یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا
آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است.
کد خبر : 22910
تاریخ انتشار : پنجشنبه 5 مرداد 1396 - 11:00
به گزارش پایگاه خبری ججین به نقل ازبرترین ها
ویدئوی مصاحبه پسر عارف را اگر که ندیده باشید حتما وصفش را شنیده اید. پسر عارف پیشرفت و منزلت اجتماعی اش را بالکل به ژنتیک اش متصل کرده و نقش عوامل تقویت کننده محیطی را نادیده گرفته! این که پیشرفت شخصی را کلا به ژنتیک مرتبط بدانیم، در هیچ فضای استدلالی نمی گنجد. این را همه می دانیم و واضح است. اما گمان نکنید عده ای رسانه شده اند و افشاگری می کنند که بدانیم دست «عارف» پاک نیست.
اصل ماجرا چیز دیگریست؛ یعنی اگر همین فضای علیه عارف را بشکافیم و دقیق تر که بخواهیم صحبت کنیم، حکایت سهم خواهی های جریانات مختلف جبهه اصلاحات است که در فصل سنگین لابی ها که سیاسیون بنای تصرف کابینه را دارند، دنبال وسیله اند برای رسیدن به هدف. آن ها چون نمی خواهند مستقیما علیه عارف اقدامی کنند، ریاکارانه آن کار دیگر می کنند.
به هر حال این روزها در پس کوچه های سیاست، عده ای برای تصاحب صندلی وزارت خانه ها لابی می گذارند و به عبارتی سهم خواهی می کنند. عارف هم یک سر اساسی از ماجراست. او یک انصراف استراتژیک به نفع روحانی داده و در جبهه اصلاحات هم نفراتی پشت سرش حرکت می کنند. همان طور که کارگزارانی و تکنوکرات ها بیشتر مقابلش هستند. در چنین وضع و اوضاعی که گیس و گیس کشی است، فقط مصاحبه و ژست و تئوری صادر کردن کافی نیست. حتی نشستن در فلان لابی و امتیاز دادن و گرفتن هم بدون اقناع «افکارعمومی» کافی نخواهد بود.
آن ها یک مسیر غیرمستقیم را انتخاب می کنند؛ پسر عارف را جلوی یک دوربین می نشانند (می دانند که آن قدر کیاست ندارد که مدیریت کند) و این گونه است که یک مصاحبه چماقی می شود که عارف و هوادارانش منکوب شوند. این ها همه از خصیصه های فصل کابینه است و شک نکنید که آن که این ایده را داده، کارش را خوب بلد بوده. چون می دانسته که عالم نوکیسگی پر از گاف است. پسر عارف مثل خیلی آقازاده های دیگر در بشکه ی عسلی است که برای رسیدن به آن نیش یک زنبور را تحمل نکرده و خب آدم هایی که یهویی به موقعیت رسیده اند، ناگزیر از چنین گاف هایی هستند و همین گاف هاست که افکار عمومی را متقاعد می کند که ببینید عارف خیلی چهرهی قابل اطمینانی نیست! این روزها هر یک خط از هر مصاحبه، پالسی است برای دوست و دشمن. خلاصه اش این که کری خوانی می کنند مردان سیاست برای اقناع «افکار عمومی» تا زور چانه زنی را بالا ببرند.
آزاده نامداری یا (حریم هفته)
آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است. حتی همهی حواشی هایی که داشته هم نمی تواند چهره کاملی از جایگاه او نشان دهد. چون او در واقع نماد و نشان از یک سبک زندگی است که می خواهد در تمام تحولات سریع جامعه ایرانی خودش را حفظ کند و سهم خودش را داشته باشد.
نیازی نیست خیلی اهل مداقه و تفکر باشید تا این تغییرات را دریابید. سری به کوچه و خیابان بزنید و بعد به حافظه تان که رجوع کنید، متوجه خواهید شد این روزها ما جور دیگری می پوشیم و تعریفمان از زیبایی چیز دیگریست. دهه های قبل، زیبایی صرفا در نجابت و پوشش و حجاب تصور می شد. آن تابلوی «بهتر است و مانعی ندارد» را با جان دل می پذیرفتیم. حالا، نه آن که نجیب نباشیم، اما حداقل بخش هایی از ما تعریفمان از زیبایی تغییر کرده و دیگر با تابلوها و عناصر بازدارنده و توصیه کننده خیلی مدارا نمی کنیم.
آزاده نامداری در چنین روزگاری نماد آن هایی است که هم آن آرمان های دهه های پیش را دارند و هم نمی خواهند از نبض زمانه عقب بمانند. چادری های مدرن، محجبه های امروزی. آزاده نامداری که در برنامه سیمای خانواده ظهور کرد، دختر پر شر و شوری بود که علاوه بر اجرای انرژیک با تاکید بر حفظ چادر دل خیلی ها را گرم کرد که می شود در تحولات زمانه آن خودِ دیروزی را حفظ کرد. از همین جهت هر کنش او متاسفانه خیلی بزرگ شد. متاسفانه از آن جهت که او ظرفیتی متناسب با این همه تاویل پذیری را نداشت.
این ها را خیلی هامان می دانیم و می دانیم که این ظرف و مظروف متناسب نیست که این جوری متناقض نشان می دهد. اما جالب این جاست که ژست حفظ حریم خصوصی می گیریم، بیانیه صادر می کنیم که چه کار داریم با حریم فلانی؟ قضاوتش نکنیم و…واقعیت را کتمان می کنیم. حفظ حریم درست، اما وقتی یک مجری با پوشش، هویت ایجاد می کند. وقتی چشم کبودش را به اشتراک می گذارد. در واقع هم ما را به حریم خصوصی اش دعوت می کند و هم چارچوب هویتی اش را نشانمان می دهد.
این داستان سوئیس را هم اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم، نقض کننده افهی هویتی آزاده نامداری است. او چون نماد یک جمعیت هم هست، باید مسئولانه تر رفتار کند که نمی کند! پس اگر از سوی مردم نقد و استهزا می شود، حرجی نیست. حالا این که علی ضیا و فلان مجری و هنرمند از او حمایت می کنند صرفا حمایت های صنفی است و مبنای محکمی نیست. اصلا کاش همان ویدئوی توضیحات نامداری هم نبود و قصه در همان سطح می ماند.
پی نوشت: با تمام این ها اگر قائل به چیزی به نام آبرو هستیم، باید و باید این داستان را تمامش کنیم، او در هر صورت و در حداقلی ترین تفسیر یک انسان، یک مادر و یک همسر است. فراموش نکنیم لطفا.
محمد باقر قالیباف یا (سیاستمدار هفته)
پر رنگ ترین نام انتخابات ۹۶ بی گمان خود خودش است؛ جناب شهردار در حال خداحافظی شهر تهران که فراتر از دو قطبی طرفداران روحانی و رئیسی روی ذهن مردم قدم زد. او حتی فراتر از شوخی های مجازی با میرسلیم و یا تقدیس نجابت هاشمی طبا بود. قالیباف برند انتخابات گذشته شد.
آن شعار ۹۶ درصدی ها، جذاب ترین و البته پر انتقاد ترین شعار انتخابات بود و از همان جا باید می فهمیدیم که شهردار شبه تکنوکرات اصولگرا علاقه ی خاصی به گفتمان سازی و ایجاد جایگاه برای خودش در میان اصولگرایان و در کلیت نظام سیاسی ایران دارد. تا قبل از این قالیباف را بیشتر به جسارت و پروژه های بزرگ در نیروی انتظامی و شهرداری می شناختیم. مدیری که علاقه داشت و هنوز هم دارد که در صدر باشد و مردم او را به عنوان یک مدیر اجرایی قوی و عملگرا بشناسند. این زیست اما ظاهرا قالیباف را ارضا نکرده، کما این که او از پس تمام این تلاش ها، شان و جایگاهی پیدا نکرده و هر بار که در آزمون انتخاب مردم قرار گرفته ناکام بوده. حالا قالیباف از آن در سیاست ورزی وارد شده. در واقع روزگار قالیباف ظاهرا مسیری دیگری پیدا خواهد کرد. او سودای تئوری پردازی دارد! اما آیا قالیبافِ تئوریسین جایگاه بهتری از قالیبافِ عملگرا خواهد داشت؟ او می تواند پشتِ تئوری ها، آن چهره مخدوش و ناکام مدیر عملگرا را محو کند؟
برای پاسخ به سئوال بالا خیلی نیاز به کنکاش نیست. همین دو سه ماه تلاش قالیباف از تئوریسین نمایی نشانمان می دهد که او باز هم به دومینویی از اشتباهات افتاده و احتمالا هر روز دارد حیات سیاسی خودش را محدودتر می کند. اولین تلاش که همان گفتمان دو قطبی انتخابات بود؛ گفتمانی مبتنی بر تحریک و تقابل میان طبقات اجتماعی که خیلی سال ها قبل تر یک سری احزاب هم با همین گفتمان در میان روشنفکران نفوذ کردند و دهه ها بعدتر دستشان رو شد و همان گفتمانی که احمدی نژآد هم به نوعی مولودش بود و عاقبتش را دیدیم. قالیباف نسخه ای کپی شده را آزمود که محکوم به شکست بود.
اما این دومین تلاش و حرف هایی که چند روز قبل در مورد «نواصولگرایی» زد و هم به نظر تازگی ندارد. این ردای نو اصولگرایی را دیگرانی هم پیش از این به تن کرده بوده بودند موفق هم نبودند. خاصه این که مشکل اصولگرایان نه در کهنگی است، بلکه مشکل اصولگرایان در فقدان چهره ای کاریزماتیک است. به عبارتی احزاب آن ها مملو از سیاست مدارانی است که هیچ گاه دست نیاز به سمت مردم دراز نکرده اند چون احساسش را نداشته اند و دائما در قدرت بوده اند. همین عامل باعث شده که کاریزما از اصولگرایی رخت بربندد.
نباید هم فراموش کنیم که در پیروزی های اخیر اصلاح طلبان هم مساله ی چهره سازی و کاریزما همچنان تعیین کننده و فراتر از گفتمان سازی نقش آفرینی می کند. یعنی اگر رئیس دولت اصلاحات نقش آفرینی نکند و اگرهای دیگر… مشخص نیست گفتمان روحانی چقدر نفوذ داشته باشد. از همین رو این مسیر قالیباف هم رهی به خطاست .
سردار آزمون یا (حرفه ای هفته)
زیست رسانه ای سردار آزمون قابل مطالعه است. او نمونهی موفقی از یک فوتبالیست حرفه ای است که شرایط و اقتضائات جامعه اش را می شناسد و با چیدن افرادی قوی در پشت صحنهی فعالیت ورزشی اش، قدم به قدم ریتم صعودی اش را حفظ می کند. سردار خلاف جریان فوتبالیست های ایرانی است. بگذارید ساده تر بگویم او درک کرده که فوتبالیست حرفه ای بودن فقط در بدنسازی مناسب و قدرت دریبلینگ و تاکتیک پذیری نیست.
امروزه فوتبالیست بودن مثل بازیگری، مثل خوانندگی و هر نوع شغل در معرض دیگری، یک بستهی رفتاری است. این نکته واضح را اما خیلی از سلبریتی های وطنی درک نکرده اند. نمونه ی نزدیکش همین مهدی طارمی که نمی داند چه موقع و چگونه و چه چیز را رسانه ای کند. مقتضیات رسانه ها را نمی شناسد و مقابل مدیرانی مثل طاهری و ترکاشوند دائما آچمز می شود. آن ها هم هنرمندانه طارمی را مقابل هواداران قرار می دهند، مثل همان رودستی که رضائیان خورد. نه که طارمی و رضائیان بی تقصیر باشند نه، اما بازی هم می خورند. آزمون اما بالکل چیز دیگری است. او با هنرمندی مشاورانش هیچ وقت از روی رسانه ها محو نمی شود. به عبارتی نیاز نیست که الزاما گل بزند و بدرخشد که تیتر یک شود، او حتی از تتلو هم استفاده می کند و به موقع روی تیتر می آید. جالب این جاست در موقعیتی هم قرار می گیرد که بر محبوبیتش اضافه می شود، این ها پاداش مردم شناسی او و اطرافیانش است و نوش جانش.
چرا جای دور برویم؟ همین پیشنهاد لاتزیو را بگذارید در کنار بی شمار پیشنهادات خبری شده ای که نه یارای اثباتش هست و نه توان انکارش! بله ما همیشه او را فوتبالیستی دیده ایم که هواخواهان درجه یک دارد. در ناخودآگاه ما جوری شکل گرفته که او حالا مهاجم اول تیم ملی است. اگر فوتبالیست های ناشی داخلی در قلیان سراها تیتر یک می شوند، او با آرسنال و لاتزیو تیتر می شود . این ها رفتارهای رندانه فوتبالیستی است که قدر جایگاهش را می داند و هیچ نقدی هم بر او وارد نیست. سردار آزمون درک کرده که فوتبالیست بودن یک کانسپت است نه یک تک گویی…
بنیتا یا (بی همتای هفته)
خیلی فکر کردم که از «بنیتا» چگونه بنویسم. به هر حال بی رحمانه ترین اتفاقات هم برای ما در نهایت سوژه اند. آسیب شناسی اش کنیم مثلا؟ از کم و کیف احکام قضایی بنویسیم؟ از مجرمان سابقه دار؟ بافت های ناهمگون؟ از فاصله طبقاتی و فقر؟ یا اصلا از ناآشنایی پدر و مادر با وظایف نظارتی از کم سوادی از…ذهنم هیچ انسجامی نمی گیرد! این روایت انگار نظم ندارد. هشت ماهه؟ آن عکسش که میان گلها نشسته؟ یعنی نمی شد ماشین را جلوی یک مغازه پارک می کردید؟ اصلا جای سارق می نشینم چقدر کم آورده بود؟ اصلا معتاد بود یا نبود، فرقی می کند؟ مادر بنیتا الان به چی فکر می کند؟ او و همسرش می توانند تا ابد حسی از خوشبختی لمس کنند؟ حمید هامون یادتان هست؟ یک جایی وسط فیلم، فرمان ماشین را دستش گرفته بود و می گفت یکمی این ور، یکمی آن ورتر سرنوشت همین هست! پدر بنتیا اگر …ملکوت را خوانده اید؟ داستان بلندی که بهرام صادقی نوشته، کار خوش خوانی است. این جوری شروع می شود «در ساعت یازده شب چهارشنبه هفته گذشته جن در آقای مودت حلول کرد» شاید جن در سارقین حلول کرده؟
نمی دانم فقط آن عکسش در سبزه ها؟ مثل آن عکس آتنا که نیمرخ اساطیری اش مثل الهه های یونان باستان پاک و منزه و بری به نظر می رسید آتنا، بنیتا دختران شین آباد… حتما بیشتر از این ها هست زن ها و دختران ایران، ترکیب خوبی است؟ نمی دانم؟ ندایی در گوشم می پیچد؛ «این نامم، این سرم، این پوست، این رگم، استخوانم، خاکسترم به دنبال چه در من می گشتند؟» بنیتا را دیده ام نه گرمش بود، نه تشنه لب! بنیتا یک جایی بود باران یکریز می آمد، باید به مادرش بگویم که نگران نباشد. هان؟ لوس شد؟ من هنوز نمی دانم چه بنویسم؟ اصلا چرا باید نوشت؟ این مرگ چیست؟ که هر چه غیر خودش را بی اهمیت می کند؟ مادرش، پدرش الان چه حسرتی بزرگتر از لمس دوباره ی بازوانش دارند؟ رد انگشتانشان بماند روی بازوان آن نرمه ترد خردسال؟ اگر بغض کنیم؟ حالشان خوب می شود؟ پدر و مادر آن سارقان چه فکر می کنند؟ خانواده ی آتنا با غمش کنار آمده اند؟ کسی هست به خواب های شبانه شان سر بزند؟ ببیند اوضاع چه خبر است؟ بیداری هم غم انگیز است، مثل مرگ. ما کجاییم؟ چه کسی از کجا می بیند ما را؟ می بیندمان؟ آن عکسش در سبزه ها، آن حسرت بازوانش، آن نام خوش لفظش، در کدام روح تناسخ می کند؟ چه کسی دوباره صدایش می کند؟ ندایی در گوشم می پیچد، از این شادی و پای کوبی ها می ترسم، مادر، مثل یک شوخی، که خنده دار نیست، مثل شادی و خنده ی کودکان، در هواپیمای در حال سقوط.
برچسب ها :نامداری آزاده، ژن عارف ، بنیتا
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰