به گزارش پایگاه خبری “ججین“، به جرأت میتوان ادعا کرد که مسئله دین و دینداری همواره از مهمترین مسائل فکری و عملی انسانها بوده است؛ مسئله دین و دینداری را از لحاظ عملی میتوان تا قلب تاریخ ردیابی کرد و از آثار وجودی و نقشآفرینی آن حتی در ابتداییترین اجتماعات بشری نشانه گرفت؛ این امر خود یکی از علل و دلایل اهمیت یافتن دین در حوزه فکری و پژوهشی انسانی است؛ جانسختی دین چنان است که با هیچ دلیل و به هیچ بهانه و با هیچ تلاشی نمیتوان آن را نادیده انگاشت و از زندگی بشر بیرون راند؛ از منظر تعالیم انبیاء و تأملات عقل خیراندیش، دین ریشه در حقیقت هستی دارد و دینداری برخاسته از فطرت انسان است
در طول تاریخ، متفکران و دانشمندان گوناگونی درباره منشأ دین و خاستگاه دینداری به تأمل و تکاپوی فکری و علمی پرداختهاند؛ فارغ از انگیزهها و نیتهای مختلفی که در پس پشت اظهارنظرها و نظریهپردازیها در حوزه دین و دینداری وجود دارد، با نظریههای مختلفی در این باب روبرو هستیم؛ امروزه وجه غالب نگرشهای انسانی به موضوع دین و دینداری، برخاسته از تعالیم پیامبران الهی است اما نظریههایی هم وجود دارد که منشأ دین را در اموری مانند نادانی، نیازمندی، ترسها و طمعهای آدمی جستوجو میکنند؛ این گونه تبیینهای کلاسیک از منشأ دین و دینداری، هرچند رونق پیشین خود را از دست دادهاند و گرد پیری و فراموشی بر چهره آنها نشسته است اما هرازگاهی توسط افرادی بازتولید شده و با تلاش مجدد میخواهند به عرصه پررفت و آمد زندگی بشر ورود پیدا کنند؛ در نوشتار حاضر یکی از این نظریهها (شبههها) درخصوص منشا گرایش بشر به دین مورد بررسی و نقد قرار گرفته است.
***
برخی چنین شبهه میکنند که هراسان بودن انسان باعث آفریدن ماورای طبیعت شده است؛ وحشت از نادانستهها و غریزه طبیعی نهفته در انسان به او حکم میکند که در محیط زیست خود از آنچه نمیداند، در مرحله اول، ترس و وحشت داشته باشد؛ همانند زلزله که اکنون برای ما پدیده طبیعیای شناخته شدهای است؛ مرگ و اسرارآمیز بودن آن نیز اساسیترین ترس و وحشت بزرگ انسانها بوده و هست. ادیان در روزگار گذشته میتوانستند به پرسشهای انسان ناآگاه و نادان و بیپناه پاسخهایی بدهند و هراس ناشی از نادانستههای او را بزدایند؛ ولی آن پاسخها مستلزم رد کردن دانش، خرد و واگذار کردن آنها به ماورای طبیعت و آفریدگار بوده و هست، اما در اثر پیشرفتهای شگرفی که در تفکر و دانش بشری رخ داده و با آگاهی امروزی از طبیعت و ویژگیهای گوناگون انسان و پاسخ به پرسشهای اولیه انسانها، آیا هنوز هم به ادیان مختلف احتیاج داریم؟! و یا اینکه ادیان مختلف برای بقای خود به انسانها احتیاج دارند؟! ما برای گذر از موانعی که انسان خود بوجود آورنده آنهاست، باید از گذشته و تاریخ بشریت بیآموزیم و خرد انسانی را به مرکزی برای پاسخجوئی سؤالات خود، با تکیه بر دستاوردهای علمی درآوریم؛ دانشورزی تنها راه بهزیستی و رهایی از خرافات و نیز راه رهایی از ماورای طبیعت نامفهوم است!
مقدمه
بحث در مورد خاستگاه و منشا دین،همچون بسیاری دیگر از مباحث فلسفه دین و الهیات جدید، از تشکیکها و پرسشهای انسان دوره جدید در مورد دین و باورهای دینی زاده شده است؛ تلاش اصلی بسیاری از شخصیتهایی که در این زمینه نظریهپردازی کردهاند، معطوف پاسخ به معمایی خودساخته است؛ آنها از سویی بر اساس علممداری و خردمحوری جدید، عدم اصالت دین و باورهای دینی را فرض گرفتهاند و از دیگر سو در برابر گستره جغرافیایی و تاریخیِ نفوذ باورهای دینی و ژرفای ایمان مذهبی، قرار گرفتهاند و اکنون میبایست به این پرسش پاسخ گویند که چگونه امری که لااقل به گمان برخی از آنها، چیزی جز پندار و توهمات کودکانه و آرزومندانه نیست، چنین در اعماق روح و جان آدمی ریشه دوانده است؟! این معما آنگاه پیچیدهتر شد که به رغم سادهانگاریهای عصر روشنگری و تحولات پس از دوره رنسانس، که به موازات رشد علم و آگاهی، زوال تدریجی ایمان دینی را انتظار میکشید مشاهده شد که ایمان و اعتقاد دینی همچنان بخش مهمی از حیات مادی و معنوی انسان را در سیطره خود دارد و حتی در جهتی رو به فزونی است!(۱)
نقد روششناختی نظریه منشئیت جهل و ترس
یکم: مبنای شبهه مورد بحث، فرضیهای است که بعضی از دانشمندان طرح کردهاند و البته هیچ دلیل علمی هم برای صحت آن وجود ندارد؛(۲) ملکم همیلتون در اینباره میگوید: یکی از اعتراضهای عمدهای که میتوان بر این نظریهپردازان وارد کرد این است که داعیههای آنان نه بر شواهد درست، بلکه بیشتر بر حدس و گمان مبتنی است؛(۳) علاوه بر این باید توجه داشت که بر فرض وجود دلایل قطعی بر این مطلب، باز نمیتوانیم و نباید از دو ویژگی معرفت حسی غافل شویم: یک: در قضایای علمی هرگز یقین و ضرورت وجود ندارد؛ دو: قضایای علمی، قضایایی هستند که شاخصههای مستقیم یا غیرمستقیم آنها قابل مشاهده و آزمون است؛ یعنی در حوزه هستیهای محسوس مطرح میشوند.(۴)
دوم: پیشفرض چنین تحلیلهایی درباره خاستگاه دین، که احیانا مطالعه علمی دین خوانده میشود، نبود زمینههای فطری و عقلانی است؛ اگر گرایش فطری انسان به خدا و بینش عقلانی آدمی در تأیید آموزههای دینی به اثبات برسد، خود به خود، جایی برای چنین احتمالاتی باقی نمیماند؛(۵)مثلا اگر شما با مردمی مواجه شوید که معتقد باشند، نعل اسب، خوشیمن است و خوشبختی میآورد، درصدد برمیآیید تا ریشه این اعتقاد را پیدا کنید و وقتی دلیل عقلی و قانعکنندهای از آنها نمیشنوید، آن را موهوم و انحرافی فرض کرده، از خود میپرسید، حال که هیچگونه استدلالی باعث پیدایش این عقیده نشده، باید دید کدام ضعف و انحراف روانیای منشأ آن بوده است؟ پیداست که هیچوقت سعی نخواهید کرد با تحقیقات روانشناسانه معلوم کنید که منشأ اعتقاد به زوج بودن حاصل جمع دو عدد زوج، کدام خصلت و نقص روانی انسانهاست؛ زیرا آن را عقلی و برهانی میدانید! سؤال این است که آیا اعتقاد به خدا، همپایه اعتقاد به خوشیمن بودن نعل اسب است و درباره آن باید به توجیهات روانشناسانه متوسل شد؟! آیا تاکنون هیچ متدین یا فیلسوفی برای اثبات این عقیده، برهان اقامه نکرده است تا نیازی به این نوع توجیهات روانشناسانه باشد؟!(۶)
سوم: این نظریه بدون توجه به ادله اثبات وجود خدا و اعتقاد به او، اندیشه اعتقاد به خدا را از ابتدا یکسره معلول ضعف روحی و درماندگی کودکانه انسان میداند؛ درحالیکه بسیاری از متفکران در عصر حاضر، یعنی در همین عصر بلوغ اندیشه آدمی، به وجود خدا معتقدند و برای اعتقادشان، دلایل محکم و متینی عرضه میکنند؛ با وجود این، طرفداران فرضیههای روانی برای دین، میخواهند با عنوان کردن ناتوانی روحی انسانهای نابالغ، توانایی عقلی متفکران معتقد به خدا را نادیده گرفته و اصلا ادله آنان را نشنوند و درباره صحت آن سخنی به میان نیاورند!
چهارم: از اشتباهات نابخشودنی این نظریه، در ترسیم ابعاد روح انسان و پیدایش پدیدههای مختلف روانی و اجتماعی، فراموش کردن سهم درک عقل و هوش آدمی است؛(۷)زیرا انسان تنها مجموعهای از غرایز و تمایلات نیست؛ بلکه مجموعهای از ادراکات، غرایز و تمایلات است.
بنابراین تعجبآور نخواهد بود بگوییم انسان نخستین، در چشمانداز خود، بسیاری از نظامات کائنات را میدید و معتقد به مبدایی عالم و قدرتمند برای عالم میشد؛ او که برای ساختن خانه گلی خود، یا ترسیم عکس حیوانی بر بدنه یک غار، عقل، هوش، قدرت و ابتکار خود را به کار میگرفت، چگونه میتوانست باور کند ساختمان این زمین پهناور، با آن همه شگفتی و نوآوری و انواع گیاهان و جانداران، مطلقا نیازی به ابتکار، قدرت، عقل و علم نداشته است! اصولا، براساس چه ضرورتی باید سرچشمه همه پدیدههای روانی و اجتماعی، غرایز انسان باشد؟! آیا عقل و درک او نباید در پیدایش آنها نقشی بازی کند؟!(۸)این در حقیقت، نوعی بیگانگی و طفره رفتن از شناخت واقعیت وجود انسان است؛ کسانی که تنها به غرایز انسان مینگرند، در حقیقت تنها نیمی از وجود او را شناختهاند و به غلط، همه پدیدهها را به آن بخش از وجود او نسبت میدهند؛ از این رو، اگر پای عقل، درک و هوش آدمی به میان آید، همه محاسبات آنان بههم خواهد خورد!
پنجم: برخلاف تفکر روانشناسانی مانند فروید، جمعی از محققان و روانشناسان جدید معتقدند، همانطور که انسان از لحاظ جسم، موجودی چهاربعدی است (عرض، طول، عمق و زمان)، از لحاظ روح و روان نیز حداقل دارای چهار بعد است و آن عبارت است از:
حس راستی یا حس حقیقتجویی، حس زیبایی، حس نیکی، حس مذهبی. مذهب و اعتقاد به خدا، ریشه در اعماق روان آدمی دارد و تراوشی از درون به بیرون است، نه آنکه از زندگی اجتماعی و اقتصادی و جنسی بشر به درون او سرایت کرده باشد! اعتقاد به خدا یکی از ابعاد روح آدمی و از احساسات اصیل اوست و نه تنها زندگی مادی، آن را به وجود نیاورده است، بلکه چه بسیارند انسانهایی که زندگی مادی خود را فدای مذهب کرده و میکنند؛ بنابراین، حس مذهبی از درون نشأت گرفته و امری فطری است.(۹)
آیا دین، مولود ترس است؟
۱٫ از دیدگاه خداباوران، منشأ گرایش به دین، فطرت است؛ فطرت، عبارت است از ویژگیهای آفرینشی و تکوینی وجود انسان که با حیات عقلانی او هماهنگ است و بدین جهت ملاک تعالی و تکامل انسان به شمار میرود و با معیارهای حیات طبیعی و غریزی او قابلتوجیه نیست؛ از این رو، فطریات از نوعی قداست برخوردارند و جنبه ارزشی دارند.(۱۰)
۲٫ الف: میدانیم که انسانهای اولیه به علت ضعف و نداشتن وسایل ایمنی در برابر بسیاری از حوادث طبیعی، در معرض خطرهای گوناگونی بودند. ب: آنها دارای نوعی مذهب بوده و به خدا گرایش داشتهاند؛ ج: تردیدی در این نیست که مذهب و اعتقادات مذهبی یکی از منابع مهم احساس آرامش است و هیچ کس نمیتواند این واقعیت را انکار کند؛(۱۱) زیرا اعتقادات مذهبی بر باور به وجود و فاعلیت مبدأیی بنا شده است که قدرت گسترده بر هر عاملی که بالقوه یا بالفعل انسان را میترساند، غالب و چیره است و اتّکا بر او میتواند انسان وحشتزده را در برابر عوامل نابودکننده به آرامش برساند؛ رفع ترس، از آثار ایمان است، نهانگیزه پیدایش آن! و در نظریه منشئیت ترس برای دین، میان اثر و انگیزه خلط شده است؛ پس از پذیرش این سه موضوع (ترس و در معرض خطرات بودن مردمان اولیه، مذهب داشتن آنان و اثر آرامبخشی مذهب)، سؤال این است که آیا فقط ترس و وحشت، موجب اعتقاد به خداست، نه هیچ قوه و خصوصیت دیگر؟! آیا ذوق و ابتکار، تعقل و تفکر انسان، هیچ دخالتی در اعتقاد به خدا ندارد؟! اگر چنین است، پس حیوانات هم باید همانند انسان مذهبی بوده و معتقد به خدا باشند و حتّی در این راه پیشرفتهتر هم باشند؛ چون ترس طبیعی و غریزی آنها به مراتب، بیشتر از انسان است؛ وقتی عامل مشترکی، در حیوان باعث نهاد مذهب نمیشود، میفهمیم که در انسان هم این عامل باعث پیدایش مذهب نیست و باید در جستوجوی عامل دیگری باشیم.
۳٫ اگر ترس علت پیدایش مذهب باشد، باید با از بین رفتن این علّت، مذهب هم از بین برود، درحالیکه هرگز چنین چیزی رخ نداده است؛ زیرا در بسیاری از جوامع انسانی، بخصوص جوامع امروزی، یا اصلا ترس وجود ندارد و یا بسیار کم است، با این حال، اعتقاد به خدا همچنان وجود دارد! پیشرفت علم در جهان کنونی برای بشر، در مقابل بسیاری از پدیدههایی که در گذشته باعث ترس او میشد، حفاظها و سنگرهای قابل اطمینانی ایجاد کرده است؛ یعنی بسیارند مردمی که به هیچوجه از عوامل طبیعی مانند سیل، زلزله، توفان و امراض ترس جدی ندارند و درعینحال به شدت به خدا عقیده داشته و براستی او را میپرستند؛ اساسا توجه بیش از حد بشر به دین در قرن بیستم بویژه در غرب، بهترین شاهد بر این حقیقت است که دین مولود ترس نیست!
۴٫ میپذیریم که ترس، یکی از اسباب توجه و اقبال به خداست، نه علت تفکر درباره خدا و پذیرش مذهب؛ یعنی ما میتوانیم بپذیریم که گاهی ترس موجب اقبال و یا تشدید آن نسبت به خداوند میشود؛ ولی پذیرش آن به منزله علت تفکّر درباره خداوند را قبول نداریم.
۵٫ اگر فرض کنیم که ترس، انگیزه اوّلیه پیدایش اعتقاد به خدا در میان افراد بشر بوده است، آیا میتوان از لحاظ منطقی پذیرفت که این مسئله دلیل بیبنیادی اعتقاد به خدا و توهمی بودن وجود اوست؟! هرگز چنین نیست؛ زیرا در موارد بسیاری انگیزه حرکت و کشف بسیاری از حقایق و واقعیتهای اصیل، اموری نادلخواه، نامطلوب و بیارزش است، ولی آن امور کشفشده یا اختراعشده جزو واقعیتهای مقبول زندگی انسان است؛ مثلا بیمارها و ترس از مرگ باعث پیدایش علم طب شده است؛ آیا میتوان علم طب را بیاعتبار دانست چون انگیزه رسیدن به آن، بیماری و ترس از مرگ بوده است؟! انگیزه بسیاری از اختراعات و اکتشافات علمی، جاهطلبی و حس شهرت و مالدوستی بوده و مخترع را از این صفات ناپسند به سوی آن اختراع سوق داده است؛ حال آیا میتوان گفت آن اختراعها بیاعتباراست؟(۱۲) بنابراین، به فرض اینکه مذهب مولود ترس باشد، عاملیت ترس هرگز دلیل بر بطلان آن نخواهد بود.(۱۳)
۶٫ تکلیفها و مسئولیتهایی که در دین بر دوش انسان میگذارد، بسیار سختتر از آن چیزی است که در غیاب دین وجود میداشت؛ گاهی دین، خود دلهرهها و نگرانیهایی را برای متدینان ایجاد میکند که در قیاس با دلهرههای طبیعی، شاید فراتر هم برود! معلوم نیست ترس یک متدین از قبر و قیامت، عذاب و عقاب و نکیر و منکر، در قیاس با ترس و دلهره یک فرد بیدین از بلایای طبیعی، کمتر و کم دوامتر باشد!
۷٫ اینکه گفتهاند چون انسانهای اولیه علل وقوع پدیدهها را نمیدانستند به مذهب روی آوردهاند، تبیین کاملی نیست؛ زیرا در بسیاری از موارد صرف یافتن علت حادثهای، ترس را از بین نمیبرد و و زندگی را امن نمیسازد؛ حتی اگر آن تعلیل، علمی باشد نه وهم و پندار! مثلا اگر مردم شهری اجمالا بدانند که خطر بزرگی شهر را تهدید میکند، اما از چند و چون آن اطلاعی نداشته باشند، آیا اگر مطلع شوند که این خطر، خطر انفجار یک بمب اتمی است، ترس و وحشت آنها کم میشود؟! آیا به همان نسبت که اطلاعات بیشتری در مورد نحوه عمل بمب اتم و چگونگی عمل پروتنها و الکترونها در اختیار آنها گذاشته میشود، احساس ترسشان کاهش مییابد یا به عکس، هرقدر میزان اطلاعاتشان از خطرهای انفجار اتمی بیشتر شود، وحشت و ترسشان افزون میگردد؟!(۱۴)
بررسی نظریه منشئیت جه در پیدایش دین
یکم: اگر جهل انسانها نسبت به عوامل طبیعی باعث پیدایش اعتقاد به خدا و دین شده باشد، نباید در عصر کنونی اثری از دین وجود داشته باشد؛ این در حالی است که بتدریج، رمز و رازهای طبیعت کشف میشود و خدایانی که پایه در جهل و بیخبری مردم داشته باشند و حاصل پندار و تخیلاتی باشند که افراد جهت تحلیل رخدادها ساختهاند، شأن و مقام خود را از دست خواهند داد و باید به همان نسبت که علم پیشتر میرود، خدایان عقبتر روند و برای دانشوران و پژوهشگرانی که به طریق علمی، به نحوه عملِ نیروهای طبیعی واقف شدهاند، نباید خدا معنایی داشته باشد، حال آنکه بسیاری از دانشورانِ طرازِ اول و کاشفان رموز طبیعت، خود، از خداشناسانِ بنام بودهاند و تدینِ عالمان کاهش نیافته است!(۱۵)
دوم: در اینکه منشأ دین را نوعی جهل دانسته و هیچ توجهی به استدلالهای دینداران نداشته باشیم، نوعی تنگنظری است. نگاه دینی به رخدادها با تبیین علمی آنها قابل جمع است و اکنون جای این سؤال باقی میماند که به چه دلیل نمیتوان سه ساحت معرفت دینی، فلسفی و علمی را با هم جمع کرد؟ آیا واقعا نمیتوان در آنِ واحد از حوادث، هم تحلیلی الهی داشت و هم فلسفی و هم علمی؟!(۱۶)
چکیده سخن
در نقد نظریه منشئیت جهل و ترس برای دین باید توجه کنیم که پیشفرض عقلانینبودن دین و عدم علم انسانها نسبت به پدیدهها، در نگاه این نظریه پردازان ،مسلم انگاشته شده است، بدون آنکه دلیل محکمی برای آن ارائه کنند؛ نظریههایی که مبتنی بر پیشفرضهای اثباتناشده است اعتباری ندارد؛ چون ممکن است منشأ چنین تحلیلهایی از منشا دین، عدم علم به براهین خداباوران و یا انگیزههای درونی و روانی صاحب نظریه باشد! پس بهترین راه، توجه به ادله خود دینداران است؛ حال اگر دلیل قابل قبولی نداشتند، میتوان به دنبال تحلیلهایی از این دست رفت!
____________________
۱٫ جمعی از نویسندگان، جستارهایی در کلام جدید، ص ۱۸۵، ناشر سازمان مطالعه و تدوین علوم انسانی دانشگاهها(سمت) و معاونت پژوهشی دانشگاه قم، چاپ سوم بهار ۱۳۹۱٫
۲٫ مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۰۶، ناشر چاپ و نشر بینالملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول۱۳۷۷٫
۳٫ ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر کلام جدید، ص۹۱، ناشر نشر هاجر وابسته به مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، چاپ سوم بهار۸۶٫
۴٫ ظهیری، سید مجید، مدرنیته، روشنفکری و دیانت، ص۳۰۸، ناشر دانشگاه علوم اسلامی رضوی،چاپ اول ۱۳۸۱٫
۵٫ یوسفیان، حسن، کلام جدید، ص۲۷، ناشر سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی و موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
۶٫ طاهری، حبیب الله، فصلنامه علمی پژوهشی اندیشه نوین دینی، شماره ۲۵، بررسی و نقد نظریه منشا دین از دیدگاه فروید، تابستان ۱۳۹۰٫
۷و۸٫ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۳، ص۵۶۲
۹٫ سبحانی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ص۱۸۳، ناشر موسسه امام صادق، چاپ سوم تابستان ۱۳۸۶٫
۱۰٫ ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر کلام جدید، ص۸۲، ناشر مرکز نشر هاجر، چاپ سوم بهار ۱۳۸۶٫
۱۱٫ ر. ک. توکلی، غلامحسین، خاستگاه دین از نگاه فروید(رویکردی انتقادی)، ص۳۸، ناشر دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم پاییز ۱۳۸۳٫
۱۲٫ ر.ک. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۰۶٫ و خسروپناه، عبدالحسین، مسائل جدید کلامی و فلسفه دین، ص۱۱۴، ناشر مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی، چاپ اول ۱۳۸۸٫
۱۳٫ر.ک. تا این قسمت از نوشتار، بر طبق مقاله بررسی و نقد نظریه منشا دین از دیدگاه فروید آقای حبیب الله طاهری در فصلنامه علمی پژوهشی اندیشه نوین دینی شماره ۲۵ تابستان ۱۳۹۰ با حذف و اضافه استفاده شده و مباحث از دیگر کتب معتبر، مستندسازی شده، طوری که این منابع در متن اصلی نبوده است.
۱۴٫ توکلی، غلامحسین، خاستگاه دین از نگاه فروید(رویکردی انتقادی)، ص۳۵، ناشر دفتر پژوهش و نشر سهروردی، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۳٫
۱۵٫ همان، ص۳۹٫
۱۶٫ ر ک، یوسفیان، حسن، کلام جدید، ص۳۲٫
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰