال حکومت (با عناوینی چون اجاره بها، مالیات و عوارض). درحالی که آنچه در این یادداشت به آن میپردازیم مصیبتی از نوعی دیگر بوده که بر سر روستاییان آورده میشد و از شدت وحشتی که میآفرید دهقانان را به این باور رسانده بود که همواره بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. به عبارتی حکایت روستاییان در این دوره حکایت پناه بردن به مار غاشیه از شر عقرب جرار بود به گونهای بود که به بهره کشی اربابی راضیتر بودند تا غارتی که پارهای کوچ نشینان از آنها میکردند.
بیراه نیست اگر این عامل ویرانکننده را بر عوامل دیگر بیفزاییم تا دریابیم چرا ایرانیان نسبت به پیشرفت در امر کشاورزی به کلی بیمیل شده بودند. نظام زمینداری و سهم بزرگی که اربابان از محصول برمی گرفتند در کنار تحمیل انواع عوارض و بیگاری (بی توجه به کم و زیاد شدن محصول) عملاً جز روزی بخور و نمیری برای رعیت باقی نمیگذاشت. رعیت ایرانی فهمیده بود هرگونه تلاش جهت رشد و بهبود محصولات، فقط بر عواید اربابی و تنخواه مأموران حکومتی خواهد افزود و بس! با این حال پدیده غارت مصیبتی علاوه بر اینها بود و درعین حال شباهت چندانی هم به دزدیها و گردنه گیریهای تعدادی سارق و متمرد محلی که بر سر راه کاروانیان کمین کرده، دار و ندارشان را با خود میبردند نداشت. غارت، تجاوزی به مراتب بالاتر از همه اینها و شامل حملات مستقیم و گاه و بیگاه دستههای مسلح به روستاها به قصد دزدی اموال و محصولات و به آتش کشیدن خرمنها و در موارد متعددی کشتار و به بردگی بردن اهالی روستا بود. این گروه غارتگر که اساس معیشتشان بر دامداری و گسترش مراتع بود و از دیرباز به کشاورزی و زندگی روستاییان به دیده تحقیر مینگریستند، غارت و چپاول روستاهای مجاور یا بر سر راه کوچشان را به نوعی حق خود میدانستهاند: «روستایی به چه کاری میآید جز آنکه مانند گوسفندی پوست کنده شود؟» عمده این غارتها زیر نظر خانهای منطقه صورت میگرفت و به حدی معمول بود که به نوعی «درآمد غیرمستمر» خانی تبدیل شده بود.
برای فهم این موضوع که چرا چنین پدیدهای در تاریخ ایران وجود داشته است، چارهای نیست جز آنکه به ادوار پیشتر نظری بیافکنیم. سدههای متمادی بود که حکومتها بسرعت میآمدند و به همان سرعت هم میرفتند. حکومتهایی که تنها اسباب اعمال سلطه شان، بهکارگیری بیرحمانه شمشیر و کشتار گسترده رقیبان بود و تا زمانی که رقیبی قدرتر و خونریزتر پیدا نمیشد، با همین شیوه بر سر کار بودند. از جمله نتایج این ناپایداریهای سیاسی این بود که ایرانیان نه تنها هرنوع تغییری در سطوح سیاسی را با شروع دور تازهای از کشتارها، غارتها و بلایا مترادف میدانستند بلکه در حافظه تاریخیشان این نکته ثبت شد که تا سامان گرفتن دوباره اوضاع، مناطق حاشیهای و دور از مرکز توسط عدهای قدرت طلب و گردنکش محلی دچار آشوب، زورستانی و هرج و مرج به مراتب گسترده تری خواهند شد.
زمانی که راهها ناامن میشوند…
از دیگر پیامدهای بیثباتی مزمن سیاسی، ناامنیهای گسترده در کلیه راههای تجاری و مواصلاتی بود. گزارشهای تاریخی به فراوانی به غارت کاروانهای تجاری توسط ایلات مختلف اشاره کردهاند، به گونهای که «پیر آمدی ژوبر» در سفرنامه خود همه آنها را «به یک اندازه به دزدی متمایل» میداند. با این حال شدت قصاوت و خشونتی که از برخی ایلات منطقه خراسان گزارش شده بیش از سایرین بوده و غارتگران این منطقه، از کشتار جمعی یا به بردگی بردن به قصد اخاذی از بستگان یا فروش در بازارهای برده فروشی خیوه و مرو ابایی نداشتهاند. «حسنعلی خان افشار» در کتاب «سفرنامه لرستان و خوزستان» خود به مواردی از این غارتها و بردهگیریها اشاره کرده است: «قبایل و صحرانشینان هرات به تاخت و تاراج دوست و دشمن میپرداختند. از آن جمله پانصد سوار افغان، خراسان را چپاول نمودند و جمعی کثیر از صغیر و کبیر، ذکور و اناث را به اسیری بردند[…] دستهای از جماعت ترکمان هم به قریهای آمده سی نفر از نسوان آنجا را اسیر نموده مراجعت کردند». هجومها و غارتها در مناطق خراسان، سمنان، طبرستان و مازندران به اندازهای وحشت و هراس آفریده بود که از بدترین نفرینها بین مردم این مناطق «به اترک بیفتی» (به معنای به اسیری آن سوی اترک برده شوی) بود. با توجه به ضعف قدرت مرکزی، در غارت کاروانهای بازرگانان خارجی و حتی زوار هم ملاحظهای صورت نمیگرفت و از این منظر، غارتگران مانع عظیمی در راه رونق بازرگانی بودند.
در منطقه بلوچستان، غارت را «چپو» میگفتند و به گزارش «هنری پاتینجر» «عشایر منطقه آنچه بر مسیرشان قرار گیرد را غارت میکنند، مساکن انسانی را منهدم کرده میسوزانند و مقاومین را میکشند یا به اسیری میبرند.» به روایت سفرنامه حسنعلی خان افشار، چهلوپنج نفر از اهالی روستایی در لرستان به دست غارتگران کشته شده بودند. همو در شرح غارتهای کوچ نشینان مناطق خوزستان مینویسد: «اهالی این دو شهر [شوشتر و دزفول] بشدت در زیر فشار و ستم خوانین محلی و حکام دولتی قرار دارند. غیرممکن است بتوانم صحنههایی را که در خلال چندماه اقامتم در خوزستان دیدهام توصیف کنم. من هرروز شاهد غارت خانهها، آتش زدن محصولات، خرمنها و ویرانی روستاها بودهام.» و «محمدتقی جورابچی» در شرح هجوم عشایر به دهکده سهلان در آذربایجان که با فجایعی چون کشتار مردان دهکده و نقص عضو زنان آنها به پایان رسید مینویسد: «داخل قریه شده تمامی [اموال] را میگیرند. قریه را آتش میزنند و خراب میکنند. نمیماند از اهل سهلان مگر زنها و قدری پیرمرد، باقی را مقتول میکنند.»
پرچم استیلای غارت
غارت روستاییان تنها به قصد جبران کمبودهای ایل انجام نمیشد بلکه به نوعی اعلام استیلای مطلق خان بر منطقه و خودمختاری او از حکومت مرکزی صورت میگرفت. در طول تاریخ ایران تبعیت ایلات و عشایر از حکومت مرکزی با قدرت دولت مرکزی ارتباط مستقیمی داشت به گونهای که با بروز کوچکترین نشانههای ضعف در حکومت مرکزی، سرکشی کوچ نشینان آغاز میشد و خانها برای اعلام این مطلب که قدرت قاهره در منطقه خودشان هستند و نه دولت مرکزی، غارت مناطق مجاور را در دستور کار قرار میدادند. بویژه آنکه این اعتقاد وجود داشت در صورت اعمال خشونت کمتر و ریختن ترس و وحشت رعایا از اعمال مجازات، از میزان اطاعت و فرمانبرداری آنها کاسته خواهد شد. «جواد صفینژاد» در مقاله مشهور «غارت» شرحی از اقدامات خان برای تضمین تداوم اطاعت اتباع خود را آورده است: «خان برای تحکیم موقعیت خود معتقد بود که اتباع او باید فقیر باشند. بدین معنی که هرچه فقیرتر باشند، تحکیم موقعیت او عملیتر است. روی همین اصل همیشه دستور غارت اموال ثروتمندان نسبی را صادر مینمود. خان [به محض آگاهی از افزایش رمه یا غله رعیتی] امر به غارت قسمت اعظم آن میداد، اما هیچ گاه دستور غارت تمامی اموالش را نمیداد، زیرا معتقد بودند او باید زنده بماند تا در نهایت فقر، بتواند به طایفه خدمت بیشتری نماید.» در واقع هدف از این دسته غارتها، نه رفع کمبودها بلکه نشان دادن ابهت و اقتدار خان و تثبیت جایگاه رعیت در مقام شبانی وفادار بود. غارت چه درون ایلی و چه برون ایلی (حمله به روستاها)، رویهای بود که خان به وسیله آن هم اقتدارش را تثبیت و هم در مواردی محدوده قدرتش را گسترش میداد به این معنا که تا هرنقطهای که مورد غارت خان قرار میگرفت، دایره نفوذ و اقتدار او دانسته میشد. غارت بویژه در اوقات قحطی و خشکسالی که ایلات دچار تنگنا میشدند و در عوض شهرها و روستاهای اطرافشان را غارت میکردند، صحنههایی کاملاً آشنا از تاریخ ایران در این دوره است. البته همه غارتها الزاماً به دستور خان صورت نمیگرفت. خوی غارتگری در برخی افراد به اندازهای رشد کرده و عادی شده بود که: «گاهی غارت میکردیم و گاهی هم غارت میشدیم! یکبار در عرض یکسال سه بار غارت شدیم و در عوض اینقدر به غارت رفتیم که حساب ندارد. گاهی در روز غارت بیش از سی نفر کشته میشدند. هرکس زورش زیادتر بود آن دیگری را غارت میکرد!»
غارت آنچنان در میان برخی از چادرنشینان ایرانی عادی و مقبول بود که حضور یک نوجوان به همراه سایر افراد ایل در غارت، نشانه مرد شدنش تلقی میشد و در برخی از ایلات، گردنه گیران و غارتگران بزرگ بهعنوان قهرمانان ایل و طایفه مورد ستایش قرار میگرفتند و برایشان اشعار حماسی و تحسینآمیز سروده میشد. در مقابل روستاییان که تاب مقاومت در برابر هجومهای پرتعداد غارتگران را نداشتند سعی میکردند تا حد ممکن روستایشان را در دامنه کوهها یا بر بلندای تپهها بنا کنند و به دور روستایشان دیوارهای خشتی بسازند و عدهای تفنگچی را هم مأمور دیده بانی شبانه روزی از روستا، ساکنین و اموال کنند. در بسیاری از مناطق پیش از بنا کردن روستا در ابتدا «برج تیر» (برجی جهت دیده بانی و استقرار تیراندازها) ساخته میشد و پس از آن به بنای خانهها اقدام میکردند. نوع معماری منازل روستاییان مثل نزدیک بودن خانهها به یکدیگر، کوچههای تاریک پیچ در پیچ، پایین بودن درب ورودی ساختمان یا ساختن منازل دو طبقه که تنها با نردبانی امکان تردد وجود داشت، جملگی به این علت بود که در مواقع هجوم، سواران غارتگر نتوانند با اسب وارد خانهها شوند یا در صورت حمله دسترسیشان به ساکنان خانه و آذوقه آسان نباشد. هرچند این اقدامات تنها میتوانست جلوی دستههای کوچک غارتگر را بگیرد و در مقابل هجومهای بزرگتر که گاه به لشگرکشیهای چندهزارنفره میرسید کاری از پیش نمیبرد. معمولاً حملات عشایر به غارت گسترده روستاییان یا آسیب جدی به اموالشان ختم میشد، زیرا اگر مهاجمان قادر به ورود به روستا و غارت آن نمیشدند، محصولات مزارع را غارت و خرمنهای روستاییان را به آتش میکشیدند.
رعیت، ارباب و چادرنشین
حملههای پیاپی غارتگران این فکر را به ذهن دهقانان القا میکرد که روستای آنها واحهای است دورافتاده در یک کویر پرآشوب اجتماعی. زیرا هرگاه که آب و هوای بد یا مالیاتهای سنگین، آنها را درمانده میساخت، به غارت دهکدههای واقع در منطقهشان دست میزدند. از آنجا که استحکامات دفاعی کمک چندانی به روستانشینان در مقابل هجوم غارتگران نمیکرد آنها خود را ناچار میدیدند از اربابانشان که معمولاً در بین خانها و رؤسای ایلات محلی و کارگزاران ایالتی، نفوذ زیادی داشتند کمک بخواهند. رابطه میان دهقان ایرانی با ارباب خود رابطهای پارادوکسیکال بود. رعیت با وجود نفرتی که از ظلم ارباب و اعوان و انصار او داشت، به دلایلی چند برای ادامه حیات خود و خانواده به وی وابسته بود و طبعاً نمیخواست در چنان شرایط وحشتزایی از قدرت ارباب کاسته شود. ملاکین هم در مقابل سعی داشتند رعایا را همواره مقروض و مدیون نگه دارند و از امتیاز مراقبت از رعایا در مقابل حملات و غارت عشایر نهایت بهرهبرداری را بنمایند.
به گفته ایرانشناس بریتانیایی «آن لمبتون» مالکان به زارعان همچون بارکشانی مینگریستند که نخستین وظیفهشان خدمت و سود رساندن به آنهاست. دهقانان باوجود نفرتی که از بهره کشی مالکان داشتند، تحمل این رنج را به مراتب از مصایبی که چادرنشینان برسرشان میآوردند آسانتر میدانستند.
سخن پایانی
در اواخر قاجاریه باوجود آنکه قبایل و دستههای کوچ نشین کمی بیشتر از یکچهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند اما به دلایل متعددی مخل اعمال قدرت مرکزی در نواحی خود بودند. راهزنی از کاروانها و غارت روستاها و شهرهای مجاور جزئی از سیاست خانها برای نشان دادن اقتدار محلی محسوب میشد. با قدرتگیری رضاشاه و تصمیم او بر ریشه کنی این منبع تضعیفکننده اقتدار دولت مرکزی، سیاست تخته قاپو (یکجانشین کردن اجباری کوچ نشینان) به خشونت و شدت تمام اجرایی شد و با استقرار واحدهای مختلف ارتش در نواحی مختلف کشور، نظام خان سالار به کلی از صحنه تاریخ کشور محو شد.
منابع:
* آبراهامیان، یرواند(۱۳۸۷) ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، چاپ سیزدهم، نشر نی، تهران
* آبادیان، حسین و محمد بختیاری، تأثیر روابط جوامع روستایی و عشایری بر زندگی روستاییان، مجله پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، شماره ۱۷، ۱۳۹۴
* افشار، حسنعلی(۱۳۸۲) سفرنامه لرستان و خوزستان، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
* صفینژاد، جواد(۲۵۳۵) غارت، مجله دانشکده، نشریه مرکزی دانشگاه تهران، سال دوم، شماره ششم
* لمبتون، ا.ک (۱۳۴۵) مالک و زارع، ترجمه: منوچهر امیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
* هدایت، رضا قلی خان (۱۳۸۰) روضه الصفای ناصری، ج۹، تصحیح و تحشیه: جمشید کیانفر، تهران: انتشارات اساطیر
مجید علیپور
دانشجوی دکترای تاریخ
برچسب ها :ارباب و رعیت ، ججین ، خان سالاری ، قاجار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰