کودکانههایی که در افیون و روابط زودرس دود شد
:در مرکز بازپروری و درمان مادر و کودک با زنان و دختران جوانی مواجه میشوی که خواسته یا ناخواسته اعتیاد زندگیشان را به نابودی کشانده و حالا برای داشتن فرصتی دوباره و ترمیم روزهای از دست رفته، راهی مبارزهای سخت و سهمگین شدهاند. آنها به دلیل نبود قوانین مناسب برای حمایت از کودکان و نداشتن حمایت مناسب از سوی خانواده از نوجوانی چیزی جز رنج افیون به یاد ندارند اما حالا میخواهند دوران بزرگسالی خود را با سلامت سپر کنند.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، زنان بهبود یافته از اعتیاد علاوه بر تمام دردها و رنجهایی که تحمل میکنند سنگینی بار انگ و برچسب خوردن از طرف جامعه را نیز به دوش میکشند. جامعهای که نمیبخشد و فراموش نمیکند. آنها می ترسند از فردای زندگی درچنین جامعهای، فردایی که دیگر اثری از اعتیاد در وجودشان نیست ومیخواهند همچون گذشته سالم زندگی کنند اما همیشه سایه شوم گذشتهای تاریخ مصرف گذشته در تعقیبشان است تا به یغما ببرد هرچه را که سعی میکنند در کشتزار زندگی کاشته و برداشت کنند.
اما شرایط وقتی بدتر است که تو ناخواسته وارد این چرخه شده باشی یا اگر خواسته وارد بازی شدی عزیزانت و جامعه دستی به یاری تو برنیاورده و تو را پس زده باشند و همان جامعه که بیتفاوت از کنار تو و کمک طلبیدنهایت رد شده و سکوت کرده حالا قضاوتگر بیبخشش امروز تو باشد.
وقتی نیاز به کمک داشتم، خانواده طردم کردند
سارا هم یکی از همین زنهاست، که در سن ۲۶ سالگی همراه با دختر ۲ و نیم سالهاش به مرکز بازپروری آمده تا زندگیاش را از نو بسازد.
« ۱۷ ساله بودم که به تشویق دوستان مدرسه شروع به مصرف شیشه کردم، همین موقعها بود که با پدر بچهام که اون موقع ۴۰ ساله بود آشنا شدم، آشپزخانه تولید شیشه داشت و مواد ما رو تامین میکرد. بعد از مدتی خانوادهام من رو طرد کردند از ترس اینکه نیفتم توی خیابون و همینطور برای اینکه پول مواد ندم به اون پناه بردم. ۶ سال باهاش زندگی کردم. چند باری هم سعی کردم برگردم پیش خانوادهام اما اونا من رو پس میزدن و من هربار ناچار میشدم با وجود تمام توهینها و رفتارهای زشت اون مرد دوباره به همون خونه برگردم.».
بعد از ۶ سال سارا صاحب همین دخترک نازنین میشود و به دلیل اینکه نمیتواند هزینه بیمارستان را پرداخت کند ناچار به فرار از آن میشود با دلخوشی به اینکه کودکش معتاد به دنیا نیامده است. با به دنیا آمدن دخترک زندگی برای سارا سختتر میشود و از آنجا که مرد هم مسئولیت کودک را نمیپذیرد ناچار میشود برای تامین غذا و مایحتاج فرزندش دست به تنفروشی بزند.
او ادامه میدهد: « گاهی ما رو از خونه بیرون میکرد و ما آواره پارک میشدیم. چند بار با دخترم به خانوادهام پناه بردم اما اونا خودم رو قبول کردن و دخترم رو نه، من هم با ناامیدی برمیگشتم».
به دلیل شرایط نابهسامان زندگی یکی از تلخترین خاطرات سارا رقم میخورد و حضانت فرزندش را از او میگیرند. مرد هم با شنیدن ماجرا فرار میکند و او را تنها میگذارد. کمکم به خاطر دخترش تصمیم میگیرد که اعتیاد را ترک کند و با یکی از گروههای کمک به افراد معتاد آشنا میشود، همین زمان است که متوجه میشود HIV دارد.او مطمئن است که این بیماری یادگاری مردی است که سالهای زیادی را در کنارش زندگی کرده است. اکنون بیش از یکسال است که مصرف مواد نداشته و به قول خودش «پاک است».
آشنایی با این گروه نقطه عطف زندگی سارا میشود به او کمک میکنند برای دخترش شناسنامه بگیرد و سرانجام بعد از ۸ ماه دوندگی موفق میشود حضانت دخترش را بگیرد.
سارا میگوید:« من اشتباه کردم اما نمیخوام بچهام کمبودهای من رو داشته باشه یا بفهمه من و پدرش مدرکی برای ارتباطمون نداشتیم، اما دیگران جلوی دخترم از گذشته من صحبت میکنند و به نوعی او را تحقیر میکنند. درسته که بچهام کوچیکه اما همه چیز رو خوب میفهمه. من سعی میکنم باقی زندگیم رو طوری بگذرونم که دخترم راحت زندگی کنه و با وجود بیماری که دارم با رعایت اصول ایمنی نمیذارم که به دخترم یا اطرافیانم آسیبی برسه هرچند که متاسفانه خیلیها حتی بعضی از افراد خانوادهام این مساله رو هنوز نپذیرفتن.»
نفسی که بریدند تا دیگری به خواستهاش برسد
«نفس» هم دختری زیبا از اهالی چهار محال و بختیاری است که برای ساختن زندگی جدید به این مرکز آمده ، ۲۸ ساله است و از ۱۵ سال پیش وادار شده مواد مصرف کند.
روزگار کودکی برای نفس در ۱۲ سالگی به پایان میرسد همان روزی که از مدرسه میآید و با گریه برادر بزرگترش مواجه میشود که میگوید:« نمیدونی برات چه خوابی دیدن»، همان روز به خانه بدبختی میرود.
او خاطرات آن روزهایش را ورق میزند و میگوید:« کدخدای روستامون من رو برای پسرش که ۳ زن دیگه هم داشت ودختراش همسن من بودن خواستگاری کرد، پدر و پدربزرگم هم رضایت دادن و بدون پرسیدن نظرم شبونه من رو به عقد اون مرد درآوردن. شوهرم مصرف کننده مواد بود و حتی از مهموناش با مواد و مشروبات الکلی پذیرایی میکرد . اون برای اینکه من بهانه خانوادهام رو نگیرم و بتونه با من رابطه داشته باشه با مواد مخدر من رو خواب میکرد».
نفس ادامه میدهد:« بیشتر از یکسال با اونا زندگی کردم. نمیذاشتن که برم دیدن خانوادم، خودش و خواهراش کتکم میزدن. بالاخره مادر و برادرم فهمیدن که معتادم کرده و برای طلاق من اقدام کردند. شوهرم کارشکنی میکرد و به طرق مختلف پرونده رو عقب میانداخت، بالاخره بعد از ۶ سال تونستم طلاق بگیرم».
نفس بعد از طلاق به کمک برادرش درس میخواند و دیپلم میگیرد اما همچنان به اعتیاد ادامه میدهد و از مصرف تریاک و شیره به مصرف شیشه و هروئین میرسد. در طول این مدت هم پدر و خانواده پدری که از طلاق او ناراضی هستند مدام او را مورد آزار قرار میدهند. او برای فرار از خانوادهای که درکش نمیکنند با یکی از آشنایان ازدواج میکند و به اهواز میرود. ازدواجی که برای او روزهای بدتری را به ارمغان میآورد.
او میگوید:« از چاله افتادم توی چاه، شوهرم از من کوچکتر و معتاد به شیشه و هروئین بود و از نظر اخلاقی هم مشکل داشت. همیشه من رو تنها میذاشت و من برای اینکه خرجم رو دربیارم تو اهواز دوره فوریتهای پزشکی رو گذروندم و در تزریقات کار میکردم و تمام حقوقم رو خرج مواد میکردم تا اینکه دو سال پیش شوهرم فوت کرد پیش از اون هم مادر و برادرم که بزرگترین حامیان من بودند از دنیا رفتند و من زندگی در تنهایی رو تجربه کردم روزگار خوبی نداشتم و دو، سه بار هم برای تامین مواد ناچار شدم تنفروشی کنم ».
نفس حالا به کمک برادرکوچکترش به مرکز ترک اعتیاد آمده و مدتی است که مصرف مواد را کنار گذاشته به قول خودش در شهرستان هیچکس منتظرش نیست نه پدرش که این زندگی را برای او رقم زده و نه خواهرش که به دنبال زندگی خود است و نه برادر کوچکترش که توان نگهداری از او را ندارد . او تنها به آینده امیدوار است و برای زندگی بهتر تمام تلاش خود را میکند.
زندگی این دو زن جوان نمونهای از عاقبت دخترانی است که در اثر ناآگاهی خانواده یا رسم و رسوم غلط به دام انواع آسیبهای اجتماعی میافتند. شاید اگر والدین سارا به جای طرد کردن، او را مورد حمایت قرار میدادند او امروز با داشتن یک فرزند، مبتلا به HIV نبود و مانند بسیاری از زنان همسال خود یک زندگی طبیعی را میگذراند.
درباره نفس و افرادی همچون او شرایط بدتر است این دختران به دلیل اجازه قانون درخصوص ازدواج کودکان به راحتی از دامان شاد کودکی به آغوش مردان نامناسب سپرده شده و روح و جانشان در این ازدواجها لگدکوب امیال دیگران میشود. نفس هم میتوانست امروز دختری شاد،تحصیلکرده با یک زندگی طبیعی باشد که نه سایه سیاه اعتیاد ناخواسته بر زندگی او سنگینی کند و نه سایه دو ازدواج جانفرسا و تنفروشی در صفحه خاطراتش نقش بسته باشد. متاسفانه هنوز هم ناآگاهی والدین ،رسوم غلط و قوانین نامناسب و عدم حمایت چشمگیر از کودکان، این گروه را قربانی کرده و آسمان بزرگسالیشان را از ابرهای سیاه رنج و اندوه و خطر سرشار میکند.
telegram.me/jajinnews
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰