کبر و حرص و حسد؛ ریشه همه رذالتها
ریشههای کفر چیست؟ چرا انسان گرفتار کفر میشود و از خدا دور شده و شقاوت ابدی را به جان میخرد؟ چطور میشود افرادی که قیامت و معاد را قبول دارند، کارهایی را انجام میدهند که در نهایت به کفر میانجامد و ابلیس وار دوزخ را برای خود انتخاب میکنند؟ اگر بخواهیم مهمترین ریشههای کفر را بشناسیم، این اصول و ریشهها کدامند؟ نویسنده در این مطلب به این پرسشها بر اساس آموزههای اسلام پاسخ داده است.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، مردم بر اساس واکنش فکری و عملی نسبت به حق به چهار دسته اصلی تقسیم میشوند:۱. آنانی که حق را میشناسند و بدان پایبند هستند؛ ۲. آنانی که حق را میشناسند، ولی پایبند آن نیستند؛ ۳. آنانی که حق را نمیشناسند، ولی در عمل بدان عمل میکنند؛ ۴. آنانی که حق را نمیشناسند و بدان عمل نمیکنند.
از نظر اسلام تنها گروه نخست هستند که به سعادت و رستگاری میرسند؛ زیرا از روی معرفت و شناخت به حق عمل میکنند؛ اما سه گروه دیگر وضعیت مناسبی نخواهند داشت؛ زیرا گروه دوم اهل انکار در مقام عمل هستند و بر خلاف یقین خود عمل میکنند؛(نمل، آیه ۱۴)؛ و گروه سوم هر چند به حق عمل میکنند ولی عمل آنان فاقد عنصر حسن فاعلی و از روی ایمان و شناخت است؛ هر چند که از حسن فعلی برخوردار است؛ اما گروه چهارم در جهل مرکب هستند و از انسانیت بهرهای نبردهاند.
البته وضعیت گروه سوم از دو گروه دیگر بهتر است؛ با این همه آنچه نقش اساسی در سعادت انسان دارد ایمان و عمل صالح است (فاطر، آیه ۱۰) و شکی نیست که ایمان ریشه در شناخت و معرفت در حوزه ذهنی و فکری و پیوند عملی آن با قلب دارد، به گونهای که به عنوان عامل و انگیزه عمل خارجی و حرکت به سوی آن نقش مهمی را ایفا میکند.
بسیاری از مردم حق را میشناسند؛ زیرا خداوند انسان را به گونهای آفریده که فطرت او به سمت خیر و خوبی و حق گرایش دارد، و عقلش او را در شناخت حق و باطل کمک میکند؛ افزون بر اینکه وحی نیز به مدد عقل و فطرت آمده و او را به حقیقت آشنا و به عمل به آن ترغیب میکند. با این همه اکثریت مردم بر خلاف حق عمل میکنند و زمینه هلاکت ابدی خود را فراهم میآورند.
در چرایی این مخالفت با حق و گرایش و عمل بدان، آیات قرآن و روایات اسلامی تحلیلهایی را ارائه کرده که مهمترین آنها به عنوان اصول کفر در آیات و روایات معرفی شده است. بنابراین شناخت این اصول و ریشهها میتواند به ما کمک کند تا مراقب باشیم در دام اینها گرفتار نشویم و سعادت دنیوی و اخروی خود را بر باد ندهیم.
ریشههای کفر
بر اساس آموزههای قرآنی ریشههای کفر امور چندی هستند که از جمله مهمترین آنها میتوان به کبر، حرص و حسد اشاره کرد. از امام صادق(ع) روایت است که فرمود: اصولُ الکُفرِ ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُ؛ ریشههای کفر سه چیز است:حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.(جهاد النفس، حدیث ۵۵۰)
امام حسن مجتبی(ع) نیز در حدیثی میفرمایند: هَلاکُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْکِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ؛ أَلْکِبْرُ بِهِ هَلاکُ الدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ؛ أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّهِ؛ أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ؛ هلاکت و نابودى مردم در سه چیز است:کبر، حرص، حسد. تکبّر که به سبب آن دین از بین مى رود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت. حرص که دشمن جان آدمى است و به واسطه آن آدم از بهشت خارج شد. حسد که سررشته بدىها است و به واسطه آن قابیل، هابیل را کشت. (بحارالانوار، (ط بیروت)، ج ۷۵ ص۱۱۱)
کبر و تکبر و استکبار و ریشه آن
پس یکی از اساسیترین و اصولیترین عواملی که حتی انسانهای عالم و دانا را به کفر میکشاند و با آنکه یقین به حقانیت امری دارند بر خلاف آن عمل میکنند، کبر است. کبر به معنای بزرگی است که تنها شایسته خداوند است. از این رو داشتن این صفت برای غیر خداوند، فضیلت نیست، بلکه یک رذیلت اخلاقی است.
خداوند به صفت کبیر ستوده میشود و این اسم و صفت الهى، صفت مشبّهه به معناى برتر و بزرگتر از جهت مشابهت با آفریدهها، و یا کبریایى و عظمت و بزرگ قدر شدن است.(الاسماء و الصفات، بیهقى، ج۱، ص ۷۳؛ شرح اسماء اللّه الحسنى، رازى، ص ۲۶۸) این اسم و صفت الهى پنج بار در قرآن به صورت وصف «عَلىّ» و یک بار با صفت «متعال» آمده است.(نساء، آیه ۳۴؛ رعد، آیه ۹؛ حج، آیه ۶۲؛ لقمان، آیه ۳۰؛ سباء، آیه ۲۳؛ غافر، آیه ۱۲)
امام حسن مجتبى (ع) در عدم جواز کبر در انسان و اختصاص آن به خداوند میفرماید: لَمّا قیلَ لَهُ إِنَّ فیکَ کِبرا ـ : کَلاّ، اَلکِبرُ للهِ وَحدَهُ وَلکِن فىَّ عِزَّهٌ، قالَ الله تَعالى: (وَلِلهِ العِزَّهُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنینَ)؛ در پاسخ کسى که به ایشان گفت: در وجود شما تکبّر است، فرمودند: هرگز، تکبّر تنها از آن خداست. اما در وجود من، عزّت است. خداى متعال فرموده است: «و عزّت از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است». (بحارالأنوار، ج۲۴، ص۳۲۵)
صفت کبر در انسان در شکل تکبر و استکبار خودنمایی میکند. تکبر حالتى در انسان است که بر اثر خودپسندى، خویش را برتر از دیگران ببیند در حالی که استحقاق آن را ندارد.(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی ، ص۶۹۷، «کبر») و استکبار این است که همان حالت درونی را به شکل رفتاری از خود بروز دهد.
ریشه تکبر و استکبار همان روحیه خودپسندی است؛ اینکه شخص گمان کند که دارای چیزی است که دیگران ندارند، در حالی که آن چیز در وجودش نیست، ولی گمان باطل و موهومات نمیگذارد تا این حقیقت بر او آشکار شود. از این رو خود را بهتر و برتر از دیگران شمرده و میخواهد این برتری و بهتری را بهاشکال گوناگون نشان دهد.(همان)
خداوند در بیان علت تکبر باطنی ابلیس و سپس استکبار ظاهری او میفرماید که ابلیس خود را برتر از همه، حتی حضرت آدم(ع) میدانست که دارای علم تمامی اسماء بود. (بقره، آیه ۳۱) از این خلافت الهی را شایسته خود میدانست، نه حضرت آدم (بقره، آیه ۳۰)؛ و بر همین اساس از سجده اطاعت و پذیرش خلافت آدم سر باز زد و استکبار ورزید. (اعراف، آیه ۱۲؛ ص ، آیات ۷۴ و ۷۶؛ بقره، آیه ۳۴)
پس کفر ابلیس و رانده شدن از بهشت و هبوطش، به کبر و تکبر و استکبار او باز میگردد. این کبر و تکبر در ابلیس وجود داشت و تنها هنگام معرفی حضرت آدم(ع) به عنوان خلافت در یک آزمون سخت الهی این تکبر که خود کفر است آشکار شد. (بقره، آیه ۳۴) ریشه آن نیز خودبزرگبینی، خودبرتربینی و خودپسندی است که در شخص است و گمان میکند که دارای فضایل استثنایی است و باید بر دیگران سرآمد باشد و سروری کند و دیگران مطیع و تابع او باشند؛ در حالی که چنین برتری ندارد و استحقاق چنین بزرگی برای او نیست؛ چه اینکه کبر و بزرگی تنها سزاوار خداوند غنی بالذات است و دیگران هر چه دارند فقیر درگاه اویند و از او دارند. (فاطر، آیه ۱۵)
متکبر اگر حقیقت فقری خود را میشناخت و بدان توجه مییافت و غفلت نمیورزید، هرگز تکبر نمیورزید. از این رو امام على (ع) میفرماید: عَجِبتُ لِلمُتَکَبِّرِ الَّذى کانَ بِالامسِ نُطفَهً وَیَکونُ غَدا جیفَهً؛ در شگفتم از شخص متکبّر، که دیروز نطفهاى بوده و فردا لاشهاى است. (نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص۴۹۱، حکمت ۱۲۶)
علت تکبر میتواند حتی کارهای خوب و صالح باشد؛ یعنی کسی کارهای خوب انجام دهد و گمان برد که بهتر از دیگری است. برخی از متدینین گمان میکنند چون اهل خیرات و مبرات و مسجد و نماز و روزه و مانند آن هستند، از دیگران برتر هستند و همین تلقی، ممکن است برخورد آنان را نسبت به دیگران بویژه کسانی که اهل این امور نیستند، تغییر دهد. همین اولین گامهای سقوط آدمی در دام تکبر و استکبار است. پس باید همواره مراقب و مواظب باشیم که کبر و تکبر ما را نگیرد و مستکبر نشویم. امام صادق(ع) میفرماید: هر کس خودش را بهتر از دیگران بداند، او از متکبران است. حفص بن غیاث مىگوید: عرض کردم: اگر گنهکارى را ببیند و به سبب بىگناهى و پاکدامنى خود، خویشتن را از او بهتر بداند چه؟ فرمودند: هرگز هرگز! چه بسا که او آمرزیده شود؛ اما تو را براى حسابرسى نگه دارند، مگر داستان جادوگران و موسى(ع) را نخواندهاى؟ (الکافى، چاپ الاسلامیه، ج۸، ص۱۲۸)
انسان متکبر برخورد تحقیرآمیز با مردم دارد و حق را این گونه زیر پا میگذارد؛ امام صادق(ع) میفرماید: اَلکِبرُ أَن تَغمِصَ النّاسَ وَتُسَفِّهَ الحَقَّ؛ تکبر، این است که مردم را تحقیر کنى و حق را خوار شمارى. (الکافى، چاپ الاسلامیه، ج۲، ص۳۱۰)
راه غلبه بر کبر
برای رهایی از تکبر باید تواضع و فروتنی کرد و از هر عملی که کبر و تکبر را از آدمی دور میسازد بهره گرفت. این اعمال فروتنانه میتواند از کار در خانه یا کمک به همسر گرفته تا کارهای دیگر که انسان آنها را به شخصه انجام میدهد و غرور و تکبر را از آدمی دور میسازد. رسولاکرم(ص) برای درمان تکبر و استکبار میفرماید: إِنَّهُ لَیُعجِبُنى أَن یَحمِلَ الرَّجُلُ الشَّى ءَ فى یَدِهِ یَکونُ مَهنَئا لأِهلِهِ یَدفَعُ بِهِ الکِبرَ عَن نَفسِهِ؛ براستى که خوش دارم مرد با خوشحالى و افتخار چیزى را با دست خودش براى خانوادهاش ببرد و بدین وسیله تکبر را از خود دور کند. (مجموعه ورام، ج۱، ص۲۰۱)
راه دیگر دستیابی به تواضع مواظبت بر اعمال عبادی است. امیرمومنان على (ع) میفرماید: خداوند بندگان مؤمن خود را به وسیله نمازها و زکاتها و جدّیت در روزه دارى در روزهاى واجب، نگهبانى مى کند، زیرا که این امور باعث آرام شدن اعضا و جوارح و خشوع دیدگان و فروتنى جانها و خضوع دلها و بیرون راندن کبر و نخوت از وجود آنان مى شود- بنگرید، که این اعمال چگونه نمودهاى فخر فروشى را در هم مى شکند و آثار و نشانه هاى تکبر را مى زداید! (نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص۲۹۴)
حضرت زهرا(س) درباره تاثیر نماز در زدودن کبر و تکبر از انسان میفرماید: فَجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاهَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ؛ خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی. (الاحتجاج علی اهل اللجاج (طبرسی)، ج۱، ص۹۹)
علت تاثیرگذاری مثبت نماز در همان سجدههای نماز است که ابلیس از آن سر باز زد؛ از این رو ابلیس از هیچ عملی چون سجده عصبانی نمیشود؛ زیرا شخص با این کار بینی شیطان را به خاک میمالد.
اگر کسی بزرگی واقعی و حقیقی میخواهد به جای تکبر باید تواضع داشته باشد تا مستحق عنایت الهی و رفعت او شود، چنان که خداوند در آیه ۱۰ سوره فاطر میفرماید. امام صادق(ع) نیز میفرماید : إِنَّ فِى السَّماءِ مَلَکَینِ مُوَکَّلَینِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلهِ رَفَعاهُ وَمَن تَکَبَّرَ وَضَعاهُ؛ در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شدهاند پس هر کس براى خدا تواضع کند، او را بالا برند و هر کس تکبر ورزد او را پَست گردانند. (کافى، ج۲، ص۱۲۲)
امام کاظم(ع) نیز در تاثیر تواضع در رفعت و تکبر در ذلت میفرماید: إِنَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلایَنبُتُ فِى الصَّفا فَکَذلِکَ الحِکمَهُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ الله جَعَلَ التَّواضُعَ آلَهَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَهِ الجَهلِ؛ زراعت در زمین هموار مى روید، نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دل هاى متواضع جاى مى گیرد نه در دل هاى متکبر. خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است. (تحف العقول، ص ۳۹۶)
حرص و آزمندی
حرص و آز از دیگر ریشههای کفر است که در آیات و روایات بدان اشاره شده است. حرص به معناى خواستن بیش از اندازه (مفردات الفاظ قرآن کریم، ص۲۲۷، «حرص») و طمع و آز است.(لغتنامه، دهخدا، ج۶، ص۷۷۶۸، «حرص»)
چنانکه از روایت امام حسن مجتبی ظاهر است، همان طوری که کبر ابلیس را از بهشت و پیشگاه خداوند بیرون راند و موجب کفر او شد، حرص و طمع آدم(ع) نیز موجب شد تا از درخت ممنوع بخورد و کفر ورزد و از بهشت بیرون رانده شود و اگر توبه او نبود، شاید راه برگشت براو بسته میشد. (بقره، آیه ۳۷)
ابلیس حضرت آدم(ع) را به طمع انداخت و او را وادار کرد تا برخلاف حکم الهی از درخت ممنوع بخورد. در قرآن آمده است: فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَى؛ پس شیطان او را وسوسه کرد، گفت: «اى آدم، آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمىشود، راهنمایی کنم؟» (طه، آیه ۱۲۰)
در آیات قرآن است که ترک حرص و بخل میتواند آدمی را نجات دهد و به رستگاری برساند. (حشر، آیه ۹؛ تغابن، آیه ۱۶) پیامبر (ص) نیز میفرماید: إِیّاکُم وَالشُّحَّ فَإِنَّما هَلَکَ مَن کانَ قَبلَکُم بِالشُّحِّ اَمَرَهُم بِالبُخلِ فَبَخِلوا وَأَمَرَ هُم بِالقَطیعَهِ فَقَطَعوا وَأَمَرَهُم بِالفُجورِ فَفَجَروا؛ از حرص بپرهیزید که پیشینیان شما در نتیجه حرص هلاک شدند، حرص آنها را به بخل وادار کرد و بخیل شدند. به قطع رحم وادار کرد و قطع رابطه با خویشاوندان کردند. به بدى وادارشان کرد و بدکار شدند.(غررالحکم، ج۲، ص ۴۶۰، ح۳۲۹۵)
حرص انسان را به گناه و گناه انسان را به کفر میکشاند. همان طوری که آدم(ع) گرفتار حرص و گناه شد و کفر ورزید و سپس توبه کرد، امام حسین(ع) میفرماید: لَیسَتِ العِفَّهُ بِمانِعَهٍ رِزقا وَلاَ الحِرصُ بِجالِبٍ فَضلاً وَإِنَّ الرِّزقَ مَقسومٌ وَالاجَلَ مَحتومٌ وَاستِعمالَ الحِرصِ طالِبُ المَآثِمِ؛ نه خوددارى از حرام و ناپسند، مانع روزى مىشود و نه حرص، روزىِ بیشتر مىآورد، که روزى تقسیم شده و اجل حتمى است و حرص به سوى گناه مى کشد. (غررالحکم، ج۵، ص ۲۹۴، ح۸۴۳۹)
حریص و آزمند هرگز رنگ آرامش و آسایش را نمیبیند. امام صادق(ع) میفرماید: حُرِمَ الحَریصُ خَصلَتَینِ وَلَزِمَتهُ خَصلَتانِ: حُرِمَ القَناعَهَ فَافتَقَدَ الرّاحَهَ وَحُرِمَ الرِّضا فَافتَقَدَ الیَقینَ؛ حریص از دو خصلت محروم شده و در نتیجه دو خصلت را با خود دارد: از قناعت محروم است و در نتیجه آسایش را از دست داده است، از راضى بودن محروم است و در نتیجه یقین را از دست داده است. (غررالحکم، ج۳، ص ۳۳۰، ح۴۶۳۴)
اصولا آزمندی به جای اینکه انسان را به فضایل برساند از فضایل دور کرده و به رذایل سوق میدهد. از این رو امام على (ع) میفرماید: اَلحِرصُ موقِعٌ فى کَثیرِ العُیوبِ؛ حرص انسان را به عیب هاى زیادى مبتلا مىکند. (کافى، ج۸، ص۲۴۴، ۳۸۸)
حرص همچنین انسان را خوار و ذلیل میکند. امام على (ع) میفرماید: أَعظَمُ النّاسِ ذُلاًّ الطّامِعُ الحَریصُ المُریبُ؛ ذلیلترین مردم، کسى است که طمعکار، حریص و وسوسهگر باشد. (غررالحکم، ج۲، ص۲۵۹، ح۲۵۴۹)
حرص نشان دهنده بدگمانی نسبت به خداست. کسی که به قسمت روزی باور ندارد حرص میزند؛ در حالی که اگر روزیاش باشد به او میرسد. امام على (ع) میفرماید: إِنَّ البُخلَ وَالجُبنَ وَالحِرصَ غَرائِزُ شَتّى یَجمَعُها سوءُ الظَّنِّ بِاللّه؛ به درستى که بخل و ترس و حرص، غریزهها و تمایلات متعدد و پراکندهاى هستند که سوءظن به خداوند آنها را جمع مىکند.(کافى، ج۸، ص ۲۴۳، ح۳۳۷)
برای درمان حرص و آزمندی باید انسان به قناعت رو آورد. امام على (ع) در تاثیر این درمان آزمندی میفرماید: اِنتَقِم مِنَ الحِرصِ بِالقَناعَهِ کَما تَنتَقِمُ مِنَ العَدُوِّ بِالقِصاصِ؛ از حرص، با قناعت انتقام بگیر، چنانکه با قصاص از دشمن انتقام میگیرى. (کافى، ج۲، ص۱۳۸، ح۳)
حسد و حسادت
سومین ریشه کفر حسادت است. همین عامل موجب بسیاری از گناهان، قتلها، کینهها، دشمنیها، بلایا و مصیبتهای بشری است.
حسد به معناى آرزو کردن زوال نعمت از کسى است که استحقاق آن را دارد(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص۲۳۴، «حسد») و نیز به معناى آرزوى ادامه یافتن فقدان نعمت، نقص، فقر و مانند آن براى دیگران است. (روحالمعانى، ج۱۶، جزء۳۰، ص۵۰۷)
حسادت موجب قتل هابیل (مائده، آیات ۲۷ تا ۳۰) و توطئه علیه یوسف(ع) شد. از آنجا که حسادت یک امر باطنی است به سادگی شناخته و معلوم نمیشود. بنابراین نمیتوان دریافت که شخصی حسادت میکند یا نه؟ اما میتوان از راههایی حسود را شناخت. امام صادق(ع) میفرماید: قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ: وَلِلحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: یَغتابُ إِذا غابَ وَیَتَمَلَّقُ إِذا شَهِدَ وَیَشمَتُ بِالمُصیبَهِ؛ لقمان به فرزندش گفت: حسود را سه نشانه است: پشت سر غیبت مى کند، روبه رو تملّق مىگوید و از گرفتارى دیگران شاد مىشود. (خصال، ص ۱۲۱)
حسود در حسادت خویش محکم و استوار است و تا به مقصد و مقصود خویش نرسد آرام نمیگیرد. از این رو، هم آرامش خود را از دست میدهد و هم تا ضربهای نزند آرام نمیگیرد. امام على (ع) میفرماید: اَلحَسَدُ عَیبٌ فاضِحٌ وَشُحٌّ فادِحٌ لایَشفى صاحِبَهُ إِلاّ بُلوغُ آمالِهِ فیمَن یَحسِدُهُ؛ حسادت عیبى رسوا و بخلى سهمگین است و حسود تا به آرزوى خود درباره محسودش نرسد آرام نمى گیرد. (غررالحکم، ج۲، ص۱۶۴، ح۲۲۰۵)
آن حضرت هم چنین میفرماید: اَلحَسودُ سَریعُ الوَثبَهِ، بَطى ءُ العَطفَهِ؛ حسود زود خشمگین مىشود و دیر کینه از دلش مىرود. (بحارالأنوار، ج۷۳، ص۲۵۶، ح۲۹)
آن حضرت درباره تاثیر منفی بر جسم و روح خود حسود میفرماید: اَلحَسَدُ لایَجلِبُ إِلاّ مَضَرَّهً وَغَیظا یوهِنُ قَلبَکَ وَیَمرِضُ جِسمَکَ؛ حسادت نتیجهاى جز زیان و ناراحتى که دلت را سست و تنت را بیمار مىگرداند به بار نمىآورد.(بحارالأنوار، ج۷۳، ص۲۵۶، ح۲۹)
از این روست که ابلیس به حسادت به عنوان یکی از لشکریان مهم و اساسی خود مینگرد و دوست دارد تا مردم گرفتار حسادت شده و این گونه دین و ایمان خویش را بر باد دهند. امام صادق(ع) میفرماید: یَقولُ إِبلیسُ لِجُنودِهِ: أَلقوا بَینَهُمُ الحَسَدَ وَالبَغىَ، فَإِنَّهُما یَعدِ لانِ عِندَ اللّه الشِّرکَ؛ شیطان به سپاهیانش مىگوید: میان مردم حسد و تجاوزگرى بیندازید چون این دو، نزد خدا برابر با شرک است. (کافى، ج۲، ص۳۲۷، ح۲)
پیامبر (ص) نسبت به این بیماری خطرناک هشدار میدهد و میفرماید: إِیّاکُم وَالحَسَدُ، فَإِنَّهُ یَاکُلُ الحَسَناتِ کَما تَاکُلُ النّارُ الحَطَبَ؛ از حسادت بپرهیزید، زیرا حسد نیکىها را مىخورد چنانکه آتش هیزم را مى خورد. (جامع الأخبار، ص ۴۵۱)
به هر حال بر اساس آیات و روایات حسادت ریشه کفر است؛ چنانکه امام صادق(ع) میفرماید: اِیّـاکُـم اَن یَحسُـدَ بَعضُکـُم بَعضـاً فَـاِنَّ الکُفـرَ اَصلُه الحَسَـد؛ از حسـدورزى به یکـدیگـر بپـرهیزیـد، زیـرا ریشه کفـر، حسـد است. (تحف العقول ، ص ۳۱۵)
اندرز ابلیس به نوح (ع)
روزی ابلیس نزد نوح آمد و به او گفت: تو کمک بزرگی به من کردی، نوح از سخنان ابلیس اندوهگین شد. خداوند به نوح وحی کرد تا با ابلیس سخن بگوید. ابلیس گفت: وقتی انسانها به بخل، حرص، حسادت، عجله و دروغ روی بیاورند، ما بر آنها هجوم میبریم و عقل و ایمانشان را زایل میکنیم، اما تو با دُعایت بر آنها و با نفرینت به آنها، کمک بزرگی بر من کردی، که همه آنها را روانه دوزخ ساختی در غیر این صورت باید مدت زیادی با آنها به سر میبردم تا اغفالشان کنم و من هنگامی که آدمیان خشمگین هستند بر آنها چیره میشوم. (بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۴۱)
در روایات دیگری آمده است: حضرت نوح(ع) هنگامی که حیوانات را سوار کشتی میکرد، همه سوار شدند ولی در میان آنها الاغ سوار نشد. نوح(ع) ترسید آن حیوان غرق گردد و نسل الاغ از میان برچیده شود، چند بار او را برای سوار شدن تحریک کرد، ولی او سوار نشد. نوح(ع) خشمگین شد و در حال خشم خطاب به الاغ گفت: ای شیطان سوار شو.
شیطان این سخن را از نوح شنید، دُم الاغ را گرفت و همراه الاغ وارد کشتی شد. در اینجا بود که نوح(ع) تصور کرد به شیطان اجازه نداده و او در کشتی نیست. هنگامی که کشتی بر فراز آب قرار گرفت و حرکت کرد، نوح(ع) ناگاه دید شیطان در صدر کشتی نشسته است؛ با خشم به او گفت: چه کسی به تو اجازه ورود به کشتی را داد؟!
شیطان گفت: تو اجازه دادی، آنجا که گفتی؛ ای شیطان سوار شو! و بعد گفت: «ای نوح! تو به گردن من حق و نعمتی داری، میخواهم آن را جبران کنم!
نوح(ع) فرمود: آن حق و نعمت چیست؟
– تو بر قوم خود نفرین کردی، همه آنها در یک ساعت غرق و هلاک شدند، اگر آنها اکنون زنده بودند مایه زحمت برای من میشدند، زیرا حیران بودم که چگونه آنها را گمراه کنم، ولی اکنون راحت شدم.
– هنگامی که نوح(ع) این شماتت و نیش تلخ شیطان را شنید، بسیار ناراحت شد وگریه کرد وگریهاش در این مورد ادامه یافت…
در این موقع خداوند به نوح وحی کرد: سخن شیطان را گوش کن و بپذیر.
نوح گفت: ای شیطان! اینک بگو سخنت چیست؟
شیطان: ای نوح! تو را از سه خصلت نهی میکنم:
۱- هیچگاه متکبر و خودخواه نباش؛ زیرا نخستین چیزی که موجب گناه و نافرمانی خدا شد، تکبّر بود. آنجا که خداوند به من فرمان داد تا پدرت آدم(ع) را سجده کنم، ولی تکبر باعث شد او را سجده نکردم، اگر او را سجده میکردم خداوند مرا از جهان ملکوتیان و فرشتگان بیرون نمیکرد.
۲- از حرص بپرهیز؛ زیرا خداوند همه نعمتهای بهشت را برای پدرت (آدم) مباح کرد و تنها از خوردن یک درخت، او را نهی نمود، ولی حرص آدم باعث شد تا از آن درخت بخورد و در نتیجه به فرمان خدا از بهشت اخراج شود.
۳- با زن نامحرم خلوت نکن، که در چنین حالی من بسیار به تو نزدیک هستم تا تو را وسوسه کرده و به عمل منافی عفت وادارت کنم.
خداوند به نوح(ع) وحی کرد: این سه سخن شیطان را بپذیر.[ یکصد موضوع، ۵۰۰ داستان، ص ۳۱۰.]
برچسب ها :ججین ، حرص ، حسد ، ریشه همه رذالتها ، کبر
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰