دنیای رنگی منگی
راستی فکر بد نکنید، با نوشآفرین و فتانه زیاد هم آشنا نبودم. فقط با شنیدن حرفهایشان اسمشان را یاد گرفتم.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، دو نفر در میز کناری حرفهای قلمبه سلمبه میزدند. قبل از اینکه با نوشآفرین و فتانه آشنا شوم، دزدکی گوش میدادم اما حوصلهام سر رفت. دوران این حرفها تمام شده. الان دوران حرفهای دلی است. دوران آدمهای دلی. دقیقا مثل نوشآفرین و فتانه. نگاهی به ساعتم انداختم. همان موقع نوشآفرین لبخندی زد و گفت: «این فیلمه رو که بهم دادی تا حالا سه بار دیدم. اون پسر تُپله رو که میبینم یاد پرهام میفتم. دقیقا مثل خودشه، بامزه و فان و عقب مونده».
راستی فکر بد نکنید، با نوشآفرین و فتانه زیاد هم آشنا نبودم. فقط با شنیدن حرفهایشان اسمشان را یاد گرفتم.
فتانه در حالی که بستنی چند رنگش را میخورد پرسید: «حالا واقعا پرهام جدیه؟» نوشآفرین همانطور که با موبایلش ور میرفت، گفت: «اوکیه. از وقتی باهاش آشنا شدم قضیه کاملیا رو فراموش کردم. یجورایی جاشرو پر کرده». فتانه پرسید: «پس چرا بهش میگی عقب مونده؟» نوشآفرین جواب داد: «نه. منظورم کول و روانی و خُل و نادون و بیعقل بود». صفحه موبایلش را روبهروی فتانه گرفت و گفت: «این آخرین عکسمه با کاملیا قبل از اینکه بره. معلوم نیست الان با کدوم بیسر و پایی سرش گرمه. خیلی دوستش داشتم».
من هم صفحه موبایل نوشآفرین را دیدم. کاملیا یک گربه بود. سبیل هم داشت.
نوشآفرین با نی ته لیوان آب پرتقال را بالا میکشید و گفت: «این آهنگ چیه گذاشتن؟ خوابم برد». فتانه گفت: «آره والا. من هم ۴۵ دقیقهست هر چی انتظار میکشم خواننده نمیخونه». بلند شد و درخواست کرد موزیک را عوض کنند. مسئول کافه موسیقی بیکلام را قطع کرد و آهنگی با ریتم تند گذاشت. فتانه در راه برگشت با ریتم آهنگ سرش را تکان میداد. صندلیام را کمی به سمت میز نوشآفرین و فتانه چرخانده بودم و من هم بیاختیار با ریتم آهنگ سرم را تکان میدادم. دو نفری که حرف قلمبه سلمبه میزدند، از کافه رفتند. لیوانهایشان نصفه بود. خواننده به شکل عجیبی فریاد میزد. یکی از لامپهای ته کافه ترکید. فضا تاریکتر شد.
نیم ساعتی گذشت. نوشآفرین و فتانه رفته بودند ولی کافه هنوز شلوغ بود و پر از سوژه. دختر و پسری دو طرف میز جلویی نشسته بودند و کلههای خود را به هم نزدیک کرده بودند. احتمالا داشتند بادقت عاشق میشدند. کله در کله چندتا از جملات رمانتیکی را که از پیج اینستاگرامی «عشق یعنی» حفظ کرده بودند به هم گفتند.
ارسلان بالاخره رسید. مشغول صحبت شدیم. «چقدر دیر کردی انگل! جات خالی دو تا دختر اینجا بودن اسم یکیشون نوشآفرین بود، ۹۴ درصد صورتش رو لب تشکیل میداد، گربهاش از ترس فرار کرده بود…».
یک ساعتی گذشت و ما گرم حرفهای دلی و رودهای بودیم. کمی آن طرفتر چند نفر که حرفهای قلمبه سلمبه میزدند، میخواستند بروند. دختر میز بغلی صندلیاش را به سمت ما کج کرده بود و با ریتم آهنگ سرش را تکان میداد. خواننده داد و بیداد میکرد: «یه کمی گیجم، افسرده، یکی که تنها، تو حبس خودش مرده …».
telegram.me/jajinnews
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰