۶ مرداد سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی
۲۶ مردادماه در دل گرمای خرما پزان یادآور بازگشت غرور آفرین فرزندان سرزمینمان با کوله باری از شیرینی و تلخی های دوران اسارت است که در قلب تاریخ ماندگار شد.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از ایسنا، وقتی آمدند شهر ما هم حال هوایی دیگر داشت. روز وصال فرا رسیده بود. بزرگمردانی که کتاب، درس، مشق، مدرسه و شاید بازیهای کودکانه را رها کردند رفتند. “یحیی کمالیپور” که نمایندگی دوره دهم مردم شهرستان های جیرفت و عنبرآباد را در کارنامه خود دارد یکی از آنها است که هم اکنون ۵۱ سال سن دارد و در زمان اسارت فقط ۱۳ سال داشت. یعنی دو سال بعد از اسارت به سن تکلیف رسید.
۲۶ مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی بهانه ای شد تا پای صحبت هایش بنشینیم.
کمالی پور در گفتوگو با ایسنا با تبریک این روز به یادماندنی در قلب تاریخ انقلاب اسلامی به همه آزادیخواهان جهان گفت: آبانماه ۶۱ که تنها دو ماه از آغاز سال تحصیلی جدید گذشته بود. قسمت شد که از سن ۱۳ سالگی هجرت را آغاز کنم و اگر چه به یقین میدانستیم این هجرت به درازا میکشد ولی مطمئن بودیم روزی باز خواهیم گذشت.
گفتند آتشپرست هستید
وی افزود: وقتی جبهه بودیم با بچهها صحبت میکردیم و هر کسی میگفت دوست دارد چه اتفاقی برایش بیفتد. شهید،جانباز و یا اسیر بشود. جالب است من و همه بچههایی که با هم بودیم اصلا نمیگفتیم دوست داریم اسیر بشویم و از اسارت میترسیدیم و قدرت نداشتیم بگوئیم دوست داریم اسیر بشویم.
کمالی پور ادامه داد: خداوند مصلحت را در این دید که از هرچه میترسیدیم و برایمان سخت بود، همان رقم بخورد. روزهای اول اسارت مثل یک شوک بود؛ نه اینکه خیلی شجاع و قوی باشیم، بلکه در فضای ناباورانهای بودیم. ما چرخاندن در خیابانهای شهر «رومادی» را تجربه کردیم. ما را آتشپرست معرفی کردند و در کوچهها گوجه و خیار گندیده به طرفمان پرتاب می کردند و با تحمل این مصیبتها، تازه متوجه شدیدم که در چنگال یک رژیم «پست» قرار داریم. در زمانی که ما را میچرخاندند میگفتند خداوند را شاکریم که ما را بر ارتش آتش پرستان پیروز کرد. البته این را بعدا از ترجمه صحبتهایشان فهمیدم. اما وقتی صدای اللهاکبر بچهها از داخل ماشینهایی که در شهر می چرخاندمان بلند شد مردمی که هلهله میزدند متوجه شدند ما «کی» هستیم.
وی با گرامیداشت یاد و خاطره آزاده شهید «محمدشهسواری» گفت: قبل ازهر موضوعی تنها به یک چیز فکر میکردیم آن هم این که برای حفظ هویت و دفاع از آرمانهایمان در برابر هر اتفاقی صبوری کنیم هر چند که این صبر به درازا کشید ولی مفتخر هستیم در تمام آن سالها با انواع شکنجههای اسرائیلی تا چند قدمی مرگ پیش رفتیم ولی حاضر نشدیم به اندازه یک سر سوزن حرفی بزنیم و یا عملی انجام بدهیم که خدای نکرده علیه کشورمان از آن استفاده شود.
این آزاده اظهار کرد: بعضا مصاحبههایی از اسرا پخش میشد که گواه این ادعا هستند یا همین فریاد «الموت بر صدام» آزاده سرافراز شهید محمد شهسواری که جا دارد یادش گرامی داشته شود،چقدر لرزه بر اندام دشمنان انداخت. شاید بیشتر از صدها بمب.
تذکر یک اسیر ۱۴ ساله به خبرنگار زن
کمالی پور در ادامه بیان بخشی از خاطراتش به برخورد یک نوجوان ۱۴ ساله با خبرنگار زن اشاره کرد و افزود: وقتی یک اسیر ۱۴ ساله اهل اردستان (مهدی طحانیان) با یک خبرنگار هندی بدون حجاب مصاحبه نمیکند یعنی داشتن روحیه بزرگ معنوی؛ آنهم در اسارت. و بگوید تا حجابت را رعایت نکنی حرف نمیزنم و شعر مشهور “ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است…” از قلب یک ۱۴ ساله بیرون میآید و باعث میشود خبرنگار زن هندی روسری بپوشد و و با این اسیر مصاحبه کند.
اولین شکنجهها درست بعد از اسارت شروع شد
این آزاده ۸ سال دفاع مقدس اینگونه ادامه داد: زمانی که اسیر شدیم من از ناحیه پا، دست و صورت مجروح شده بودم و افسر عراقی بالای سرم ایستاده بود و میخواست تیر خلاصی به ما شلیک کند. در آن لحظه یک سرباز عراقی قوی هیکل آمد و لحظهای با هم صحبت کردند و دست من را یکدفعه گرفت و با تمام ددمنشی روی خاک و خاشاک با بدنی مجروح کشید. وانمود میکرد که میخواهد من را نجات بدهد .
وی نحوه برخورد با اسرای مجروح را رنج آور و صبورانه توصیف کرد و گفت: عراقیها وقتی مجروحان را اسیر میکردند حال و حوصله مداوای آنها را نداشتند و ترجیح میدادند به هر شکلی آنها را شهید بکنند تا اسیر. که با حالت اشاره به من گفت همین جا بنشین و از این به بعد به تو کاری نداریم. درک کردن اینکه اسیر شدیم سخت بود تازه بعد از اینکه از تونل وحشت تبلیغاتی رد شدیم کم کم باورمان شد که اسیر شدیم. اصلا در آن لحظهها قدرت فکر کردن نداشتیم که بتوانیم عکسالعمل نشان بدهیم. افرادی بودند که با هم اسیر شدیم. “مجید دهقان” فرمانده قبلی سپاه جیرفت، آقای نیک سرشت و دیگر دوستان. همه با یکی دو سال تفاوت سنی اسیر شده بودیم ولی چه روحیهای آنها را به این سمت و سو هدایت کرده بود فقط خدا میداند.
نماینده سابق مردم شهرستان های جیرفت و عنبرآباد در مجلس شورای اسلامی با بیان خاطره ای کوتاه از مناجات اسرا اظهار کرد: کسی کتاب دعای کمیل را به صورت کامل نداشت. یک روز یکی از بچهها گفت کسی بلد است دعای کمیل را کامل بخواند. گفتم من حفظ هستم و خواندمش. و یک نفر دیگر آن را نوشت. وقتی افسر عراقی متوجه شد ما را با سن سال کم از شرایطی که دیگر هم سن سالانمان داشتند خارج کردند. به خاطر اینکه من را جزو افرادی میدانستند که برای کشور ما مهم است به دلیل همین دعای کمیل که حفظ بودم جزو آخرین گروه آزادگان بودم و عراقی ها برای آزادی من چند اسیر خودشان را مطالبه میکردند.
روز آخر اسارت …
وی با بیان خاطره ای از روز آخر اسارتش افزود: از بس که ما را سر کار گذاشته بودند باورمان نمیشد که میخواهیم آزاد بشویم و زمانیکه صدام در تلویزیون عراق حاضر شد و گفت “هر چه گفتید قبول کردیم” و تاریخی را برای آزادی اسرا اعلام کرد، لحظه باور نکردنی بود اگرچه در بند یک کشوری بودیم که بویی از انسانیت نداشت. روزی که گفتند سوار اتوبوس بشوید که میخواهیم آزادتان بکنیم. ما را بردند جایی که در آخرین لحظات از ما بیگاری بکشند و گفتند باید این بلوکها را جابجا بکنید و وقتی بیشتر بلوکها را جابجا کردیم باز گفتند سوار اتوبوس بشوید با همان دستهای خاکی. وقتی گفتیم اجازه بدهید کولهپشتیمان را که داده بودند برداریم همه وسایلمان را مقابل چشممان روی هم ریختند و آتش زدند. حتی دستنوشتههای بچهها و نقاشیهایی که کشیده بودند هم سوخت. گفتیم آتش بزنند ولی به آزادی میارزد.
لب مرز خسروی
کمالی پور با یادآوری وضعیت انتقال اسرا به کشورمان تصریح کرد: ما را آوردند لب مرز خسروی. دیدم دو نفر از نیروهای صلیب سرخ اسامی ما را یاداشت میکنند از ساعت ۱۰ صبح روزی که سوار اتوبوس شدیم تا ساعت ۵ صبح روز بعد یک قطره آب به بچهها ندادند.
وقتی وارد خاک ایران شدیم همه به سجده افتادند و نماز شکر خواندیم و بعد به اصفهان برای طی مراحل قرنطینه انتقالمان دادند.
وارد خاک جیرفت شدیم
این آزاده ۸ سال دفاع مقدس گفت: شش روز طول کشید تا اینکه ششم شهریورماه با گذشت ۲۷۰۰ روز اسارت وارد جیرفت شدیم و همه جلوی همین سپاه فعلی به استقبالمان آمده بودند. پدرم روی جایگاه بود و همه را میبوسید و شاید فکر نمیکرد کدامیک بچهاش است که من او را شناختم و جلو رفتم. حق داشت چون وقتی من رفتم بچهای ۱۳ ساله بودم ولی وقتی برگشتم نوجوانی ۲۲ ساله بودم. ریش و سبیل داشتم و بخشی از موهای سرم ریخته بود.
مجموعه خبرگزاری ایسنا همراه با ملت شریف ایران اسلامی سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی را به همه راست قامتان صبوری که بهترین لحظات زندگی شان را برای دفاع از وجب وجب خاک سرزمینمان در زندان های مخوف بعثی بسر بردند تبریک می گوید و قدردان اینهمه ایثار و مردانگی خواهد بود.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰