به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، روباه شنی مجموعه داستان نوشته محمد کشاورز، بعد از دو مجموعه داستان « بلبل حلبی » و « پایکوبی »، سومین اثر داستانی این نویسنده اهل شیراز است.
نویسنده در این مجموعه، به سراغ آدمهایی میرود که برای فرار از تکرار و تنهایی، به شیای یا خاطرهای پناه میبرند، آدمهایی که ارتباط مستقیم و بیواسطهای با یکدیگر ندارند و اشیا و خاطرات، واسطی بین آنهاست.
در داستان اول این مجموعه، شاهد مواجهه انسان با طبیعت وحشی هستیم که زندگی شهری حائلی بین این دو است. نویسنده به خوبی، تصور انسان شهری از طبیعت و طبیعتدوستی و ناتوانی او در رویارویی واقعی با آن را به تصویر میکشد. اشیا و حیوانات نیز، به عنوان واسطه-ای بین انسان و فقدانهای او، در اکثر داستانهای این مجموعه به چشم میخورد. در داستان «پرندهباز» و «روباه شنی»، حیوانات و در داستان «گلدان آبی، میخکهای سفید» و «زمین-بازی»، اشیا، نقش تعیین کنندهای در روابط آدمها با یکدیگر و یا با گذشتهشان دارند.
یکی از برجسته ترین عناصر داستانهای این مجموعه، تعلیق است. تعلیق، مخاطب را با این سوال که «چه پیش خواهد آمد؟» مواجه میکند اما نویسنده در این مجموعه، این سوال را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که « چگونه این رویداد پیش آمده است ؟ ». مثلا در داستان روز متفاوت، پاراگراف اول داستان را به روایت بحران اختصاص میدهد و در ادامه، به داستان، پیش از بحران میپردازد، تا به خواننده نشان دهد که داستان چه مسیری را طی کرده است که به بحران مذکور منجر شده است.
شروع داستان با بحران آن، قدرت روایتگری بالایی را طلب میکند. از آنجایی که تعلیق به تنهایی برای ایجاد کشش در داستان، کافی نیست، نویسنده با ایجاد رخداد عینی، خواننده را نیازمند به روایت و نقل میکند و سپس به کمک عناصر دیگری مثل شخصیت پردازی، فضاسازی و تصویر، مخاطب را نه به خود اتفاق، بلکه به چرایی آن مشغول میکند؛ علاوه بر این با روایت بحران، در شروع، و سپس، پرداختن به داستان، پیش از وقوع بحران، خواننده را جلوتر از شخصیتهای داستان قرار میدهد و با خواننده محور کردن آن، لذت انتظار را برای مخاطب، در مواجهه شخصیتها با بحران، فراهم میآورد.
نویسنده همچنین، در مواقعی که خواننده نزدیک به پیشبینی رخدادها میشود، از عنصر غافلگیری استفاده میکند و از خواننده پیشی میگیرد؛ اینگونه، تعادل داستان بین خواننده محوری و نویسنده محوری حفظ میشود. مثلا در داستان «هشت شب، میدان آرژانتین»، نویسنده، عنصر غافلگیری را در متن میآورد و از خواننده جلوتر حرکت میکند؛ هرچند داستان دچار پرگویی میشود و عناصری که در جهت پیش برد داستان نیستند، مانند دو دوست، وارد متن میشوند، اما نویسنده با استفاده از عنصر غافلگیری، کشش روایی را تا به آخر حفظ میکند.
نویسنده شخصیتهای داستان را از میان آدمهای معمولی برمیگزیند و به وجوه نهفتهی آنها در داستان میپردازد. چند لایهای کردن شخصیتها و ایجاد تضاد در ابعاد شخصیتی آنها، از دیگر نقاط قوت داستانی اوست، مثلا در داستان «گلدان آبی، میخکهای سفید»، با بعد دیگری از شخصیت مرد مراقب مواجه میشویم و یا در داستان «زمین بازی» مردی روحانی را میسازد که رویای فوتبالیست شدن دارد. هرچند این تضاد گاه فقط در حد یک رفتار متضاد نمود پیدا میکند و پرداخت بیشتری بر روی شخصیت نمیشود؛ مثل داستان «آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن» که شاهد رفتار متضاد شخصیت در یک فضای نظامی هستیم که علاقه شدیدی به آهنگ پلنگ صورتی دارد تا جایی که قانونشکنی میکند اما عدم شخصیتپردازی کافی، آن را به باورپذیری نرسانده است و یا شخصیت فلاح در داستان «روز متفاوت» که همین اتفاق برای آن میافتد.
ایده پردازی جذاب و گزینش فضاهای تازه، استفاده از زبان متناسب با هر فضای داستانی، از دیگر ویژگیهای داستانهای این مجموعه است؛ همانطور که در داستانهایی که فضای شهری در آنها حاکم است، با زبان ساده تری مواجهیم و در داستانهایی چون روباه شنی و «غار را روشن کن»، که در فضاهای باز طبیعت روایت میشود، با زبانی توصیفی و گاه شاعرانه مواجهیم که در خور فضا و شخصیت است.
روباه شنی از فقدان های آدمی میگوید که پشت اشیا پنهان میشوند، و حیوانات و اشیا حائلی بین انسان و جهانند.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰