«مرد کنار رودخانه» داستان کوتاه نوشته دیو اگرس

دوست دوم گفت: «سلام.»

او نیز به سلامش پاسخ داد.

کد خبر : 35837
تاریخ انتشار : دوشنبه 10 مهر 1396 - 7:13

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، «مرد کنار رودخانه» داستان کوتاه نوشته دیو اگرس نویسنده کتاب های دایره ، جیغ اساسا کارساز است ، هولوگرامی برای شاه ، زیتون و چطور گرسنه هستیم ، وی یکی از نویسندگان مطرح آمریکایی می‌باشد و بیشتر به خاطر کتاب پرفروش برخورد دل شکن نابغه گیج مطرح و شناخته می‌شود.

 

مردی آمریکایی در کنار رودخانه‌ای به رنگ زرد در سودان شمالی نشسته است. دوست سودانی او، که ۱۰ سال از وی کوچک‌تر است، او را به این منطقه آورده و سوار بر دوچرخه در جاده‌های گِلی، به گشت‌وگذار رفته‌اند. در این روز، دوست سودانی تصمیم می‌گیرد شهری در آن‌سوی رودخانه را به مرد آمریکایی نشان دهد. سوار بر دوچرخه، چندین مایل تا حاشیه رودخانه با هم پیش رفتند تا به این نقطه رسیدند، جایی که رودخانه کم‌عمق بود و جریان آب شدت کمتری داشت، دوست سودانی به آب زد.

اما مرد آمریکایی تصمیم گرفت نمی‌تواند از آب عبور کند. چند روز پیش زخمی در پای او ایجاد شده بود که پانسمان نشده بود و به خاطر عمیق بودن زخم، نگران است چیزی در رودخانه، مثلاً انگل یا میکروب ناشناخته‌ای، از طریق این زخم وارد بدن وی شود و چون از هرگونه خدمات پزشکی غربی ساعت‌ها فاصله دارد، ممکن است بیمار شود و اینجا بمیرد. به همین دلیل تصمیم گرفته است از رودخانه عبور نکند و روی سنگ‌های کنار رودخانه بنشیند و منتظر بماند.

گرما بسیار شدید است و به همراه دوست سودانی‌اش مدت‌هاست که گاهی اوقات دوچرخه‌سواری می‌کنند، به همین دلیل خوشحال است که زمانی برای تنها بودن داشته باشد. اما خیلی طول نمی‌کشد. مرد قدبلندی از آن‌سوی رودخانه به آب زده و به سمت او می‌آید. دوست سودانی اوست. مرد آمریکایی می‌هراسد که این دوست دوم ممکن است با خود چه خبری به همراه داشته باشد و چرا دوست او خودش نیامده است.

دوست دوم گفت: «سلام.»

او نیز به سلامش پاسخ داد.

«دوست مشترک ما، من را فرستاده است و می‌خواهد از روستایی در آن سمت رودخانه است، دیدن کنید. من را فرستاده تا شما را از رودخانه بگذرانم.»

مرد آمریکایی به او می‌گوید حالش خوب است و احساس راحتی می‌کند و دوست دارد در همین‌جا بماند. از این‌که بگوید نمی‌خواهد با زخم کوچکش، به رودخانه‌ای بزند که عمق آن تا زانو است احساس خجالت می‌کند، به همین دلیل می‌گوید خسته است و می‌خواهد اینجا بماند.

دومین دوست با حالتی مات و مبهوت بالای سرش ایستاد و گفت: «لطفاً ممکن است با من به آن‌سوی رودخانه بیایید؟ این وظیفه به من محول شده.»

مرد آمریکایی توضیح می‌دهد که با دوست مشترکشان توافق کرده که اینجا، در کناره رودخانه بماند و هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد و دوست دوم نباید نگران باشد.

چهره دوست دوم غمگین شد. می‌گوید: «خوب؛ در فرهنگ ما» و مرد آمریکایی از این پاسخ جا می‌خورد، چون این کلمات معمولاً خبر از درخواست ناخوشایندی می‌دهند. «ما باید به مهمان‌هایمان کمک کنیم. این وظیفه من است که شما را به آن‌سوی رودخانه ببرم.»

مرد آمریکایی اصرار می‌کند که نمی‌خواهد یا نیازی نیست به آن‌سوی رودخانه برود. به‌عنوان آخرین گره‌گشایی، زخم خود را به او نشان می‌دهد و امکان عفونی شدن زخم را نیز توضیح می‌دهد.

دوست دوم می‌گوید: «اما رودخانه که تمیز است.»

مرد آمریکایی درحالی‌که از این‌که حساس به نظر برسد، متنفر است، می‌گوید: «مطمئن هستم که همین‌طور هست، اما قبلاً در مورد عفونت‌هایی که میکروب‌های مختلف در اینجا منتقل می‌کنند، خوانده‌ام.» دوست دوم با تردید به او نگاه می‌کند و مرد ادامه می‌دهد: «مثل این که شما به آمریکا بیایید. در آن‌جا در معرض بیماری‌هایی قرار خواهید گرفت که برای شما ناآشنا بود. ممکن است بیماری شما با شدت بیشتر و سرعت بالاتر نسبت به زمانی که در کشور خودتان بودید، پیشرفت کند.»

دوست دوم تمام این صحبت‌ها را کنار می‌زند. دوباره می‌گوید: «در فرهنگ ما..» و مرد آمریکایی دلش می‌خواهد فریاد بزند: این هیچ ربطی به فرهنگ شما ندارد. من و تو این را خوب می‌دانیم. دوست دوم ادامه می‌دهد: «در فرهنگ ما این اجازه داده نشده است که مهمان ما این‌طور اینجا بشیند.»

دوست دوم هم‌چنان آزرده به نظر می‌رسد و مرد آمریکایی کم‌کم حس می‌کند اگر این دوست دوم به این وظیفه گذراندن مرد آمریکایی از رودخانه عمل نکند، ممکن است برای دوستش – دوست مشترک آن‌ها و خانواده او و هم‌چنین ساکنان آن شهر- مشکلی پیش بیاید.

دوست دوم در حالی که دستانش را روی کمرش قرار داده، به دوردست‌ها نگاه می‌کند و از گوشه چشمانش ماهیگیری را می‌بیند که با قایق کوچک خود، مشغول ماهیگیری در خم رودخانه است. ایده‌ای به ذهنش خطور می‌کند و به سمت مرد ماهیگیر می‌دود.

مرد آمریکایی از تصور این که ماهیگیر باید از کار خود دست بکشد و او را از یک رودخانه کم‌عمق بگذراند، نسبت به آلوده شدن به یک نوع بیماری ناشی از آب، بیشتر آزرده می‌شود. تلاش می‌کند این پیشنهاد را نیز رد کند، اما می‌داند که شکست می‌خورد. او شکست خورده است.

  • «من این را نمی‌خواهم.»
  • «لطفاً، این مرد شما را از رودخانه می‌گذراند. خیس نمی‌شوید.»

مرد آمریکایی به ماهیگیر که از این که این درخواست از او شده، ناراضی است، با حالت عذرخواهی و عبوسانه لبخند می‌زند. مرد آمریکایی دلش می‌خواهد به دوست دوم بگوید هیچ‌کس این وضعیت را نمی‌خواهد، هیچ‌کس جز تو.

اما حالا که دیگر ماهیگیر منتظر است و دوست دوم انقدر به زحمت افتاده، کمترین راه مقاومت این است که سوار قایق شود و از رودخانه عبور کند. مرد آمریکایی سوار قایق شده و متوجه می‌شود ۶ اینچ آب در قایق است، به همین دلیل نمی‌نشیند و بین چندین تور و البته هیچ ماهی‌ای، چمباتمه می‌زند.

مرد ماهیگیر جایی برای نشستن ندارد، در میان آب می‌ایستد و با گام‌هایی سخت، قایق را در عرض رودخانه می‌کشد. دوست دوم در کنار او راه می‌رود و هر دو با زبان دینکا، در مورد اوضاع بحث می‌کنند. ماهیگیر از این که مرد آمریکایی باید مثل یک پادشاه از رودخانه عبور کند، آزرده شده است و دوست دوم می‌گوید، می‌دانم، می‌دانم، خدا می‌داند که من هم می‌دانم. هر دوی آن‌ها در حال ایجاد یا تأیید ایده‌ای جدید بر این مبنا هستند که این آمریکایی و سایر غربی‌ها: خودشان از عرض رودخانه عبور نخواهند کرد و اصرار می‌کنند قایق‌های ماهیگیرهای پرمشغله از آن‌ها گرفته شود و وقتی در قایق چمباتمه زده‌اند، کسی آن‌ها را به آن‌سوی رودخانه بکشد و می‌ترسند خودشان خیس شوند.

اما مرد آمریکایی اصلاً نمی‌خواست از رودخانه عبور کند. چنین تقاضایی نداشت، هیچ‌کدام از این شرایط را نخواسته بود. تنها می‌خواست در کنار رودخانه بشیند. نمی‌خواست مهمان باشد یا به عنوان یک غریبه یا مرد عجیب یا کسی باشد که از رودخانه عبور می‌کند و چیزی را می‌بیند.

 

 

«مرد کنار رودخانه» داستان کوتاه نوشته دیو اگرس


 

telegram.me/jajinnews

برچسب ها : ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

یازده + 2 =