گلوله نفرت بر زانوی سردار ملی
تاریخ مشروطه به خوبی گویای بی وفایی و تزویر و اسلحه کشیدن و شلیک یاران به همرزمان و همفکران قدیم خود پس از نشستن بر خر مُراد و صندلی قدرت است. میرزا حسن مستوفیالممالک، علیقلیخان سردار اسعد، عبدالحسین فرمانفرمائیان و یپرمخان ارمنی، یاران کینه توز و تندرویی که ستارخان و باقرخان را از تبریز به تهران دعوت کردند و پس از برپایی جشن و پایکوبی و گرامیداشت رشادتهای دلیرانه آنان و پذیرایی ۴۰ روزه از آنان به ناگاه آنان را در باغ اتابک محاصره کردند و به گلوله بستند و این شجاع ترین سربازان آذربایجان را به خاک انداختند و آنان را به زور سرنیزه مجبور به خلع سلاح کردند.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از ایسنا، امروز ۲۵ آبان ماه صد و هفتمین سالگرد درگذشت ستار قرهداغی ملقب به ستارخان و سردار ملی در سال ۱۲۹۳ است.
ستار کیست
ستار در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در روستای کوهستانی بیشِک از توابع قرهداغ در استان آذربایجان شرقی متولد شد. پدرش، حاج حسن بزاز قرهداغی از پارچهفروشان سیارِ ایلِ محمد خانلو بود که پارچههایش را به روستاییان حسنآباد، میشهپاره، خداآفرین و منجوان میفروخت.
وضعیت درآمدی و معیشتی ضعیف پدر و محروم بودن منطقه قرهداغ و صعبالعبور بودن روستا مانع از باسواد شدن و به مکتب رفتن ستار شد.
او از مادرِ تَنی، یک خواهر به نام امکلثوم و دو برادر به نامهای غفار و عظیم و از مادر ناتنی یک برادر به نام اسماعیل و دو خواهر داشت. او در میان سه خواهر و سه برادرش، با اسماعیل برادر ناتنی خود رابطهای بسیار عاطفی داشت. اسماعیل همان برادری است که به دست ماموران مظفرالدین شاه قاجار به قتل رسید و غمِ از دست دادن برادر تاثیر منفیِ عمیقی بر روح و جان ستار گذاشت و شعلههای کینه او نسبت به تبار قاجار را برافروخت.
ماجرا از این قرار بود که سه پسر از چهار پسر حاج حسن علاقه زیادی به تیراندازی و اسبسواری داشتند و از بین این سه برادر، اسماعیل علاقه بیشتری نسبت به ستار و غفار داشت. مهارت بالای اسماعیل در این دو رشته در کنار رفت و آمدهای زیاد او به املاک خانهای تُرک و ایجاد رابطه بین او و مخالفان حکومت باعث ایجاد شک و حساسیتِ حکومت وقت نسبت به اسماعیل شد.
ارتباط اسماعیل با فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان حاکمِ وقت بود، موجب متهم شدن او به جرمهای مختلف و محکوم شدن او به اعدام شد. در پی دستگیری و اعدام اسماعیل، ضربه روحی سنگین و غیرقابل فراموشی به ستار خورد و باعث برافروخته شدن آتش خشم و کینه او نسبت به شخص محمدعلی میرزا که در آن زمان ولیعهد مظفرالدین شاه بود و در کاخ تبریز سکونت داشت، شد. این درگیری موجب تهییج روحیه جنگآوری ستار و ترغیب او برای پیوستن به صف دشمنان محمدعلی میرزا و قرار گرفتن او در شمار یاران و سرداران مشروطهچی شد.
با اعدام اسماعیل، خانواده قرهداغی از روستا به شهر مهاجرت کرد و در محله امیرخیز تبریز ساکن شد. بعد از این جابهجایی، ستار به دسته لوطیهای تبریز پیوست و بالاخواه فقرا و کارگران محله شیخیه درآمد.
اولین رویارویی مستقیم ستار با محمدعلی میرزا بعد از ماجرای قتل برادرش، به سال ۱۲۶۶ برمیگردد. ماموران محمدعلی در تعقیب دو خانزاده محلیِ قرهداغی بیاجازه به باغ پدرِ ستار رفتند و با مقاومت ستار و دوستانش روبرو شدند. با درگیری بین آنان، ستار از ناحیه پا زخمی و دستگیر شد و در دژ نارینقلعه در شهر اردبیل زندانی شد.
با رهایی از زندان اردبیل، ستار بارها و بارها با محافظان و ماموران محمدعلی میرزا درافتاد اما هر بار از دست آنها گریخت و در نهایت از تبریز فرار کرد. او مدتی به عیاری، جوانمردی ممزوج با نیرنگ مشغول شد. به زور از ثروتمندان میگرفت و با دست بخشش به فقرا عطا میکرد. همین ماجرا موجب دستگیری مجدد و زندانی شدنش شد و البته میانجیگریِ بزرگان شهر این بار موجب رهایی از زندان شد.
ستار پس از آزادی از زندان مدتی به نجف اشرف رفت و چند ماه بعد به ایران برگشت. او بعد از برگشت به تبریز در بنگاه املاک، محل فروش اسب و محافظت از املاک ملاکان تبریزی مشغول کار شد. وصف مهارت ستار در اسبسواری و تیراندازی به کاخ محمدعلی میرزا و ماموران کاخ رسید و همین مسئله باعث پیوستن او به تفنگداران کاخ محمدعلی میرزا شد.
ستار در این مسؤولیت به ماموریتهای مختلف از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن رفت و موفق به شکست آنها شد و با موفقیت در این ماموریت مفتخر به لقب «ستارخان» شد با این حال مدتی بعد و به دلایل نامعلوم، از تفنگداران محمدعلی میرزا جدا شد.
ستار قرهداغی در سال ۱۲۷۳ بار دیگر به عتبات عراق رفت و به شهر سامرا سفر کرد. او با مشاهده رفتار بد خادمان حرم امامین عسگریین با زائران ایرانی، با چند نفر از هموطنان آذری آنان را زد. این رفتار موجب دستگیری و زندانی شدن او توسط ماموران عراقی شد که البته با وساطت آیتالله سید محمدحسن حسینی شیرازی مشهور به میرزای شیرازی، صاحب فتوای تحریم تنباکو، آزاد شد و به ایران بازگشت.
پیوند ستار و مشروطهچیها
در پی مرگ مظفرالدین شاه در دی ۱۲۸۵، محمدعلی میرزا به قدرت رسید و در تهران تاجگذاری کرد. خروج محمدعلی از تبریز باعث التهاب شهر و تحرکات روسها در تبریز و خارج شدن کنترل شهر از دست ماموران حکومت شد.
بازرگانان، روشنفکران، روزنامهنگاران و خطیبان تبریزی در قالب انجمن ایالتی و ولایتی تبریز با متحد کردن مخالفان، شاخه مشروطهچیهای تبریز را شکل دادند و موجب پیوستن ستار و مخالفان و عیاران تبریزی و شهرهای پیرامونی به صف مجاهدان مشروطهچی شدند.
در بین مخالفان حکومت، عدهای به عشق دین و اطاعت از فرامین مراجع نجف، برخی از شدت علاقه به نهضت مشروطه و جمعی به دلیل دشمنی با محمدعلی میرزا، گردهم آمدند و ستار به دلیل کینهای که از محمدعلی داشت، به صف مبارزان مشروطهچی پیوست. او به عنوان فرمانده دسته کوچکی از مجاهدان تبریزی به انجمن ایالتی و ولایتی تبریز پیوست و موجب متحد شدن و شکل گرفتن بازوی نظامی انجمن شد. او با وجودی که سواد چندانی نداشت اما با اعضای انجمن دوست بود و در جلسات آنان شرکت میکرد.
محمدعلی شاه مغرور از به توپ بستن مجلس شورای ملی و غلبه بر مخالفان و دشمنان، قشون بزرگی متشکل از ۳۵ تا ۴۰ هزار سرباز راهی تبریز کرد تا مشروطهخواهان آذربایجان را تار و مار کند اما انجمن ایالتی و ولایتی تبریز و جانفشانی ستارخان و باقرخان و یارانشان در برابر قشون مرکز مقاومت کردند. او مردم را بر ضد اردوی قشون دولتی بسیج کرد و خود به عنوان فرمانده مجاهدان تبریز، ارامنه و قفقازیهای مقیم تبریز را با خود همراه کرد و به کمک باقرخان اجازه نداد شهر به دست قوای محمدعلی شاه بیفتد. این اقدام موجب معروف شدن بیش از پیش ستار و باقر در نشریات اروپایی و آمریکایی شد.
رشادتهای این دو رهبر مشروطهچیهای تبریز و مقاومت ۱۱ ماهه آنان باعث شد انجمن ایالتی و ولایتی تبریز در سال ۱۲۸۶ به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی بدهد.
پس از ۱۱ ماه مقاومت مشروطهچیهای تبریزی، قوای روس با موافقت دولت انگلیس و محمدعلی شاه به سمت تبریز گسیل شدند و مسیر جلفا را آزاد کردند. ستارخان و دیگر مجاهدان تبریزی برای فائق آمدن بر حمله نظامی قوای روس تلگرافی به محمدعلی شاه فرستادند.
در این تلگراف آمده بود: «شاه، به جای پدر و توده، به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه میخواستیم از آن در میگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم. هر رفتاری که با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواروبار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.»
شاه قاجار پس از رویت تلگراف به قشون حکومت دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی خود ادامه دادند و تبریز را اشغال کردند. ستار برای فرار از چنگال قوای روس در اواخر تیر ۱۲۸۸ همراه با جمعی از همراهنش به کنسولگری عثمانی پناهنده شدند.
قبل از پناهندگی ستار به کنسولگری عثمانی، پاختیانوف کنسول روس در ایران به او اولتیماتوم داد که با نصب بیرق روس بر سر در خانهاش، تحتالحمایه دولت روس قرار بگیرد اما او در پاسخ به این پیشنهاد پاختیانوف، گفت: «ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»
تقدیر مجلس شورای ملی
از جان گذشتگیها و رشادتهای ستار و باقر باعث شد دومین دوره مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۹ آبان ۱۲۸۸ در مراسمی رسمی و پر احساس با اهدای دو لقب «سردار ملی» و «سالار ملی» از همت، فداکاری و جانفشانیهای آنها تقدیر کرد. سیدحسن تقی زاده، رییس وقت مجلس نیز با حضور در این نشست طی نطق مبسوطی در رسای شهدای مشروطه سخنرانی کرد.
حاج سیدنصرالله نقوی، نماینده مجلس شورای ملی نیز از کوششها و ایستادگی علما ایران و عراق به خصوص آیت الله سیدمحمد طباطبایی و آیت الله عبدالله بهبهانی تشکر کرد.
احمد وثوق الدوله دیگر نماینده مجلس طی نطقی دلاوریهای ستار و باقر و سایر مجاهدان آذربایجان را ستود و بیانیهای را به پاس رشادتهای سرداران تبریز قرائت کرد که مورد تایید غاطبه مجلس قرار گرفت.
در این بیانیه نوشته شده بود: «مجلس شورای ملی جانبازیها و فداکاریهای جنابان ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی و دیگر غیرتمندان تبریز را نخستین علت آزادی و خلاصی ملت ایران از قید اسارت و رقیت ارباب ظلم و عدوان می داند و از مصائب و شدایدی که آن فرزندان غیور وطن و سیر اهالی غیرتمند آذربایجان برای سعادت ابدی و نیکنامی ایران تحمل کرده اند، تشکرات صمیمی عمومی ملت ایران را تقدیم می نماید.»
باقر کیست؟
باقر فرزند حاج رضا تبریزی پنج سال جلوتر از ستار در سال ۱۲۴۰ در محله خیابان تبریز متولد شد. او همچون ستار از طبقه عامی و بیسواد آذربایجان و سنگتراش بود. این محله که اولین محله تبریز از سمت شرق این شهر بود، محل زندگی شیخ محمد خیابانی دیگر مبارز تبریزی علیه ظلم شاهان قاجار بود.
باقر و ستار تا قبل از سکونت ستار در تبریز و اشتغال او به خرید و فروش اسب در میدان صاحب الامر کنونی تبریز و بالا گرفتن نهضت مشروطه در تبریز هیچ ارتباط و شناختی از یکدیگر نداشتند. بعد از مهاجرت ستار به تبریز و سکونت او در محله امیرخیز و راه اندازی تجارت خرید و فروش اسب در اطراف میدان صاحبالامر، زمینه آشنایی این دو به وجود آمد.
زمینه آشنایی بیشتر این دو به رویارویی محلات تبریز در عصر مشروطه بر می گردد. در دوره ای از تاریخ تبریز بین لوطیهای محلات مختلف تبریز نزاع و دعوا بالا می گیرد و باقر به عنوان یکی از لوطیهای محله «خیابان» و ستار به عنوان یکی از لوطیهای محله امیرخیز به صف مجاهدان مشروطه پیوستند و در سرکوب اقدامات خرابکارانه ای که در محله دوهچی اتفاق افتاد با یکدیگر آشنا شدند و از یاران صمیمی و نزدیک یکدیگر شدند.
با عقبنشینی قشون روس از شهر بار دیگر مردم تبریز از ستار خواستند برای مبارزه با ظلم و ستم رحیمخان، حاکم تبریز دست به قیام بزند و او را از شهر بیرون کند و او هم این درخواست را اجابت کرد.
مدتی بعد صدراعظم احمد شاه قاجار با تصویب قانونی در مجلس شورای ملی زمینه ساز جمع آوری سلاح از دست مردم شد و با دعوت از ستارخان و باقرخان به تهران و به بهانه تجلیل از رشادتهای آنان بستر کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدان تبریزی را به وجود آورد. این اقدام با همراهی و هماهنگی جمعی از ملیون و زدن تلگراف به تبریز انجام شد.
در شب عید نوروز جمعیت زیادی از مردم و بزرگان شهر از جمله یپرمخان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و سرداران آذربایجان در میان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از آنان شد.
در مراسم استقبال از آنان که مصادف با روز جمعه بود تقریبا نیمی از مردم تهران از جمله فرزند آیتالله عبدالله بهبهانی و برخی بستگان آنان به محله مهرآباد آمدند. طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته به انواع تزئینات و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ بود.
در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان نصب بود. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. این در حالی بود که برخی نمایندگان تندروی ترک زبان از ورود سرداران به پایتخت و استقبال گرم مردم از آنان ناراضی بودند.
قهرمان میرزا سالور ملقب به عین السلطنه دومین فرزند پسر شاهزاده عبدالصمد میرزا عزالدوله پسر محمد شاه قاجار و برادرزاده ناصرالدین شاه در تشریح شرایط سیاسی کشور در این دوره تاریخی نوشت: «انقلابی و اعتدالی. مساله عمده که عبارت است از حکایت مشروطه و مستبده کهنه شده گفتوگو و مخالفت تمام، سر انقلاب و اعتدال است. سپهدار و حاجی علیقلیخان سردار اسعد با مستشارالدوله و اغلب وکلا اعتدالیون هستند. تقیزاده صنیعالدوله و جمعی دیگر انقلابیون. روزنامه ایران نو و شرق هم انقلابیون، مابقی روزنامههای اعتدالیون. متصل نزاع لفظی و قلمی است.»
ستارخان در همان روز اول پس از مراسم مفصلی که برای صرف نهار در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران برگزار شد به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحباختیار، خانه ای در خیابان سعدی در نظر گرفته بودند، رفت و یک ماه مهمان دولت بود.
در ماه دوم حضور سرداران آذربایجان در تهران، به بهانه محدود بودن محل اسکان سربازان تبریزی، صدراعظم باغ اتابک که اکنون محل سفارت روسیه در تهران است را به اسکان ستارخان و یارانش و محله عشرتآباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. با استقرار نیروهای ستارخان و باقرخان در باغ اتابک و عشرت آباد، مجلس شورای ملی به درخواست صدراعظم احمد شاه طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدان و مبارزان خارج از نظام از جمله ستارخان و باقرخان و نیروهای تحت امر آنان باید خلع سلاح میشدند.
مجلس شورای ملی به بهانه ترور آیت الله سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علیمحمدخان تربیت از سران مشروطه چنین مصوبه ای را تصویب کرد اما به دلیل بد عمل کردن ماموان حکومت در جمعآوری سلاح و گزینشی عمل کردن آنان موجب اعتراض و استنکاف مجاهدین آذری و دسته معزالسلطان از تحویل سلاح شد.
احمد کسروی در کتابش نوشته است: «مجاهدان نمیخواستند پی کار خود بروند و بسیاری از کار خود به یک باره دورافتاده بودند. اگر هم میخواستند، نمیتوانستند سلاح خود را زمین گذارند. اینان ناگزیر به نافرمانی بودند.»
مهمانیِ تزویر
از سوی دیگر دولت نخواست این قانون را دادگرانه به کار بندد چون خود میرزا حسن مستوفیالممالک، رییس الوزرا و بیشتر وزیران او از مشروطه خواهان تندرو بودند که کینه چهار سردار از جمله ستارخان، باقرخان، ضرغامالسلطنه و معزالسلطان در دل داشتند. علاوه بر آنان علیقلیخان سردار اسعد که در راس دولت مشروطه بود و در همه امور دخالت داشت از این چهار نفر ناراحت بود به خصوص از ستارخان که از شدت عصبانیت به او فحاشی و توهین می کرد. علاوه بر این جمع، فرمانفرما هم از ستارخان دل آزرده بود. یپرمخان ارمنی هم که در این مقطع زمانی هم رییس نظمیه تهران و هم سردار ارتش بود و نیروی بزرگی تحت فرمانش بودند با ستارخان و معزالسلطان از در دشمنی وارد شد.
مجاهدان مصوبه مجلس شورای ملی و صدراعظم احمد شاه به تدریج به ستارخان و یارانش پیوستند و موجب هراس دولت مرکزی شدند. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید» اما یاران ستارخان کماکان سلاح خود را تحویل ندادند.
یپرمخان ارمنی، یار قدیمی ستارخان و رییس وقت نظمیه تهران در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۲۸۹ درست در چهارمین سالگرد امضای فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه با ۳۰۰۰ نیروی مسلح باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام و پسغام، به محل اسکان ستارخان و یارانش حمله کردند و آتش جنگ بین قوای دولت و مجاهدان آذربایجان شعلهور شد.
قشون ارتش عمدتا از نیروهای بختیاری و ارمنی بودند که به ظاهر خلع سلاح شده بودند و بلافاصله به استخدام دولت درآمده و به عنوان عوامل سرکوبگر عمل می کردند. به بیان دیگر سوسیال دموکراتهای تهران افراد خود را به شکل قانونی مسلح کرده و اصرار به خلع سلاح دیگر نیروهای مسلح داشتند.
وقتی درِ پارک اتابک به دستور یپرمخان ارمنی سوزانده شد، جنگ شدت گرفت. در این درگیری قشون دولت از چند عراده توپ، ۵۰۰ مسلسل ۶۰ تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از مبارزان آذری را قتل عام کردند. ستارخان هم ساعتی پس از شروع درگیری در حال فرار از پشتبام عمارتی در باغ اتابک بود که در راه پله یکی از راهروهای عمارت، گلوله ای به پایش اصابت کرد و مجروح شد. اندکی بعد قشون دولت او را دستگیر کردند و به منزل نجفقُلیخان بختیاری ملقب به صمصامالسلطنه بردند.
محمدمهدی شریف کاشانی، از فعالان نهضت مشروطه و از بنیانگذاران مدارس و انجمنهای معارف در شرح این واقعه نوشت: «… یپرمخان هم در پارک را نفت زده، آتش میزنند. بعد از چند دقیقه در سوخته، سرباز و سوار و بختیاری وارد پارک شدند، از قراری که گفته میشود، تلفات خیلی میشود. با اینکه از مجاهدین اصلا اظهار حیاتی نمیکنند ولی از طرف دولتیها به هرکس و هر جا فروگذار نکردهاند. بعد از کشتنها اغلب را دستگیر و بعضی فرار کرده. آن وقت، بنای تاراج را میگذارند. تمام در و پنجرهها را میشکنند و مبل و فرش و چراغ و آئینهها و میز و صندلیها را تاراج مینمایند، این حرکات زیاده از حد مورد شماتت و ملامت و سرزنش خارجه و داخله میشود. ستارخان و باقرخان را هم میبرند منزل صمصمامالسلطنه. … مردم از این قضیه اظهار نفرت و بدگویی کردند. … زانوی ستارخان هم گلوله خورده، در بستر خوابید.»
در ۱۷ مرداد ۱۲۸۹ وزارت داخله در اطلاعیهای اعلام کرد: در اجرای احکام آیاتالله نجفی مبنی بر خلع سلاح مجاهدین، قوای دولتی عدهای متمرد را در باغ اتابک محاصره و در ظرف سه ساعت متمردین کلا مغلوب و ۳۵۰ نفر گرفتار و در نظمیه محبوس شدند.
همان زمان نمایندگان خراسان در مجلس نیز طی تلگرافی به انجمن ایالتی و ولایتی خراسان بدون اشاره به تعداد کشتهها عنوان کردند: اشرار در منزل سردار ملی جمع، متأسفانه ایشان را مجبور نموده نگذاشتند از جزء اشرار خارج شوند. دولت به قوه قهریه قانون خلع اسلحه اجراء، سردار و سالار ملی محترما به منزل علیحده منتقل، اشرار گرفتار.
عاقبت نافرجام
سه ماه بعد از این واقعه تلخ در آبان ۱۲۸۹، یاران ستارخان خلع سلاح را پذیرفتند و سلاحهای خود را تحویل دادند. ستارخان نیز خانهنشین شد و پزشکان برای مداوای زانوی او تلاش کردند اما معالجات به نتیجه نرسید و سردار ملی به زخم زانو در تاریخ ۲۵ آبان ۱۲۹۳ در ۴۸ سالگی در تهران درگذشت.
پیکر او در محوطه باغ طوطی حرم عبدالعظیم حسنی در شهر ری به خاک سپرده شد.
قبر ستار قره داغی – ستارخان – تا سال ۱۳۲۴ وضعیت مناسبی نداشت اما به دنبال برگزاری میتینگ طرفداران پر شور ستارخان بر سر مزار او، موقتا برای ستارخان آرامگاه ساخته شد که این آرامگاه یکسال بعد به دست افراد ناشناس با خاک یکسان شد. پس از این حادثه گروهی از مبارزان مشروطهخواه، بر روی محل دفن ستارخان سنگ قبر گذاشت.
بر روی سنگ قبر سردار ملی جملهای از خودش به این مضمون نوشته شد: این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراء احمدی (ص) از جان و مال و اولاد و هستی خود صرفنظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود.
سرنوشت باقرخان نیز بهتر ستارخان نبود. بعد از مرگ ستارخان، زندگی مخفیانه باقرخان در تهران شروع شد. او دو سال بعد در دومین سالگرد درگذشت ستارخان در آبان سال ۱۲۹۵ به همراه ۱۸ نفر از یارانش از تهران به سمت غرب کشور خارج شد. او در نزدیکی قصرشیرین مورد اصابت گلوله راهزنان قرار گرفت و پس از غارت اموال این کاروان ۱۹ نفره در کنار همراهانش به قتل رسید.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
منابع:
تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، انتشارات نگاه
تاریخ هیجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر
واقعات اتفاقیه در روزگار، محمدمهدی شریف کاشانی، نشر تاریخ ایران
ستارخان؛ سردار ملی، موسی فقیه حقانی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
سرداری نیا صمد، باقرخان سالار ملی، ج۱، صص ۱۵، ۲۰ و ۲۱، انتشارات ایرانیان، ۱۳۶۹
روزنامه خاطرات عینالسلطنه سالور، به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، انتشارات اساطی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰