رمانی از نویسنده فرانسوی برنده جایزه گنکور

کتاب «خاطرات» اثر داوید فوئنکینوس با ترجمه معصومه خطیبی بایگی در نشر البرز منتشر شده است.

کد خبر : 24081
تاریخ انتشار : چهارشنبه 11 مرداد 1396 - 11:44

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین”، این اثر  در ۳۰۶ صفحه‌  به قیمت  ۱۷۰۰۰ هزار تومان عرضه شده است.

 

انتشار رمانی از نویسنده فرانسوی برنده جایزه گنکور
به گفته مترجم، داوید فوئنکینوس فرانسوی، در اغلب داستان‌هایش ستایشگر عشق و احساسات انسانی است و همین ویژگی باعث شده تا آثارش به زبان‌ها و سرزمین‌های مختلف راه یابد. او جوایز معتبر ادبی فرانسه نظیر گنکور و رنودو را نیز از آن خود کرده است.

درباره این کتاب باید گفت که گاهی اوقات، خاطرات زمینه‌ای مناسب برای خلق داستان‌های شگفت‌انگیزند. این رمان روایتی خاطره‌گونه دارد ولی کسی نمی‌تواند آن را با همه جزئیاتش به شخص نویسنده نسبت دهد. راوی داستان مرد جوانی است که آرزوی نویسنده شدن دارد؛ به همین منظور در شیفت شب هتلی مشغول به کار می‌شود تا شاید شب‌بیداری‌هایش شرایط ایده‌آلی را برای ظهور قریحه خسته‌ به به خواب رفته‌اش فراهم کند.
داستان با توصیف مرگ پدربزرگ شروع می‌شود و همین موضوع، قدمی است برای ورود به جهان اسرارآمیز مردی که راوی داستان در طول زندگی‌اش تاثیرهای زیادی از او گرفته است؛ پدربزرگی چندوجهی و پر از معماهای شخصیتی، شغلی و اخلاقی. رمان با آن‌که روایت‌گر بخشی از فراز و نشیب‌های زندگی یک جوان است، رگه‌های طنزی هم دارد و همین امر باعث می‌شود تا در اکثر موارد خواننده غافلگیر شود و نتواند روند داستان را به سادگی پیش‌بینی کند.

در بخشی از این کتاب آمده است:«  آن روز، مادرم در حال خروج از کلیسا دیده بود که مرد جوانی به او زل زده است. هرگز دلهره‌ای را که به دلش افتاده بود، نمی‌تواند فراموش کند. مرد جوان با گام‌هایی مطمئن راه می‌رفت، نوعی جنون در چشم‌هایش موج می‌زد و چند قطره عرق روی پیشانی‌اش جاری بود. بدون شک، داشت خودش را برای نزدیک شدن به مادرم آماده می‌کرد؛ اما وقتی در مقابلش قرار گرفت، شاید چون ناگهان متوجه ویژگی عجیب احساسش شده بود، نمی‌دانست چه بگوید. لحظه‌ای بی‌حرکت ماند […] بعد از یک دقیقه، همین‌که مادرم خواست خود را از این صحنه آزاردهنده خلاص کند، پدرم این جمله را ادا کرد: «شما آن‌قدر زیبا هستید که ترجیح می‌دهم هیچ‌وقت دوباره نبینمتان.» سپس رفت، با همان سرعتی که آمده بود. مادرم این صحنه را به یاد می‌آورد چون کاملاً از خودش مطمئن بود و حتی یک‌لحظه هم فکرش را نمی‌کرد که ممکن است بعدها با ‌چنین احمقی ازدواج کند. در آن موقع، با خودش گفته بود: چه آدم مریضی.»

 


telegram.me/jajinnews

بیشتر بخوانید:

 

 

 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

5 + 11 =