حکایت دولت و فرزانگی
دولتمند قلمی به جوان داد و گفت رقم موردنظرت را بنویس، جوان گفت نمی دانم چه بنویسم! دولتمند گفت خوب بنویس.
25000دلار یا اگر کم است ۵۰۰۰۰دلار.
کتاب دولت وفرزانگی توسط مارک فیشر امریکایی نوشته شده است وخانم گیتی خوشدل این کتاب را بسیار عالی ترجمه کرده اند و تا سال ۸۵ به چاپ پنجاه وهشتم رسید.
کتاب درباره ی جوانیست که به دنبال دولتمند شدن است طی داستان اتفاقات بسیار شگرفی برای تفکراتش می افتد وبوسیله تجربیات خردمندان راز دولتمند شدن را می یابد.
این کتاب داستانی سودمند دارد که بسیارشیرین و متفکرانه نگاشته شده است وبه هر جوانی توصیه می شود که ازاین کتاب نه فقط برای میلیاردر شدن بلکه برای زندگی استفاده کند.
این کتاب دارای ۱۵ حکایت یا پانزده فصل است که خلاصه یکی از فصول در زیر امده است
فصل ۳ : حکایت آموزش جوان، برای غنیمت شمردن فرصت و خطر
دولتمند از جوان میپرسد: اگر پول داشتی حاضر بودی چقدر برای اسرار دولتمندی بپردازی اولین رقمی که به ذهنت می رسد بگو.
جوان میگوید: صد دلار.
پیر مرد می خندد می گوید پس واقعاً معتقد به وجود این اسرار نیستی. فرصت دیگری به جوان داد، اینبار پاسخ میدهد: فراموش مکنید که ورشکستهام. دولتمند ندا داد: از ازل دولتمندان از پول دیگران سود جسته اند تا بر دارایی شان افزوده اند.
دسته چکت همراهت هست؟ جوان دسته چکش را در حالی که شکس داشت به پیر مرد داد، موجودی آن چهار دلار و نیم بود.
دولتمند قلمی به جوان داد و گفت رقم موردنظرت را بنویس، جوان گفت نمی دانم چه بنویسم! دولتمند گفت خوب بنویس.
۲۵۰۰۰دلار یا اگر کم است ۰۰۰/۵۰ دلار.
جوان گفت ولی این چک هرگز پاس نمی شود و برگشت می خورد.
دولتمند جواب داد. من بزرگترین معاملهام را همین گونه انجام دادم. چکی به مبلغ ۰۰۰/۲۵ دلار امضا کردم و به دست و پا افتادم آن را تهیه کنم.
اشخاصی که صبر میکنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد، هرگز کاری را به انجام نمی رسانند»
اگر می خواهی در زندگی موفق شوی، باید مطمئن باشی که حق انتخاب نداری» پس اکنون پشت خود را به دیوار بچسبان و آن چک را به من بده.
جوان هنوز تردید داشت که چک را امضاء کند، دولتمند گفت بیا با یانت سکه شیر یا خط بیاوریم، اگر تو بردی ۰۰۰/۲۵ دلار جیبم را به تو میدم، اگر من بردم توچک را امضاء کن.
جوان در صورتی که تاریخ چک برای یکسال دیگر باشد حاضر به شرط بندی شد. شرط را باخت و با دستی لرزان امضاء کرد. سپس پیر مرد نامهای به او داد و گفت تا زمانی که در اتاقت تنها نشدی نامه را باز نکن.
جوان قول داد و کنجکاوانه به اتاقش رفت.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰