نقد داستان کوتاه چطور با شوهرم آشنا شدم
چطور با شوهرم آشنا شدم – How I Met My Husband
نویسنده: آلیس مونرو – Alice Munro
سال: ۱۹۷۴
به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از نقد روز، اگر بخواهیم مضمون اصلی داستان چطور با همسرم آشنا شدم اثر آلیس مونرو را در یک کلمه خلاصه کنیم، میتوان گفت کلیت داستان درباره عشق خام است. حسی که هر دختری در اوایل جوانی ممکن است تجربه کند. در این مواقع دختران دوست دارند مورد توجه مردان قرار گیرند البته نه هر مردی، مردانی که نگاه و رفتارشان حسی از خاص بودن و خانم بودن را در آن ها ایجاد کند. بیشتر زنان وقتی به گذشته نگاه می کنند ممکن است روزهایی از دوران جوانی را به یاد آورند که چنین حسی داشتهاند و شیفته ی مردی مسن تر از خود شده اند، همانطور که ادی در این داستان می گوید:”سال ها بعد متوجه شدم که از چه مساله بزرگی عبور کردم“.
ادی دختر جوانی است که در اوایل تجربیات جدی اش از زندگی قرار دارد، او با خانوادهای که برایشان کار میکند زندگی می کند،. دختری خجالتی که شاید به زور پانزده سالش شده باشد. چیزی که تقریبا همیشه با عشقی خام همراه است این است که معمولاً یک نفر دلشکسته می شود. در این داستان ادی مدتها به امید رسیدن نامهای که کریس قول فرستادنش را داده انتظار می کشد ولی هیچ وقت وقت نامهای دریافت نمی کند.
دو عنصر ادبی که در این داستان دیده میشود، یکی اول شخص بودن زاویه ی دید داستان است (نویسنده داستان را از زبان ادی دختر پانزده ساله ی داستان روایت می کند)، و دیگری استفاده از نمادهای مختلف برای کمک به درک عمیق تر داستان. در بخشی از داستان با نمادی از داشتن تحصیلات روبه رو هستیم، نامزد کریس که زنی شهری است، همه جا را به دنبال کریس میرود تا او را متقاعد به ازدواج با خود کند. این بار به روستایی که آقا و خانم پیبلز در آن زندگی میکنند می رسد. انتظار روزانهی ادی برای رسیدن نامهای که هیچگاه فرستاده نمیشود هم نمادی قوی در داستان است.
روایت داستان به صورت اول شخص باعث میشود با احساسات و تجربیات ادی ارتباطی عمیق برقرار کنیم. ادی دلسردی والدینش از روند تحصیلی اش را اینگونه توصیف می کند: ” در پایان سال که کارنامهها را دادند، معدلم ۳۷ درصد و بسیار پایین بود، پدرم گفت دیگر بیفایده است و او را سرزنش نمی کنم” زاویه دید اول شخص مضمون داستان را تحت تأثیر قرار داده و به خواننده کمک میکند درکی عمیقتر از احساسات ادی داشته باشد. وقتی ادی برای اولین بار کریس را میبیند که از پشت در نگاهش را به او معطوف کرده است، ادی زبانش بند آمده و اینگونه این صحنه را توصیف می کند: “دیدن ناشناسی در آنجا باعث شد فراموش کنم چه لباسی پوشیده ام.” افکار روزانه اش درگیر این می شود که اگر به دیدار کریس برود و خانم و آقای پیبلز بفهمند چه فکری خواهند کرد، با این حال به دیدار کریس می رود.
بیشتر داستانها از نماد برای تقویت مضمون روایی شان استفاده می کنند. به نظرم آلیس کلینگ زنی که ادعا میکند نامزد کریس است، معرف گذشته ی کریس است که او را دنبال می کند تا به او برسد، از طرفی کریس از او فرار میکند چون نمیخواهد یک جا ثابت بماند و پابند مکانی شود. این بخش بیانگر این موضوع است:” آلیس کلینگ می گوید: من به دنبالت تا اینجا آمده ام ببینم چه کار می کنی، کریس جواب می دهد: در این صورت باید بنزنین زیادی بسوزانی“. از طرفی کریس توجه دختری معصوم را به خودش جلب کرده است. شخصیت کریس واترز معرف زندگی آزاد و رها در طبیعت است، زندگی که هر کسی دوست دارد داشته باشد اما او خسته و درمانده به نظر می رسد چون سربازی کهنه کار است.
ادی تعریف می کند که کریس قول داده مساله پوشیدن لباس صاحب کارش را یک راز پیش خود نگه دارد. کریس اجازه می دهد ادی احساس صمیمیت بیشتری با او داشته باشد و ارتباطشان حدقل از جانب ادی رفتهرفته عمیق تر میشود، چرا که کریس را به عنوان مردی میشناسد که می شود به او اعتماد کرد. هواپیما در این داستان نماد آزادی و شروع دوباره است. کریس هر وقت به رابطهای عاطفی یا عشقی زیاد نزدیک میشود یا وقتی نامزدش او را پیدا میکند، سریعاً از آنجا پرواز می کند و به جایی دیگر می رود. در جایی می گوید: ” می خواهم رازی را با تو بگویم، من زیاد اینجا نمی مانم. در اون صورت اینجا آخرین روز من را خواهد دید، هواپیما میتواند خیلی از ماشین دورتر برود. نه ادی فعلا نرو میخواهم یک خداحافظی طولانی با تو داشته باشم.”
نظر میآید که آقا و خانم پیبلز نماد ازدواج سنتی باشند.
آقای پیبلز همسری روستایی فارغ از غم و غصه دارد. خانم پیبلز هم ارتباطی سرد با همسرش دارد. در داستان خانم پیبلز سریع متوجه واقعیت ارتباط بین ادی و کریس میشود و کمک میکند که تهمت آلیس را از او را پاک کرده و از این عشق کودکانه یا ناگهانی که درگیر آن شده است، رها شود.
در پایان قسمت مربوط به انتظار روزانهی ادی برای رسیدن نامهای که کریس قولش را داده بسیار نمادین است. وقتی کسی به انتظار فرصت های زندگی مینشیند تا آنها را بیابد، زندگی قطعاً فرصت ها را پیش رویش میآورد.
در نهایت ممکن است کسی مضمون داستان را عشق بپندارد. به نظر من عشق خام و زودگذر است، اما هرجور که نگاه کنید احساسات شخصی مان از روایت داستانی شکل میگیرد که در آن نویسنده خواسته موضوعی را مطرح کند که همه ی ما در دوره ای از زندگیمان ممکن است درگیر آن شده باشیم. سبک نوشتنش به صورت اول شخص و نمادهای استفاده شده در داستان به درک خواننده و درگیر شدن با داستان بسیار کمک کرده است.
منبع: you wanna read it
برچسب ها :آلیس مونرو ، ادبیات ، ججین ، رمان ، نویسنده ، چطور با شوهرم آشنا شدم ، کتاب
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰