۱- نیاموختهایم که پیشرفت ژاپن، اروپا و آسیا تابع مدیریت بنگاهها و سیستم هاست نه ریاست افراد.
۲- نیاموختهایم که فهم حقیقت از طریق دیالوگ و وجود جامعه مدنی شکل میگیرد و در ذهن جزیرهای یک یا چند فرد نیست بنابراین ضروری است یکدیگر را تحمل کنیم، برای یکدیگر جا بازکنیم، تفاوتهای یکدیگر را به رسمیت بشناسیم و از خودخواهیهای فکری بپرهیزیم.
۳- نیاموختهایم که با Fact، قضاوت کنیم نه با تخیل، شنیدهها و شایعات.
۴- نیاموختهایم که حکمرانی، امری تخصصی و لازمه آن دانش است.
۵- نیاموختهایم که قدرت، مسوولیت میآورد و اصل بر «مصلحت عامه» و تامین رضایتمندی عامه شهروندان است.
۶- نیاموختهایم وقتی از در منزل خود پا بیرون میگذاریم، در عرصه Public (عمومی) وارد شدهایم و در عرصه Public، نمیتوانیم هر کاری انجام دهیم (مثل دوبله پارک کردن) و هر سخنی بگوییم و هر قضاوتی بکنیم.
۷- نیاموختهایم که توسعه، قبل از آنکه به سرمایه، فناوری و تولید نیازمند باشد، به همکاری، هماهنگی، اعتماد و حمایت از یکدیگر محتاج است.
۸- نیاموختهایم برای آنکه دیگر ملتها به هویت، استقلال و حاکمیت ما احترام بگذارند، باید داخل خود را سامان دهیم، به یکدیگر در داخل خود احترام بگذاریم، پوپولیسم را تعطیل کنیم، پایگاه حاکمیت را نزد کارآفرینان و دانشمندان و خبرنگاران بنا کنیم و تولید و نوآوری را بنیان استقلال و حاکمیت ملی قرار دهیم.
۹- نیاموختهایم که در کنار دستور کار شخصی، به مسوولیت اجتماعی و به مفهوم مقدس Public اهمیت دهیم.
۱۰- نیاموختهایم که نقد از فکر و رفتار را از نقد به شخص تفکیک کنیم، حرف منطقی را بپذیریم، یکدیگر را تخریب و تحریف و زخمی نکنیم و این تلقی را که هر کدام، مرکز ثقل جهان هستیم، کنار بگذاریم (Self-obsession)، از هم حمایت کنیم و به قولهایی که میدهیم، حتیالمقدور عمل کنیم.
طبیعی است تبدیل این نیاموختنیها به آموختنها با گفتاردرمانی صرف امکانپذیر نیست، اما فهم مشکل خود بخشی از حل مساله است. مثل علم پزشکی است. شناخت بیماری خود مقدمه درمان است. یکی از دستاوردهای مهم انقلاب این بوده که بخشهای وسیعی از جامعه متوجه شدند که ریشه مشکلات ما، در درون خود ماست و بهبود امور را باید از داخل شروع کرد. هر چند ملکالشعرای بهار یک قرن پیش این نکته را گوشزد کرده بود که از ماست که برماست؛ ولی جستوجو کردن ریشه مشکلات در داخل، هم اکنون به یک ادراک عمومی رسیده است.
اگر ریشهها در داخل است، کدام عوامل در اولویت هستند؟ چرا نسل بعد از نسل، این اشتباهات را تکرار میکنند؟ آیا دانش، علم و دادههای ما کمبود دارند؟ آیا در برنامهریزی، سیاستگذاری و تعیین اولویتها مساله داریم؟ آیا برای فهم دقیق مشکلات، موسسات پژوهشی نداریم؟ منابع طبیعی نداریم یا منابع انسانی؟ آیا مشکل در فکر است؟ دانش است؟ ساختار سیاسی است؟ خلقیات است؟ فرهنگ است؟ ساختار تولید است؟ سبک زندگی است؟ و دهها دلیل محتمل دیگر. علتالعلل کانونی چیست؟
بهعنوان یک نظر در میان نظرات مختلف، این نوشتار نظریهای برای تکرار اشتباهات مطرح میکند: سه خوشه علّی (Causal clusters) بهصورت یک مثلث را که زوایای آن برهم تاثیرگذارند، مطرح میکنیم: فرهنگی، سیاسی و اقتصادی.
الف- عنصر فرهنگی که باعث میشود ما بسیار اشتباه کنیم: هر چند ما بهعنوان یک جامعه دارای آداب جمعی هستیم، خصوصیات جمعی داریم، سنتهایی را پاس میداریم، زبان مشترک داریم؛ اما رسالت و هویت جمعی را که به آن تعلق خاطری، فراتر ازفردیت خود داشته باشیم، نداریم یا بسیار ضعیف است. از طرفی دیگر، اندیشهها و رفتارهایی(Code of conduct) که اکثریت مطلق جامعه را به هم وصل کند بسیار ضعیف است (قرارداد اجتماعی). به عبارت دیگر، دستور کار فردی باعث شده که جمع را فراموش کنیم، کوتاه مدت بیندیشیم، بهدنبال منافع خود و گروه خود باشیم و به عموم و مصلحت عامه فکر نکنیم. تقریبا هر فردی هر نوعی که دوست دارد عمل میکند. بیشتر به شخصی احترام میگذاریم که در دایره ما است. کمتر فردی را بهخاطر اینکه شهروند این جامعه است محترم میشماریم.
شاید به همین دلیل اگر با اتومبیلی تصادف کنیم که رانندهاش را میشناسیم، خوب برخورد میکنیم؛ ولی به رانندهای که نمیشناسیم ناسزا میگوییم و با او نزاع میکنیم؛ چون با او حس جمعی و هویت جمعی نداریم، بلکه او را بیگانه میشماریم. برای کسانی جا باز میکنیم که به درد ما میخورند؛ بقیه را روباتهایی میبینیم که درحال حرکت هستند و سنخیتی با آنها نداریم؛ چون اجتماعی فکر نمیکنیم، به تفاوت دیدگاهها و اندیشهها و استنباطها خیلی اعتقاد نداریم و عموما شخصی را که مانند ما مسائل را تفسیر نمیکند با ناشایستهترین الفاظ مورد خطاب قرار میدهیم. متفاوت بودن را حق انسانی شهروندان نمیدانیم. در ناخودآگاه تاریخی ما، تمایلی قوی به یکسانسازی افکار وجود دارد. به همین دلیل که جمعی فکر نمیکنیم و تفاوت را منشا تحول نمیدانیم، تمایلی شدید به حذف داریم؛ چون مدارها را میبندیم، گردش اطلاعات و دیدگاههای مختلف را مسدود میکنیم. در نهایت فرد اولویت پیدا میکند بر جمع و سیستمهای اجتماعی. چون فردی تصمیم میگیریم بسیار اشتباه میکنیم؛ درحالیکه در اشتباهات جمعی، راه اصلاح سریعتر فراهم میشود. اشتباه جمع، مسوولیت جمع است. رعایت مصلحت عامه، نیاز به گفتوگو را ایجاد میکند. در غیر اینصورت، در فضاهای محدود و محصور فردی، استنباطها بدون بحثهای جدی، مرتب به اشتباه میافتند. تصمیمگیریهای منطقی در گروههای تخصصی و تشکلها بهتر از تصمیمگیریهای فردی است.
ب- عنصر سیاسی که باعث میشود بسیار اشتباه کنیم: ما یک تجربه مهم سیاسی را پشتسر نگذاشتهایم و این زمینه ساز نوسانات فراوان و فراز و نشیبهای متعدد تاریخی شده است: ما در طول تاریخ حکومتی که تنوع دیدگاهها و طبقات را چه با پایههای حقوقی و چه از طریق گردش قدرت، نمایندگی کند ایجاد نکردیم. هر حکومتی به بخشهایی از جامعه توجه کرده و بخشهایی را به حاشیه رانده است. این وضعیت، نوعی تناقض، فردیت افراطی، گوشهگیری، بیتفاوتی، بیهودگی و مهاجرت ایجاد میکند. حتی از این بدتر، صنعت تملق و چاپلوسی و انطباق با شرایط و جریانهای مسلط را فراهم میآورد. افراد توانا در بهترین شرایط، طارق عزیز یا منوچهر اقبال میشوند. این وضعیت کشور بهخصوص در سالهای ۱۳۵۵-۱۳۴۸ بود. وقتی Public، مصلحت عامه، عامه مردم، کشور و آینده کشور مبنا نباشند، حکومتها بهصورت خودکار به سوی مدارهای بسته تصمیمگیری میروند و مرتب اشتباه میکنند؛ چون گردش آزاد اطلاعات و اندیشهها از میان میرود. اگر روبهروی یک حاکمیت مصلحت عامه باشد، بهطور اتوماتیک نوعی دیگر تصمیمسازی میکند و به این صورت قرارداد اجتماعی شکل میگیرد.
پ- عنصر اقتصادی که باعث میشود بسیار اشتباه کنیم؛ چون اقتصاد کشور طی شش دهه پیش بر پایه صادرات نفت بوده، مجبور نبودهایم که در اقتصاد بینالملل در پی مزیت نسبی خود باشیم، در چند صنعت مانند کرهجنوبی سرمایهگذاری و تولید ثروتکنیم و از طریق سهم بازار در اقتصاد بینالملل بهصورت ساختاری و اجباری، بیاموزیم، نوآوری کنیم و از همه مهمتر رقابت کنیم. کرهجنوبی آنقدر زحمت کشید و نوآوری کرد و خود را اصلاح کرد تا در کنار ژاپن و آلمان، سهم بازار قابل احترامی در فروش اتومبیل در سطح جهان کسب کرد. اقتصاد ما عمدتا فروش نفت و واردات کالا و خدمات بوده است. این نظام اقتصادی نیست، بلکه نوعی حسابداری است؛ چون به اقتصاد بینالملل قفل نشدهایم، مجبور به یادگیری و اصلاح و رقابت نبودهایم. از اینرو، ساختار اقتصادی ما هم کمکی به تکامل روشی و فکری و مدیریتی نکرده است و تابع قیمت نفت و وضعیت تقاضای نفت در اقتصاد بینالملل بوده است. اگر در صنعت، بانکداری، کشاورزی، خدمات، هتلداری، تحقیقات، مدیریت شهری، حملونقل و تولید با بنگاههای خارجی کار کنیم، هزاران پروژه مشترک داشته باشیم. سریع میآموزیم، بیشتر فکر میکنیم، از خود خلاقیت نشان میدهیم و کمتر اشتباه میکنیم.
کانون «اشتباه نکردن» به ساختاری برمیگردد که در آن گردش اطلاعات، گردش فکر و گردش مجریان وجود داشته باشد. هدف از این گردشها، یادگیری است. سیستمها وقتی یادگیری را متوقف میکنند، خود نیز متوقف میشوند و اشتباهات روی هم جمع میشوند. ایجاد این سیستم یک تصمیم است. این تصمیم را ژاپن در سال ۱۸۶۹ گرفت؛ کره جنوبی در ۱۹۶۵؛ چین ۱۹۸۰، هند ۱۹۹۰ وترکیه ۲۰۰۲. جلوگیری از اشتباه تابع اصلاح ساختارهای تصمیمسازی و تصمیمگیری است.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰