اشنایی با ۱۵ کتاب مختلف

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب‌های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب‌ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

کد خبر : 24732
تاریخ انتشار : دوشنبه 16 مرداد 1396 - 8:30
به گزارش پایگاه خبری ججین به نقل از برترین ها ، وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تن‌ها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل می‌کند، اما به هر حال یک جستجو­گر قوی و مهم است و می‌بایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک می‌کرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تن‌ها مانده است.

راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخداد‌ها و مناسبت‌های ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامه‌های یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانه­‌های ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیه‌ای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تن‌ها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جمله‌ای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه می‌گذرد به جای آنکه کوتاهی‌های گذشته‌ی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را می‌رنجانیم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب‌های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب‌ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

****
1_ برای صدمین بار به خود می گویم چه شد که کار به این جا کشید. شوهرم نیز به همان صورت است که بود، فقط چین میان ابروانش عمیق تر و موهای سفید شقیقه هایش بیشتر شده است و نگاهش که زمانی نافذ و پیگیر بود پشت پرده ای ابهام پنهان و  از من گریزان است. من هم همانم که بودم، گیرم دلم از عشق و میل به دوست داشتن خالی است. دیگر به کار کردن احساس نیاز نمی کنم و از خودم رضایتی ندارم. شور مذهبی و وجد عشق و رضایت از سرشاری زندگی در نظرم به گذشته ای بسیار دور واپس رفته است و ناممکن جلوه می کند. زندگی برای همنوع، که زمانی در نظرم چنین بدیهی و درست می نمود امروز به دشواری برایم فهمیدنی است. زندگی برای همنوع، جایی که میلی به زندگی برای خودم نیز ندارم چه معنایی دارد؟
سعادت زناشویی | لئو تولستوی
پاراگراف کتاب (129)

2_ معادل گروه غیراجتماعی و شورشی و ساختارشکن رپ در جامعه ما اتفاقاً انصار هستند. کسانی که نسبت به قوانین بی‌اعتنا هستند، قیافه‌شان را عوض کرده‌اند، موقعیت کنونی را برنمی‌تابند و سعی می‌کنند جلوش موضع بگیرند. همان‌جور که رپ امریکایی اعتراض می‌کند به تمدنش که نتوانستید با شعار دموکراسی، زندگی آزاد برای ما بسازید، انصار ایرانی نیز معترض است به تمدن نوپایش که نتوانسته با شعار دین برایش زندگی دینی بسازد. این دو به جد معادلند؛ در هنجارگریزی اجتماعی، در ظاهر متفاوت، در بی‌اعتنایی به قانون، در سلامت نفس و در احتمال طعمه سیاسی شدنشان…

نشت نشا | رضا امیرخانی
پاراگراف کتاب (129)

3_ در آن هنگام سی تا چهل آسیاب بادی در آن دشت دیدند و همین که چشم دن کیشوت به آنها افتاد به مهتر گفت: بخت بهتر از آن چه خواست ماست کارها را به راه میکند. تماشا کن سانکو همین اینک در برابر ما سی دیو بی قواره قد علم کرده اند و من در نظر دارم با همه ی ایشان نبرد کنم و هر چندتن که باشند همه را به درک بفرستم. با غنیمتی که از آنان به چنگ خواهیم آورد کم کم غنی خواهیم شد. چه این خود جنگی بر حق است و پاک کردن جهان از لوث وجود این دودمان کثیف در پیشگاه خدای تعالی عبادتی عظیم محسوب خواهد شد. «سانکو پانزا پرسید:» کدام دیو؟ «ارباب اش جواب داد:» همان‌ها که تو آنجا با بازوان بلندشان میبینی، چون در میان ایشان دیوانی هست که طول بازوان شان تقریبا به دو فرسنگ می‌رسد. «سانکو در جواب گفت:» احتیاط کنید ارباب، آنچه مااز دور میبینیم دیوان نیستند بلکه آسیاب‌های بادی هستند و آنچه به نظر ما بازو مینماید پره‌های آسیاب است که چون از وزش باد به حرکت درآید سنگ آسیاب را هم با خود می‌گرداند…”

دن کیشوت | میگوئل دو سروانتس
پاراگراف کتاب (129)

4_ زن های سرزمین من توسط پدران خود نادیده گرفته می شوند ، توسط برادران به باد سرزنش و اهانت گرفته می شوند و مورد سوء استفادهء همسرانشان قرار می گیرند.

این چرخه ی معیوب را هرگز نمی توان شکست ، زیرا مردانی که این نوع زندگی را بر زنان تحمیل کرده اند، راهی جز این نمی شناسند و آن را تضمین رفاه و شادی زندگی شخصی خود می پندارند.
آخر کدام مردی است که در محاصره ی چنین نکبت و اندوهی شاد و راضی باشد؟
آشکار است که مردان سرزمین من، رضایت شخصی را در عقد زنان متعدد و داشتن معشوقه های رنگارنگ می یابند،
نا آگاه از این حقیقت که رضایت و شادی را می توان در خانه و در کنار همسری برابر کسب کرد.
شاهزاده خانم | جین ساسون
پاراگراف کتاب (129)

5_ رهبران انسانی که خصلتا نسبت به زیردستان بی فاصله ی خویش خشک و بی لبخند هستند وقتی با زیردستان دون پایه ی خود تماس شخصی برقرار کنند غالبا قیافه ای متواضع و دوستانه به خود می گیرند. در مقابل این زیردستان سیمایی افراطی از ادب، لبخند، دست تکان دادن و دست فشردن های پایان ناپذیر و حتی نوازش کودکانه ارائه می دهند، اما به محض اینکه دور شوند لبخندها رنگ می بازد و باز در دل دنیای بی رحم قدرتشان ناپدید می گردد.

باغ وحش انسانی | دزموند موریس
پاراگراف کتاب (129)

6_ اگر کسی از دیگری به نیکی یاد کند، آن خیر و نیکی، به وی باز می‌گردد..

این بدان مانَد که کسى اطراف خانهٔ خود گلزار برپا کند.پس هر بار نظر کند، گل و گلزار بیند، و دائماً در بهشت باشد
و چون بدِ یکى گفت، آن کس در نظر او مبغوض شد و چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که مار یا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او آید.
پس اکنون که می‌توانی در باغ و گلزار باشى، چرا در میان خارستان و مارستان مى‌گَردى؟!
همه را دوست بدار تا همیشه در گُلزار و گلستان باشى.
فیه ما فیه | مولانا
پاراگراف کتاب (129)

7_ برای یک فرد انسانی و همچنین برای یک جامعه‌ی انسانی، فاجعه وقتی به اوج خود می‌رسد که احساس کند هیچ نقشی در پیش‌برد، تحول و دگرگونی سرنوشت خود ندارد.

همین احساس فجیع کافی است تا انسان از درون متلاشی شود و با چشمان باز ببیند که دارد از پا در می‌آید. چون وقتی که انسان یا جامعه و یا حتی گیاه، رشد پیش رونده‌ای نداشته باشد الزاماً رهسپار فنا و نیستی می‌شود، و البته در فاصله‌ی آغاز رکود تا نیستی، بر اثر عدم پیش روندگی دچار فساد و تباهی می‌گردد.
چه انتقام وحشت باری، چه انتقام موهنی، چه نکبت بار! وای بر نا‌امیدانی که ما هستیم.
نون نوشتن | محمود دولت آبادی
پاراگراف کتاب (129)

8_ همه بشریت در جستجوی حقیقت، عدالت و زیبایی است. ما در جستجویی ابدی برای حقیقت هستیم، چون تنها دروغ هایی را که در ذهن خود ذخیره کرده ایم، باور داریم. در جستجوی عدالت هستیم، چون در نظام اعتقادی ای که داریم، جایی برای عدالت وجود ندارد. در جستجوی زیبایی هستیم، چون هر چقدر هم یک نفر زیبا باشد، ما به وجود زیبایی در دیگری باور نداریم. ما به جستجو ادامه می دهیم، در حالی که همه چیز در درون ما جا دارد.

حقیقتی وجود ندارد که با جستجو به آن دست یابیم. به هر جا سر بگردانیم، هر آنچه می بینیم حقیقت است، اما با توجه به توافق ها و باورهایی که در ذهن مان ذخیره کرده ایم، چشم دیدن حقیقت را نداریم.
ما حقیقت را نمی بینیم، چون کور هستیم. آنچه ما را کور می کند، همه باورهای کاذبی است که در ذهن داریم. ما نیاز داریم که حق با ما باشد و دیگران اشتباه کنند. ما به آنچه باور داریم اعتماد می کنیم و باورهای ما موجب رنجمان می شود. به این می ماند که گویی در مِهِی زندگی می کنیم که نمی گذارد دورتر از جلوی پایمان را ببینیم. ما در مِهِی زندگی می کنیم که واقعیت ندارد. این مه یک خیال است.
چهار میثاق، کتاب خرد سرخپوستان  | دون میگوئل روئیز
پاراگراف کتاب (129)

9_ صبح زمانی مناسب است هم برای فعالیتِ ذهنی، هم بدنی، زیرا صبح جوانیِ روز است: همه چیز شاداب، تازه و آسان است، احساس نیرومندی میکنیم و همهٔ قابلیت هایمان کاملاً در دسترس هستند. صبح را نباید با خواب طولانی یا مشغولیتها و گفتگوهای بی ارزش تلف کرد بلکه باید به منزلهٔ جوهر زندگی به آن نگریست و آن را تا اندازه‌ای مقدّس داشت… هربار که از خواب بیدار میشویم و برمی‌خیزیم، تولدی کوچک است و هر صبحِ پُرطراوت به منزلهٔ جوانیِ کوتاهی است.

در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور
پاراگراف کتاب (129)

10_ رودخانه به بی نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد.

دنبال بهانه ای برای خروشیدن می گردد، سریع زندگی می کند، سنگی را که انداخته ای به درونش می کشد، هضمش می کند و به زودی فراموشش می کند؛ اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست، یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش. از عمق تکان دادنش.
برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمی ماند، نمی تواند بماند!
ملت عشق | الیف شافاک
پاراگراف کتاب (129)

11_ گفت که من یک جورهایی عجیب و غریب هستم. شاید هم برای همین از من خوشش می آید و عاشقم شده و البته شاید یک روز به همین دلیل از من متنفر شود. دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی بزنیم که راست نیست. دروغ گفتن، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی است که واقعا احساس می‌کند. ما همه مان هر روز این کار را میکنیم تا زندگی را ساده تر کند. لذت واداشتن آدم ها که به حرفت گوش کنند، خیلی دوام ندارد.

بیگانه | آلبر کامو
پاراگراف کتاب (129)

12_ در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس

آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند . می تواند آب ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد  آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد: حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی! بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد!
سووشون | سیمین دانشور
پاراگراف کتاب (129)

13_ می گویند وقتی آدم سقوط می کند، مغزش سریع تر کار می کند، جوری که میتواند در کسری از ثانیه به هزار چیز فکر کند. از وقتی ”اوه” چارپایه را از زیر پایش کنار زد تا لحظه ای که سقوط کرد و با یک صدای وحشتناک کف زمین ولو شد، توانست به خیلی چیزها فکر کند. حالا بی دفاع به پشت دراز کشیده و مدت مدیدی به قلابش نگاه می کند که مانند صخره ای که در مقابل امواج سهمگین مقاومت می کند، به سقف چسبیده است. سپس با انزجار به طنابی نگاه می کند که از وسط دو نیم شده است. با خودش فکر می کند عجب جامعه ای ! این ها حتی نمی توانند یک طناب درست و حسابی تولید کنند. در حالی که سعی می کند پاهایش را از هم باز کند، بی صدا لعنت می فرستد. چه طور ممکن است که تولید یک طناب تا این حد با شکست مواجه شود،چه طور؟

با خودش فکر می کند این هم نمونه ی بارز این که آدم نمی تواند جان خودش را به نحو محترمانه ای بگیرد.
مردی به نام اُوه | فردریک بکمن
پاراگراف کتاب (129)

14_ محبوبم! در تابستان بوی بهار می‌رسد. بوی گل‌های ایرانی و اینجا چه رونقی دارد شادیهمه‌ی این روزها چشیدنی است. جشن تولد آفتاب است و انگورها در حال شیرین شدن‌اند.

تابستان است، دیگر دوران درِ اتاق را به روی خود بستن، سپری شده بستر عشق‌های سوزان در تابستان است که صورت‌ها سرخ‌اند و لپ‌ها گل می‌اندازند، رازهای پنهان شده یکی یکی برملا می‌شوند.
محبوبم! دریا تا ساحل می‌رود و دوباره باز می‌گردد و دل دل می‌زند و شما را به یاد من می‌آورد. نسیم‌ها وزیدن عطر شما را تقلید می‌کنند. گل‌ها دسته‌دسته می‌شوند و آفتاب دوباره طلوع می‌کند.
دست بردن زیر لباس سیب | محمد صالح علاء
پاراگراف کتاب (129)

15_ هیچ‌ چیز به اندازه‌‌یِ غم مشترک، آدم‌ها را به این سرعت و سهولت، گرچه اغلب به گونه‌ای کاذب و فریبنده، به هم نزدیک نمی‌کند.

جوّ همدردی بی‌توقعانه انواع حالات بیم و احتیاط را از بین می‌برد؛ فرزانه و عامی، دانشمند و بی‌سواد به آسانی آن را درک می‌کنند؛ در حالی که ساده‌ترین وسیله‌ی نزدیک شدن آدم‌ها به یکدیگر است، فوق‌العاده کمیاب هم هست…!
شوخی | میلان کوندرا
پاراگراف کتاب (129)
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

18 + چهار =