“گاومیش” تنها سرگرمی کودکان “گاومیش‌آباد”

«عبید» پسر ۷ ساله لاغراندام، مثل بقیه اهالی اینجا آفتاب سوخته ‌است. وقتی می‌خندد جای خالی دندان‌های جلوییش پیدا می‌شود. از او می‌پرسم تا چندم درس خواندی که شانه بالا می‌اندازد؛ متوجه حرف‌هایم نمی‌شود. همسن‌ و سال‌هایش می‌زنند زیر خنده و می‌گویند او مدرسه نمی‌رود و سواد ندارد و آنقدر می‌خندند که عبید با ترکه‌ای که در دست دارد دنبال‌شان می‌کند.

کد خبر : 26371
تاریخ انتشار : چهارشنبه 25 مرداد 1396 - 6:52

به گزارش پایگاه خبری ججین ، روزنامه ایران در ادامه نوشت: این‌سوی رودخانه که خانه‌های کج و معوجی از بلوک سیمانی دارد و کوچه‌هایش خاکی و زباله‌هایش روی هم تلنبار شده، گاومیش‌آباد است. بوی زباله و فضولات گاومیش‌ها با هوای گرم و شرجی درآمیخته و با هر دم و بازدمی جان آدم را بالا می‌آورد. حاشیه جاده، به فاصله چند متر به چند متر، تلی از زباله و نخاله‌های ساختمانی، چهره کوت عبدالله و کارون را تزئین کرده؛ گویی هنوز جنگ دست از سر این دیار برنداشته ‌است.

کارون را نشان می‌دهد، رودخانه‌ای که آنقدر کم آب شده که بچه‌های قد و نیم‌قد بدون هیچ ترسی تا میانه‌اش شنا می‌کنند. «فؤاد» به زور فارسی حرف می‌زند، می‌گوید: «کارون تا به حال اینقدر کم آب نبوده. آنقدر کم آب شده که می‌شود بدون شنا کردن رفت آنطرف رودخانه.» مشکل خوزستان و اهواز و اهالی گاومیش‌آباد، فقط کم‌آبی کارون نیست، آنها از فقر و بیکاری، نبود جاده و بهداشت هم گلایه‌مندند، وضعیتی که نیازی به جست و جو ندارد. این سوژه از آن دست سوژه‌هایی است که خودشان می‌دوند و می‌آیند به پیشوازت مثل همین بوی تل زباله‌هایی که کنار کارون با شرجی هوا درآمیخته. از اهواز شانه به شانه کارون بی‌رمق راه می‌افتیم تا برسیم به «کوت عبدالله»، روستایی که می‌گویند از مرکز استان جدا و جزئی از شهر «کارون» شده. قرار است برویم «گاومیش‌آباد»، بخشی از کوت عبدالله. جایی که گاومیش‌ها برای فرار از گرما به کارون پناه می‌برند. از شهر خارج نشده، خشکسالی رخ نشان می‌دهد و دیگر خبری از دار و درخت نیست.

کارون تنها سرگرمی کودکان گاومیش‌آباد
گله گاومیش‌ها عرض جاده را بسته‌اند و بی‌خیال از ترافیکی که به راه انداخته‌اند، سرازیر می‌شوند به رودخانه. هوا گرم است؛ گویی باران آتش می‌بارد و هرم گرم از آسفالت می‌جوشد. دماسنج ماشین درجه ۵۴ را نشان می‌دهد، کولر هم جوابگوی این هوای داغ نیست. پسربچه‌ای ۸-۷ ساله به دنبال یکی از گله گاوهای غول‌پیکر، می‌دود و با ترکه‌ای بلند آنها را دنبال می‌کند. گاومیش‌ها رم می‌کنند و هیکل چندصد کیلویی‌شان را تکان می‌دهند و می‌پرند توی کارون. چنان گرد و خاکی به هوا برمی‌خیزد که دیگر چیزی پیدا نیست.
سر ظهر است و محلی‌ها گاومیش‌ها را برای آب‌تنی به رودخانه آورده‌اند. تعدادشان دست‌کم ۵۰۰ گاو می‌شود. پسربچه‌ها هم لابه‌لای آنها شنا می‌کنند. شاید تنها تفریح‌شان همین باشد. وقتی دوربین عکاسی را می‌بینند، می‌روند روی گاومیش‌ها می‌ایستند و شیرجه می‌زنند توی آب.
«عبید» پسر ۷ ساله لاغراندام، مثل بقیه اهالی اینجا آفتاب سوخته ‌است. وقتی می‌خندد جای خالی دندان‌های جلوییش پیدا می‌شود. از او می‌پرسم تا چندم درس خواندی که شانه بالا می‌اندازد؛ متوجه حرف‌هایم نمی‌شود. همسن‌ و سال‌هایش می‌زنند زیر خنده و می‌گویند او مدرسه نمی‌رود و سواد ندارد و آنقدر می‌خندند که عبید با ترکه‌ای که در دست دارد دنبال‌شان می‌کند.
بیشتر بچه‌های گاومیش‌آباد کارشان همین است که تابستان‌ها روزی ۵ تا ۶ بار گله را برای چراندن و آب‌تنی به کارون بیاورند. «کاظم» ۲۸ ساله است و دشداشه‌اش را بالا زده تا گلی نشود. او هم مثل بقیه، گاومیش‌هایش را برای آب‌تنی آورده، با این تفاوت که مثل بچه‌ها، توی آب نمی‌رود. سر و صورتش را پوشانده تا آفتاب پوستش را نگزد.
به‌زور می‌تواند فارسی حرف بزند و به کمک راننده‌ متوجه حرف‌هایش می‌شویم: «بچه‌های اینجا تنها سرگرمی و کارشان همین گاومیش‌هاست. امکانات دیگری نداریم که سرگرم آنها شوند. زمین بازی ندارند و مجبورند با همین گاومیش‌ها سرشان را گرم کنند. گاهی هم به خاطر اینکه صبح تا شب با آنها هستند، مریض می‌شوند یا ناراحتی پوستی می‌گیرند. شهرداری و فرمانداری باید به مشکلات این منطقه رسیدگی کنند. این از وضع کارون که بی‌آب شده و این هم از وضعیت بهداشت و بی‌امکاناتی ما.»
«ظهیر» که گویی حضورمان او را ذوق‌زده کرده، به افتخار ما می‌رود روی گاومیش‌ها و دایو می‌بندد و با سر می‌پرد توی آب. بقیه هم به تبعیت از او می‌روند روی گاومیش‌ها و انواع حرکات نمایشی را به اجرا می‌گذارند. در این مسابقه بدون قهرمان، گاومیش‌ها بی‌توجه به هیجان بچه‌ها، ساکت و آرام از ظهر تابستانی‌شان لذت می‌برند و خودشان را خنک می‌کنند.
صدایش می‌کنم و از او درباره خانواده و مدرسه و امکانات روستایشان می‌پرسم. پسر شلوغی است و تند تند حرف می‌زند: «۴ تا برادر و ۳ تا خواهر دارم. من از همه کوچکترم. خانه‌مان همان خانه روبه‌روییه که وانت جلوش پارکه. فقط مدرسه و خانه بهداشت داریم، همین.» بعد جستی می‌زند روی گاومیش بزرگی که می‌خواهد از آب بیرون بیاید و با پشتکی دیدنی خودش را توی آب می‌اندازد.

حکایت تلخ اهالی کوت عبدالله
این‌سوی رودخانه که خانه‌های کج و معوجی از بلوک سیمانی دارد و کوچه‌هایش خاکی و زباله‌هایش روی هم تلنبار شده، گاومیش‌آباد است. بوی زباله و فضولات گاومیش‌ها با هوای گرم و شرجی درآمیخته و با هر دم و بازدمی جان آدم را بالا می‌آورد. حاشیه جاده، به فاصله چند متر به چند متر، تلی از زباله و نخاله‌های ساختمانی، چهره کوت عبدالله و کارون را تزئین کرده؛ گویی هنوز جنگ دست از سر این دیار برنداشته ‌است. انگار مسئولی گذرش به اینجا نیفتاده و شبکه‌ای به‌عنوان جمع‌آوری زباله و نخاله و فاضلاب وجود ندارد.
همراه با راننده که عرب زبان است، وارد روستا می‌شویم. خبر حضورمان زودتر از خودمان به اهالی می‌رسد. چند نفری از لای در خانه‌شان ما را برانداز می‌کنند و بعضی هم می‌خواهند نشان بدهند که توجهی به حضورمان ندارند.
دیوار یکی از خانه‌ها ریخته، زن سن و سال‌داری مشغول تمیز کردن طویله است. فضولات گاومیش‌ها را داخل فرغون می‌ریزد. مانده‌ام در این گرما و با این بویی که نفس آدم را می‌برد، چگونه کار می‌کند. به گفته راننده‌ که قبلاً در همین منطقه زندگی می‌کرده، بیشتر اهالی اینجا کارشان دامداری و نگهداری از گاومیش است و زمانی که مردها گله را بیرون می‌برند، زنان مشغول تمیز کردن طویله می‌شوند.
هنوز به ته کوچه نرسیده‌ایم که مرد جوانی از خانه‌اش بیرون می‌زند، به عربی حال و احوال می‌پرسد و بعد از اینکه متوجه می‌شود خبرنگاریم انگار که مدت‌ها منتظرمان بوده، ما را به خانه‌شان دعوت می‌کند. خانه‌ای که بیرون و داخلش فرقی باهم نمی‌کند. خانه‌ای سرهم‌بندی شده با بلوک سیمان. مادرش گوشه حیاط نان می‌پزد و آنطرف هم زنی در حال تمیز کردن طویله.
«احمد» ۲۵ ساله ما را به پدرش معرفی می‌کند. آنها از مشکلات روستای‌شان که بتازگی تبدیل به بخش شده می‌گویند. «شیخ علی» یکی از بزرگان کوت عبدالله است، مردی موسپیده کرده و سبزه‌رو که چند سالی است دیگر توانی برای کار کردن ندارد.
از همه گله دارد، از شهرداری و فرمانداری و استانداری و سازمان آب و وزارت بهداشت و… می‌گوید: «شهرداری نمی‌آید این نخاله‌ها را ببرد، مردم هم توان مالی‌شان آنقدر نیست که خاور و کامیون اجاره کنند. وقتی ریزگرد می‌آید یا باد می‌گیرد، این نخاله‌ها می‌شوند قوز بالای قوز، گرد و خاک و ریزگرد نفس‌مان را می‌برد.
ما هنوز پس از این همه سال، شبکه فاضلاب نداریم و فاضلاب‌ خانه‌ها به ناچار توی کوچه‌ها سرازیر می‌شود. آفتاب که می‌زند، بوی بدی می‌پیچد. بروید آن یکی کوچه را نگاه کنید و ببینید چقدر لجنزار درست شده. این همه پشه و مگس به همین خاطر است. از همه اینها بگذریم، خانه بهداشت‌مان فقط قرص سردرد و سرماخوردگی و قطره فلج اطفال دارد. اگر کسی مریض شود، باید برود اهواز. ای کاش یک مرکز درمانی می‌ساختند تا مردم این همه به دردسر و زحمت نیفتند.»
احمد ادامه حرف‌های پدرش را می‌گیرد: «آقا از وضعیت آب بنویسید. والا با این آب لوله‌کشی نمی‌شود حمام کرد، چه برسد بخواهیم سر سفره‌ بگذاریم. من هر ۳ – ۲ روز یکبار می‌روم اهواز و چند دبه آب می‌خرم. همین چند وقت پیش بود که از دانشگاه آمدند و آب این منطقه را آزمایش کردند و گفتند خیلی بی‌کیفیت است، حتی نمی‌شود پای درخت هم ریخت. خب وضع ما بدک نیست آنهایی که وضع مالی‌شان بد است چاره‌ای ندارند که از همین آب بنوشند. به ‌نظر شما استاندار و فرماندار یا رئیس سازمان آب نمی‌داند وضع آب این‌طور است؟ می‌دانند ولی کاری برای ما نمی‌کنند.» هنوز حرفش تمام نشده، پسرش بطری آبی برایمان می‌آورد، نیازی به آزمایش ندارد، آنقدر کدر است که نوشیدن‌اش حتماً آدم را مریض می‌کند!
بقیه اهالی که متوجه حضورمان در خانه شیخ علی شده‌اند، جمع می‌شوند و هر کدام از مشکلات‌شان می‌گویند. «ابراهیم» پدر ۵ پسر و دختر که یکی از پسرانش معلول است از مشکلاتش می‌گوید: «تأمین هزینه بچه معلول برایم سخت است. از طرفی همه پسرهایم بیکارند و کاری نیست که مشغول شوند. کنار این هم مشکل بهداشت و آب و کم‌آبی کارون و بیکاری و اعتیاد دغدغه‌مان شده. مسئولان باید به مشکلات ما رسیدگی کنند نه اینکه کلاً فراموش شویم.»
«طاهر» هم از امنیت می‌گوید: «ما کلانتری یا پاسگاه نداریم. گاهی بین جوان‌ها درگیری می‌شود و بعد می‌بینی طرف خانه‌های هم شلیک می‌کنند، همین چند وقت پیش شبانه آمدند طرف حسینیه شلیک کردند. اگر هم کسی را دستگیر کنند بعد از مدتی آزادش می‌کنند و روز از نو روزی از نو!»
ساعت از ۳ عصر گذشته و آفتاب هنوز وسط آسمان بی‌محابا به تن تفتیده کوت عبدالله می‌تابد. گاومیش‌ها دور تل زباله‌هایی که شیرابه‌هایش لشکر سیاه مگسان را گرد هم آورده‌ می‌چرخند و دختربچه‌ها پا برهنه روی زمین گرم و خاکی گاومیش‌آباد لی لی بازی می‌کنند و پسربچه‌ها از روی گاومیش‌ها شیرجه می‌زنند به کارون. داستان اهالی گاومیش‌آباد، داستان آدم‌هایی است که دیده نمی‌شوند، شنیده نمی‌شوند. اما آنها داستان نیستند، واقعاً وجود دارند.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

20 − 13 =