علیاکبر دهخدا و چرندو پرندهایش
چرند و پرند مجموعه نوشتههای طنز اجتماعی و سیاسی علیاکبر دهخدا است که در قالب داستانکوتاه، اعلامیه، تلگراف، گزارش خبری و…
نوشته شدهاست.
نوشتههای دهخدا در صوراسرافیل با نامهای طنز دخو، خرمگس، سگ حسن دله، غلام گدا، آزادخان، آزادخان کرد کرندی، علیالهی، کمینه اسیرالجوار، دخو علیشاه، خادم الفقرا، دخو علی، رئیس انجمن لات و لوتها، نخود همه آش، برهنه خوشحال، دمدمی، اویارقلی، و جناب ملااینکعلی امضا شدهاست و این شخصیتها در روایتها حضور دارند.
پیش از انقلاب مشروطه طنز و فکاهی در نظم و نثر فارسی بیشتر برای تسویه حسابها و یا ابراز ناخرسندیهای شخصی استفاده میشد و رسته ادبی مسقلی محسوب نمیشد. با به وجود آمدن آزادی نسبی بیان پس از مشروطه و به همت نویسندگانی چون اشرف گیلانی و دهخدا طنز به رسانهای ادبی و ابزار مؤثر سیاسی تبدیل شد. شوخ طبعی ذاتی و استعداد دهخدا در بیرون کشیدن تناقضات و خصوصیات مضحک جامعه و توانایی او در پرداختن به این نکات نوشتههای او را ممتاز ساختهاست.
علاقه دهخدا به مسایل روز جامعه و شناخت عمیق او از ذهنیت و طرز فکر ایرانی و احساس همدردی و همراهی او با جامعه ایرانی باعث میشد تا او بیرحمانه به تمامی سوِژههای متعدد سیاسی و اجتماعیای که باعث عقب ماندگی ایران میدانست حمله کند؛ فساد و ناکارآمدی در دولت و مجلس، دولتمردان نالایق، رابطه دولت و ملت، نفوذ خارجی، ستم و بیعدالتی مرسوم، تحدید آزادی بیان، جهل و آمادگی مردم برای فریب خوردن، دورویی، روزنامه نگاران فاسد، وضع اسفناک راهها، شکاف بین فقیر و غنی، خرافات، عدم وجود آموزش برای زنان، عدم وجود امکانات آموزشی کافی برای کودکان و… همه موضوع نقدهای بیرحمانه او بود.
دهخدا با برگزیدن زبان محاوره در نوشتههایش از سبک نگارش پیچیده و رایج زمان خود اجتناب کرد و با به کار بردن اصطلاحات روزمره مردمی زبان نوشتاری قدرتمندی پایهگذاری کرد، او از پیش قراولان نثر مدرن فارسی محسوب میشود. اگرچه نثر او برپایه استفاده از اصطلاحات و لغات روزمره کوچه و بازار شکل گرفتهاست، اما نثری فصیح و به دور از هرگونه بددهانی است. جملات او کوتاه، ساده، از نظر دستوری صحیح و بسیار موفق در انتقال پیام نویسنده هستند. گفته میشود احتمالا سبک دهخدا در صوراسرافیل تحت تاثیر نشریه فکاهی ملانصرالدین قفقاز و نویسنده ایرانیالاصل آن جلیل محمدقلیزاده بودهاست.
گفت: «خیلی کار دارم زود باش تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلی مهم است.»
گفتم: «رفیق مطلب در صندوق اداره به قدریست که اگر روزنامه هفتگی به بلندی عریضه کرمانشاهی ها یومیه هم که بشود باز زیاد می آید.»
گفت: «این مطلب ربطی به آن ها ندارد، این مطلب خیلی عمده است.»
ناچار گفتم: «بگو.»
گفت: «قلم بردار!» قلم برداشتم.
گفت بنویس: «چند روز قبل.» نوشتم.
گفت بنویس: «پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده (۱)»، نوشتم.
گفت بنویس: «اسب های کالسکه اش در رفتن کندی می کردند.» نوشتم.
گفت بنویس: «حضرت والا حرصش درآمد.»
گفتم: «باقیش را شما می گوید یا بنده عرض کنم؟» یک مرتبه متعجب شده چشم هایش را به طرف من دریده گفت: «گمان نمی کنم جناب عالی بدانید تا بفرمایید.»
گفتم: «حضرت والا حرصش درآمد رولوه (۲) را از جیبش درآورده اسب کالسکه اش را کشت.»
گفت: «عجب!»
گفتم: «عجب جمال شما.»
گفت: «مرگ من شما از کی شنیدید.»
گفتم: «جناب عالی تصور می کنید که فقط خودتان چون رابطه دوستی با بزرگان و رجال و اعیان این شهر دارید از کارها مطلعید، و ما به کلی از هیچ جای دنیا خبر نداریم؟!»
گفت: «خیر هرگز چنین جسارتی نمی کنم.»
گفتم: «عرض کردم مطلب در صندوق اداره ما خیلی است، و این مطلب هم پیش آن مطالب قابل درج نیست، گذشته از این که شما خودتان مسبوقید که تمام اروپایی ها هم در این مواقع همین کار را می کنند، یعنی اسب را در صورتی که اسباب مخاطره صاحبش بشود می کشند، دیگر آن که شما می فرمایید حضرت والا حرصش درآمد، شما الحمدلله می دانید که آدم وقتی حرصش دربیاید دیگر دنیا پیش چشمش تیره و تار می شود، خاصه وقتی که از رجال بزرگ مملکت باشد، که دیگر آن وقت قلم مرفوع است (۳). برای این که رجال بزرگ وقتی حرصشان درآمد حق دارند هر کار بکنند.
همان طور که اولیای دولت حرصشان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصیر خلوت را کشتند.
همان طوری که حبیب الله افشار حرصش درآمد و چند روز قبل به امر یکی از اولیا سیف الله خان برادر اسدالله خان سرتیپ قزاقخانه را گلوله پیچ کرد.
همان طور که نظام السلطنه حرصش درآمد و باآن که پشت قرآن را مهر کرده بود جعفرآقای شکاک را تکه تکه کرد.
همان طور که آن دو نفر حرصشان درآمد و دو ماه قبل یک نفر ارمنی را پشت یخچال حسن آباد (۴) قطعه قطعه کردند.
همان طور که آدم های عمیدالسلطنه طالش حرصشان درآمد و آن هایی را که در «کرگانه رود» (۵) طرفدار مجلس بودند سربریدند.
همان طور که عثمانی ها به خواهش سفیرکبیرهای ما حرصشان درآمد چهارماه قبل زوار کربلا را شهید کردند و امروز هم اهالی بی کس و بی معین ارومیه را به باد گلوله توپ گرفته اند.
همان طور که پسر رحیم خان چلبیانلو حرصش درآمد و دویست و پنجاه و دونفر زن و بچه و پیرمرد را در نواحی آذربایجان شقه کرد.
همان طور که میرغضب ها(۶) حرصشان درآمد و درخت های فندق «پارک» تبریز را با خون میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و حاج میرزا حسن خان خبیرالملک آبیاری کردند.
همان طور که یک نفر حکیم حرصش درآمد و مغز سر میرزا محمدعلی خان نوری را با ضرب شش پر(۷) از هم پاچید.
همان طور که اقبال السلطنه در ماکو حرصش درآمد و خون صدها مسلمان را به ناحق ریخت.
همان طور که دختر معاون الدوله حرصش درآمد و وقتی پدرش را به خراسان بردند به زور گلوله درد خویش را خفه کرد.
همان طور که مهمان خسرو در «مئر» آذربایجان پشت آن درخت چنار حرصش درآمد و میزبان را که اول شجاع ایران بود پوست کند.
همان طور که میرزا محمدعلی خان ثریا در مصر و میرزا یوسف خان مستشارالدوله در طهران و حاجی میرزا علی خان امین الدوله در گوشه «لشت نشا»(۸) حرصشان درآمد و به قوت دق و سل خودشان را تلف کردند.
و…
بله آدم مخصوصاً وقتی که بزرگ و بزرگ زاده باشد حرصش که دربیاید این کارها را می کند، علاوه براین مگر برادر همین حضرت والا وقتی یک ماه قبل در اصفهان مادر خودش را کشت ما هیچ نوشتیم؟ ما آن قدر مطلب برای نوشتن داریم که به این چیزها نمی رسد، گذشته از این ها شما می دانید که پاره ای چیزها مثل پاره ای امراض ارثی است، حسین قلی خان بختیاری را اول افطار به اسم مهمانی زبان روزه کی کشت؟»
گفت: «بله حق با شما هست.»
گفتم: «پدر همین حضرت والا نبود؟»
گفت: «دیگر این طول و تفصیل ها لازم نیست، یک دفعه بگویید: فرمایش شما نگرفت.»
گفتم: «چه عرض کنم.»
گفت: «پس به این حساب ما بور شدیم.»
گفتم: «جسارت است.»
گفت: «حالا از این مطالب بگذریم راستی خدا این ظلم ها را برمی دارد؟ خدا از این خون های ناحق می گذرد؟»
گفتم: «رفیق ما درویش ها یک شعر داریم.»
گفت: «بگو.»
گفتم: «این جهان کوه است و فعل ما ندا بازگردد این نداها را صدا»(۹)
گفت: «مقصودت از این حرف ها چه چیز است؟»
گفتم: «مقصودم این است تو که اسمت را سگ حسن دله گذاشته ای و ادعا می کنی که از دنیا و عالم خبرداری عصر شنبه ۲۱ چرا در بهارستان نبودی؟»
گفت: «بودم.»
گفتم: «بگو تو بمیری.»
گفت: «تو بمیری.»
گفتم: «خودت بمیری.»
گفت: «به! تو که باز این شوخی هات را داری.»
گفتم: «رفیق عیب ندارد دنیا دو روز است.»
برچسب ها :دهخدا،علی اکبردهخدا،چرندوپرند،ججین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰