نقد داستان کوتاه مردی بسیار پیر با بالهایی بزرگ

مردی بسیار پیر با بالهایی بزرگ – A Very Old Man with Enormous Wings
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز – Gabriel García Márquez
سال: ۱۹۵۵

کد خبر : 31659
تاریخ انتشار : چهارشنبه 27 دی 1396 - 10:09

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین به نقل از نقدروز، شهرت ادبی گابریل گارسیا مارکز با اصطلاح رئالیسم جادویی عجین است. رئالیسم جادویی که منتقدین ادبی آن را آمیختن خیال با واقعیت معنا می کنند،‌ در آثار مارکز و بسیاری از دیگر نویسندگان آمریکای لاتین دیده می شود. داستان‌های رئالیسم جادویی روایتی از زندگی واقعی اند که در بخش هایی از داستان با دنیایی خیالی و حوادثی جادویی همراه می شویم. این حوادث خیالی معمولا نمادین بوده و همچون اتفاقاتی عادی و واقعی توصیف می شوند. دلیل شایع بودن سبک رئالیسم جادویی در آمریکای لاتین به خاطر ارتباط عمیق آن با داستان‌های فولکلوری است که هنوز هم در مناطق روستایی از عمومیت خاصی در میان مردم برخوردارند. این سبک می‌خواهد سبک فولکلور و ادبیاتی غنی را در هم آمیخته و به شکلی یکپارچه در آورد و از این طریق به مسائل فرهنگی و اجتماعی آمریکای لاتین بپردازد. از معروفیت جهانی مارکز می تواند فهمید که این سبک توانسته با خوانندگانی از اقصی نقاط دنیا ارتباط خوبی برقرار کند.

مردی بسیار پیر با بالهایی بزرگ یکی از شناخته شده ترین نمونه‌های سبک رئالیسم جادویی است. این داستان جزئیات و ویژگی‌های عادی زندگی پلایو و الیسندا را با عناصری خیالی همچون مردی پرنده و زنی عنکبوتی ترکیب می کند تا لحنی را ایجاد کند که در آن بخشی طبیعی و بخشی خیالی شبیه به قصه های جن و پری با هم در داستان حضور یافته اند، به گونه ای که هر دو بخش یکسان و مرکب جلوه می کنند. داستان با باران شدیدی که شبیه به باران های درون قصه های جن و پری است آغاز می شود. از همان ابتدا سبک مارکز خودش را نشان می دهد. «از سه شنبه جهان غمیگن شده است». ترکیبی از فانتزی با زندگی روزمره و عادی همیشگی را در داستان می بینیم. خانه ی پلایو و الیسندرا پر از خرچنگ شده است، شن های گل آلود ساحل در زیر باران شبیه نوری که روی زمین ریخته باشد است. در این وضعیت عجیب و رؤیا گونه است که پیرمرد بالدار ظاهر می شود، افسانه‌ای زنده که لباسی کهنه  و مندرس بر تن دارد.

مضامین موجود در داستان و نقد مارکز از جامعه‌ی آمریکای لاتین
برخی از افراد جامعه باور چندانی به خدا و دنیای آخرت ندارند. بعضی از افراد مذهبی معتقد اند که آتئیست ها (خداناباور) نقش به سزایی در کم شدن اعتقادات مذهبی مردم دارند. در‌ واقع شکاکان عامل کم‌رنگ شدن اعتقادات مردم نیستند. مشکل  اصلی از جانب مردان کلیساست که در اندیشه‌ و رفتارهایشان دچار نقص و کمبود هستند. خطیبانی که به نصیحت می پردازند و  دم از اخلاق می زنند، گاهی خودشان هم به آنچه می‌گویند باور کامل ندارند. وقتی در شرایطی قرار می گیرند که ایمان شان به نادیده ها محک زده می شود، دچار تردید می شوند. این داستان کوتاه مارکز نقص های جامعه را به تصویر می کشد. داستان در وهله‌ی اول روی کمبود تفکر و قدرت سنجش توسط افراد، قضاوت همسایه و تزلزل اعتقادات در جامعه ی آمریکای لاتین تمرکز دارد.

ارزش‌های اخلاقی در جامعه‌ی آمریکای لاتین به شدت در حال کم رنگ شدن است. سرزمینی که زمانی سرشار از صلح و صفا بود اکنون به شکل ترسناکی از تغییر و تحولات و دگردیسی های موجود در جامعه رنج می برد. در کشورهای آمریکای لاتین اندک والدینی ارزش‌های اخلاقی را به کودکانشان می آموزند. در نتیجه بی‌حرمتی در جامعه رواج می یابد. رفتار و منش خود والدین هم به عنوان الگویی برای کودکان در این مساله تأثیر گذار است. داستان مردی بسیار پیر با بال هایی بزرگ تفسیری زیبا از فقدان ارزش‌های اجتماعی در امریکای لاتین است. در شروع داستان مارکز به این مساله اشاره دارد که شخصیت‌های داستان اهمیتی به وضعیت کنونی شان نمی دهند. «ظهر آنقدر کم نور بود که وقتی پلایو پس از دور ریختن خرچنگ ها به خانه برمی گشت به سختی می‌توانست اطراف را ببیند.» ضعیف بودن نور آن هم در ظهر که خورشید در وسط آسمان قرار دارد با کنایه همراه است. همچنین نبود نور کافی نشانی از نابینایی است و اینکه پلایو نمی تواند حقیقت را آنگونه که هست ببیند. اهالی آن منطقه با اعمال و رفتاری که دارند نسبت به جامعه و زندگی شان نابینا شده اند، از این رو متوجه بی احترامی و رفتارهای اشتباه خود با این مهمان پیرشان نمی شوند. رفتار مردم شهر با پیرمرد بالدار زشت و زننده است. پلایو و الیسندا تصمیم می گیرند او را همینطور در دریا رها کنند، این در حالی است که با آمدن او کودک مریضشان شفا یافته بود. چه کسی می‌تواند مردی زخمی یا فرشته‌ای آسیب دیده را همینطور به حال خود رها کند؟ داستان که پیش می‌رود خواننده متوجه می‌شود که زوج درون داستان نسبت به شرایط و وضعیت پیرمرد بی‌تفاوت اند.  الیسندا از موقعیت استفاده کرده و از بازدید مردم از پیرمرد کسب درآمد می کند. از مردم در ازای دیدن پیرمرد پول می گیرند و در پایان با پول زیادی که از این راه به دست می آورند به بازسازی خانه شان می پردازند. حتی اگر این پیرمرد فرشته هم نباشد، مارکز مفهومی که مد نظرش بوده را رسانده است. مردم روستا برای دیگران احترامی قائل نیستند، به جای اینکه به مرد بیمار و بینوا کمک کنند او را به سخره گرفته و تحقیرش می کنند.
«دیدند که همه‌ی همسایه ها فرشته را به بازی گرفته اند، بدون کمترین حرمت و احترامی چیزهایی از پشت حصار برایش پرت می کنند تا بخورد. همچون حیوانی از سیرک با او رفتار می کنند، انگار نه انگار که موجودی فراطبیعی باشد.»

 مارکز نقد سازنده ای از نزول ارزش‌ها در جامعه‌ی آمریکای لاتین را ارائه می دهد که نابینایی مردم نسبت به اخلاق و رفتارشان و نبود حرمت را دلیل اصلی مشکلات اجتماعی می داند. مضمون دیگری که در این داستان به چشم می خورد قضاوت‌هایی است که در جامعه صورت می گیرد. درست است که قدرت ادراک جنبه‌ای کلیدی در زندگی است اما با این حال همیشه و در هر زمانی نمی توان به برداشت های شخصی اعتماد کرد. به قول شکسپیر: «هر چیز درخشانی طلا نیست». بسیاری از افراد با برداشت‌های اشتباه خود همچون یک نابینا چشمشان را بر روی واقعیت بسته اند. این داستان به بهترین نحو این مساله را مطرح می کند. پیرمرد ویژگی‌های فرشته‌ای که انتظار می‌رود را دارا نیست. «فقط موی کمی بر سر دارد و تعداد کمی دندان‌ در دهانش» ویژگی‌های ظاهری دیگرش هم شباهتی به فرشته ندارد. لباس هایش شبیه آوارگان خیابانی، خودش نحیف و آرام و بال هایش پر از کرم شده است. پیرمرد درخشان و چشم گیر نیست و بیشتر شبیه مرغی نحیف است.  با اینکه اهالی روستا آدم‌های مذهبی هستند اما دقیقاً بر خلاف آنچه مذهبشان توصیه کرده رفتار می کنند. برای نمونه حضرت مسیح در آخوری پر از گاو و میمون متولد شد نه در قصری پر از جاه و جلال. پیر مرد هم شبیه مسیح  به خاطر وضعیت جسمانی و ظاهرش در موردش اشتباه قضاوت می کنند و او را دغل باز می پندارند. «هیچ نشانی از  شکوه و جلال فرشتگان در او دیده نمی شود.» اگر این پیرمرد بیچاره و نحیف اتفاقی غیرمعمول در طبیعت باشد، با نوع برخوردی که با او می شود، بی رحمی و کمبود حس ترحم و مهربانی در جامعه نشان داده می شود. اما اگر پیرمرد واقعاً یک فرشته باشد،‌ جامعه در مقابل اسرار الهی قرار گرفته است. در کل این داستان قضاوت‌ جامعه را نسبت به اطرافیانشان نشان می دهد.

بارزترین مضمون این داستان، نبود اعتقاد و باور راسخ در افراد جامعه است. بسیاری از مردم مدعی ایمان اند اما وقتی در مسیر امتحان قرار می گیرند خیلی زود رسوا می شوند. برای رسیدن به موفقیت و اهداف بزرگ باید با مشکلات مختلفی مواجه شد، باور داشتن به آنچه قبلاً اثبات شده‌اند کار سختی نیست. چیزی که دارای ارزش واقعی است داشتن باور و ایمان کامل به نادیده‌ها است. «شما مرا دیده‌اید و به من ایمان آورده اید، سعادت از آن کسانی است که مرا هنوز ندیده اند و ایمان آورده اند.» (جان ۲۰:۲۹).
بسیاری از مردم حتی وقتی گواه و شاهدی هم به آن‌ها نشان داده می‌شود باز هم در شک خودشان باقی می مانند. ادعا می‌کنند به خداوند ایمان کامل  دارند اما همیشه با تردید همراه اند و در باورهایشان ثبات ندارند. در کشورهای آمریکای لاتین مرز بین طبیعت و ماورا‌طبیعه، منطق و جادو، عقل زمینی و مسائل روحانی و آسمانی از هم جدا نیستند بلکه با هم ادغام شده اند. در این داستان مارکز ضعف آمریکای لاتین را در اعتقادات مردمش بیان می کند. اینجا فرشته نمادی از ایمان به خداوند است. با وجود شواهدی که پیش چشم اهالی است آن‌ها فقط درباره‌ی ویژگی‌های ظاهری فرشته سؤال می پرسند. وقتی که موجود افسانه‌ای دیگری پدیدار می شود؛ مردم دیگر علاقه‌ای به دیدن پیرمرد ندارند. چون زن عنکبوتی می‌تواند در مورد زندگی اش و اینکه چطور به عنکبوت تبدیل شده بگوید: «مردم می توانستند هر سؤالی درباره‌ی وضعیت وخیمش بپرسند و به واکاوی او بپردازند. از این رو هیچ‌کس به واقعیت وجودی او شک نخواهد کرد.» زن عنکبوتی می گوید که به خاطر اطاعت نکردن از والدینیش مورد قهر آسمانی قرار گرفته و اینگونه مجازات شده است. با اینکه وضعیت هر دو موجود ماوراطبیعه‌ی داستان دور از باور و افسانه‌ای هستند، اما مردم می‌خواهند داستان زن را باور کنند. چون پیرمرد هیچ وقت چگونگی تغیر شکلش به آنچه اکنون هست را شرح نمی دهد و کسی از زبانی که با آن حرف می‌زند چیزی نمی فهمد. دکتر پیر مرد را معاینه می کند و حیرت زده می‌شود که بال ها چقدر دقیق و ماهرانه روی بدنش قرار گرفته اند. دکتر شگفت زده می‌شود و میگوید: «چرا دیگر آدمیان نیز چنین بالهایی ندارند.» اگر فرشته نماد اعتقاد و ایمان باشد، بال ها توانایی و وسیله‌ی رهایی و آزادی اند.

در آن زمان، آمریکای لاتین با موانعی مواجه شد که می‌توانست تأثیرات بیشتری هم روی آینده‌اش بگذارد. ارزش‌های اخلاقی در جامعه شان کم‌رنگ شده بود که باعث ایجاد بی‌حرمتی و بدرفتاری در جامعه می شد. همچون پیرمرد، بقیه ی افراد جامعه نیز از روی ظاهرشان مورد قضاوت دیگران قرار می گیرند. مردم هر روز با این مشکل رو به رو می شوند که دیگران فقط از روی ظاهر در موردشان به اشتباه قضاوت می کنند. این وضعیت باعث بروز مشکل بزرگتری می‌شود که همان نبود ثبات در باورهای مردم آمریکای لاتین است. این داستان، تزویر و دو رویی افراد جامعه را مطرح می کند. بعضی افراد ادعای ایمانی راسخ به آفریدگار جهان را دارند اما وقتی وقت عمل می‌رسد چیز دیگری از آن ها می بینیم. مارکز به ما می گوید که باور و ایمان چیزی نیست که هر کسی داشته باشد.


 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.