۶ سال زندگی با گله
امیرحسین ۶ سال دارد اما نگاهش که میکنی جثهاش شبیه کودکهای ۳ ساله است، او روزگار خود را در بیابانها و در کنار ۱۵۰ گوسفند و ۸ سگ گله که همواره دورتادور او میچرخیدند سپری کرده است، روزگاری که در آنکسی آداب زندگی را به او نیاموخته و امیرحسین با زندگی در کنار گوسفندها معنای زندگی را مانند همانها یافته است.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از خبرگزاری ایسنا ، «امیرحسین» حاصل ازدواج موقت یک زن ایرانی با مردی از دیار افغانستان است، مردی که دیگر مادر امیرحسین را نمیخواهد و حالا بهدنبال برگشت به کشورش است، زن باردار میشود و امیرحسین فرزند ناخواستهای است که پدرش را پایبند به ادامه زندگی با مادرش نمیکند.
پس از تمام شدن زمان رسمی ازدواج، آن دو از هم جدا میشوند، چون مرد نمیخواهد باقی عمرش را در ایران سپری کند، مرد اصرار به حضانت پسر دارد، مادر که در رنج و بیماری است چارهای جز پذیرفتن ندارد.
مادر پیش از اینکه بخواهد مادرانههایش را به کودکش هدیه دهد از این دنیا بار میبندد و به دیار باقی میرود، حال، امیرحسین کودک نوپایی است که در کنار پدر از یادگیری آداب زندگی محروم است، پدری که به دنبال برگشت به کشورش است و آینده فرزند برایش اهمیت ندارد، امیرحسین از کودکی با پدرش بزرگشده است پدری که بویی از محبت نبرده.
آغاز قصه امیرحسین
امیرحسین ۶ ساله حتی معنای خانه را نمیداند چون از زمانی که به دنیا آمده در کنار پدر در بیابانهای اطراف شهر بیدستان زندگی کرده است، بیابانی به معنای واقعی، در کنار گله گوسفندها بدون هیچ سرپناهی و زیر نور مستقیم آفتاب.
بالشتش از سنگ است و چادری برای فرار از آفتاب ندارد، زمین خدا برایش حکم رختخواب را دارد و نمیداند که انسانها در ۴ دیواری به نام خانه زندگی میکنند، او در این مدت حتی یک همبازی انسان نداشته است و تنها میتواند کلمات کوتاهی که از پدر آموخته به زبان بیاورد، همین دوری از انسانها سبب ترس آن از آدمهای دیگر شده است. پدر با تمام بیمهری تصمیم میگیرد امیرحسین را در همان بیابان، بدون هیچ آموزشی، بدور از هر انسان دیگری و در میان حیوانات بزرگ کند. کودک بیچاره از ابتدای زندگی در میان حیوانات و با آداب همین گله بزرگ میشود و شش سال از عمرش میگذرد. کودکی که شبیه هیچ کودک دیگری نیست و آداب اولیه زندگی انسانها را نیز نمیداند. امیرحسین نه تنها از تمدن انسانی با خبر نبود، حتی احتمالاً نمیدانست که در دنیا هفت میلیارد نفر دیگر انسان شبیه او و پدرش زندگی میکنند، کودک رنجور شش سال تمام تنها خودش و پدرش را میشناخت.
وقتی که زندگی امیرحسین روشن شد
اما روزی که سرنوشت امیرحسین دستخوش تغییر قرار میگیرد فرامیرسد، در یکشب تاریک که نور ستارگان روشنیبخش محل زندگی امیرحسین است، ناگهان نور چراغهای ماشین اورژانس اجتماعی آنجا را روشن میکند.
نوری که روشنی را برای آینده امیرحسین به همراه دارد، اما امیرحسین که تاکنون با چنین چیزی مواجه نشده است از ترس فرار میکند او با تاریکی خو گرفته است و معنای نور را نمیداند، او حتی سخن گفتن را نیاموخته تا بتواند در خصوص آن ماشین اطلاعی به دست آورد.
از دور شبیه کودکان ۳ ساله است کودکی نحیف که توان سخن گفتن ندارد و از اولینهای زندگی محروم است، او حتی با مفهوم توالت بیگانه است و نمیداند برای اجابت مزاج باید به دستشویی برود، پدرش به خود زحمت آموزش را نداده است، بازندگی در کنار گوسفندها یاد گرفته است چگونه زندگی کند، زندگی دور از انسانیت.
مأموران اورژانس اجتماعی پدر را متقاعد میکنند که امیرحسین را با خود ببرند، پدر که خود توان نگهداری از کودکش را ندارد، مقاومت نمیکند و امیرحسین را به آنها میسپارد.
امیرحسین روزهای ابتدایی که در مرکز کودکان کار نگهداری میشد نمیدانست که باید برای اجابت مزاج به دستشویی مراجعه کند و برای نخستین بار میشنید که باید از دستشویی استفاده کند، کودکی که به خاطر سهلانگاری پدر و گذران زندگی در بیابان هرچه از گوسفند دیده، آموخته بود.
امیرحسین پسر باهوشی بود علیرغم اینکه مانند یک بچه دوساله عاجز از حرف زدن بود و از لحاظ بهداشتی آموزش ندیده بود، توانست پس از گذشت ۷۳ روز در مرکز کودکان کار، ارتباط خوبی با مددکاران برقرار کند و بهسرعت حرف زدن را آموخت امیرحسین بعد از ۲ بار آموزش دستشویی رفتن را آموخت.
امیرحسین در این روزها پیشرفت خوبی پیدا کرد، او که پیش از این با دست غذا میخورد یاد گرفته بود که آداب غذا خوردن چیست و به زندگی طبیعی یک انسان برگشت.
پایان مبهم یک قصه
پس از گذشت ۳ ماه پدر به سراغ امیرحسین میآید و میخواهد او را با خود ببرد و مدعی میشود خانهای برای نگهداری امیرحسین تهیهکرده است، تیم کارشناسی بهزیستی به محلی که او میگفت تهیهکرده رفتند، محلی که همچنان امکانات اولیه برای زندگی نداشت.
بهزیستی پس از دیدن وضعیت خانه از برگرداندن امیرحسین به وی خودداری میکند، کودک مظلوم دیگر به زندگی برگشته است و معنای زندگی اجتماعی را میداند، پدر امیرحسین اصرار به گرفتن فرزندش دارد، پدری که در ۶ سال زندگی امیرحسین نشان داده است که فرزندش برای او اهمیتی ندارد.
اما حالا با تلاش پدر، امیرحسین به او برگردانده شده، عدهای میگویند امیرحسین در خانه عمهاش نگهداری میشود، عدهای نیز میگویند پدرش خانهای کوچک تهیهکرده و امیرحسین را در آنجا نگهداری میکند، امیرحسین کودکی باهوش است که طی ۷۳ روز آموزش به جهشی ۳ ساله در رفتار رسید.
اگرچه تلاش خبرنگار ما برای دیدن امیرحسین و اطلاع از وضعیت فعلی آن بینتیجه ماند اما امیدواریم هماکنون شرایط زندگیاش چون گذشته نباشد و بتواند همچون دیگر کودکان سرزمینمان معنای واقعی زندگی را درک کند.
telegram.me/jajinnews
برچسب ها :سگ،گوسفند،منطقه قزوین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰