نقد کتاب «پاسخ به تاریخ» شاه

مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران گفت: محمدرضا پهلوی که پاسخ‌گویی به ملت ایران را به دلیل آن که اساساً جایگاهی برای مردم قائل نبود، در طول دوران حاکمیتش جزو وظایف خویش به حساب نمی‌آورد. پس از فرار درصدد توجیه سیاست‌هایش برآمد.

کد خبر : 61947
تاریخ انتشار : شنبه 21 بهمن 1396 - 11:50

 

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین”  ، عباس سلیمی نمین : محمدرضا پهلوی که پاسخ‌گویی به ملت ایران را به دلیل آن که اساساً شأن و جایگاهی برای مردم قائل نبود، در طول دوران حاکمیتش جزو وظایف خویش به حساب نمی‌آورد، پس از فرار از کشور درصدد توجیه سیاست‌ها و اعمال رژیم پهلوی طی بیش از ۵۰ سال حاکمیت بر ایران، برآمد.

 

 

 

حاصل این تلاش، در قالب کتابی تحت عنوان «پاسخ به تاریخ» عرضه گردید که فارغ از بحث‌ها و گمانه‌های موجود درباره نویسنده اصلی آن، به هر حال بازتاب دهنده افکار و عقاید شاه فراری از ایران است؛ لذا می‌توان آن را کتاب شاه فرض کرد. پهلوی دوم در «پاسخ به تاریخ» طی چهار بخش به بیان مطالب خویش می‌پردازد.

 

 

 

بخش نخست کتاب تحت عنوان «از پرشیا تا ایران»، مروری گذرا بر تاریخ ایران از دوران باستان تا آغاز سلطنت پهلوی دارد. در همین ابتدای کار، با اندکی تأمل می‌توان از یک سو کم دقتی‌های چه بسا عمدی یا از سر ناآگاهی به تاریخ و نیز بزرگنمایی‌ها و غلوگویی‌های هدفدار را در مطالب نخستین بخش از کتاب مشاهده کرد.

 

 

 

به عنوان نمونه شاه می‌نویسد: «به خاطر حمیت مادها و پارسها- که دو قوم هند و اروپایی محسوب می‌شدند- ایرانیان توانستند پس از دو هزار سال نبرد و تلاش، بر دیگر اقوامی که بر سر تصاحب منطقه بین‌النهرین می‌جنگیدند پیروز شوند؛ و از آن سلسله هخامنشی (۵۵۹ تا۳۳۰ قبل از میلاد) سربرآورد، که بزرگترین امپراتوری جهان تا آن زمان را در حد فاصل بین دریای سیاه تا آسیای مرکزی و هندوستان تا لیبی بنیاد نهاد.» (ص۴۰)

 

 

 

 

با کمی دقت در این عبارت، این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که منظور از «ایرانیان» چه کسانی هستند؟ اگر منظور مادها و پارس‌ها هستند که خود از مناطق شمالی به سمت فلات ایران آمده بودند، ورود آنها به این منطقه حدود هزاره نخست قبل از میلاد تخمین زده می‌شود.(رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران، شرکت انتشارات عملی و فرهنگی، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۰، ص ۶۵) در این صورت چنانچه سرآغاز حاکمیت هخامنشی‌ها را ۵۵۹ قبل از میلاد بدانیم، حدود ۴۰۰ سال پس از ورود به این منطقه، آنها توانستند حکومت خود را برپا دارند؛ لذا سخن گفتن از دو هزار سال نبرد، کاملاً بی‌معناست.

 

 

 

 

اما اگر منظور از ایرانیان، اقوامی مثل عیلامی‌ها، آشوری‌ها، اکدی‌ها، سومری‌ها و غیره باشند که از هزاره‌های پیش، ساکن بخش‌های مختلف این منطقه وسیع بوده‌اند و تمدن‌های چشمگیری نیز به دست آنها برپا شده بود و البته در جنگ و جدال مستمری با یکدیگر نیز به سر می‌بردند، از یک‌سو ساکنان قدیمی و بومی این منطقه به عنوان «ایرانیان»، به رسمیت شناخته شده و پارس‌ها و مادها، اقوام مهاجم و غریبه محسوب گردیده‌اند، و از سوی دیگر جنگ‌های مستمر و ریشه‌دار میان این اقوام ایرانی، ارتباطی با مادها و پارس‌ها پیدا نمی‌کند، بلکه در واقع یک سلسله جنگ‌های «درون منطقه‌ای» به حساب می‌آید که پس از ورود یک قوم مهاجم و استیلا بر اقوام بومی و تشکیل یک امپراتوری، لاجرم پایان یافته است.

 

 

 

نکته دیگر آن که از نظر نویسنده عبارت، ملاک ایرانی بودن اقوام مزبور کاملاً در ابهام قرار دارد. اگر از نظر شاه، پارس‌ها و مادها، ایرانی بوده‌اند، پس اقوامی که هزاران سال در این منطقه سکونت داشته‌اند، چه بوده‌اند؟ غیر ایرانی؟! اگر این اقوام ساکن، ایرانی بوده‌اند، پارس‌ها و مادها که از دیگر مناطق به این فلات قاره آمده‌اند، چه بوده‌اند؟ ایرانی؟!

 

 

 

 

مسلماً بحث درباره ماهیت سرزمین «ایران» و هویت اقوام «ایرانی» بسیار مفصل و مطول خواهد بود و در اینجا قصد ورود به این مقوله را نداریم.

 

 

 

 

ذکر این مختصر، تنها برای نشان دادن فقدان ارتباط «منطقی» و «تاریخی» میان گزاره‌های موجود در این عبارت بود. آیا وجود این اشکال بزرگ در عبارت مزبور که موجب بی‌معنایی آن علی‌رغم برخورداری از واژه‌ها و عبارات فریبنده، می‌شود، ناشی از ناآگاهی به تاریخ بوده است و باید آن را سهوی دانست یا آن که حکایت از روش و رویه‌ای دارد که شاه در بیان وقایع تاریخی کشورمان در پیش گرفته و البته در همان آغاز کار از پرده بیرون می‌افتد؟

 

 

 

 

برای آن که با نحوه تاریخ‌نگاری شاه بیشتر آشنا شویم، جا دارد به عبارت دیگری که در بخش نخست کتاب آمده است نیز توجه کنیم: «و اما از نظر فرهنگی باید گفت که رنسانس ایران در زمان ساسانیان، درست همانند رنسانسی که ۱۲۰۰ سال بعد در اروپا اتفاق افتاد، نوعی تلفیق فرهنگ شرق و غرب بود. زیرا بنا به قول مشهور، شاپور اول (۲۴۱ تا ۲۷۲ میلادی) دستور داد متون مذهبی و فلسفی و طبی و نجومی را که در امپراتوری بیزانس و هند وجود داشت، گردآوری و ترجمه کنند. با توجه به این که بعدها ترجمه عربی همین متون بود که پس از قرن دوازدهم [میلادی] اروپاییها را با دانش و فرهنگ یونانی آشنا کرد، به جرأت می‌توان گفت که: اگر چنین اقدامی در ایران صورت نمی‌گرفت و ترجمه عربی آن متون انجام نمی‌شد، شاید در اروپا هرگز رنسانسی پدید نمی‌آمد و یا رنسانس اروپا به صورتی کاملاً متفاوت رخ می‌داد.» (صص۴۴-۴۳)

 

 

 

تنها متنی که «بنا به قول مشهور» در دوران ساسانیان از زبان سانسکریت (هندوستان) به زبان پهلوی ترجمه گردید، کلیله و دمنه بود و هیچ رد و نشانی از دیگر «متون مذهبی و فلسفی و طبی و نجومی» که در آن دوران ترجمه شده باشد وجود ندارد.

 

 

 

تنها متنی که «بنا به قول مشهور» در دوران ساسانیان از زبان سانسکریت (هندوستان) به زبان پهلوی ترجمه گردید، کلیله و دمنه بود و هیچ رد و نشانی از دیگر «متون مذهبی و فلسفی و طبی و نجومی» که در آن دوران ترجمه شده باشد وجود ندارد.

برای دریافت این نکته، کافی بود شاه نگاهی به کتاب «ایران در زمان ساسانیان» نوشته آرتور امانوئل کریستین‌سن که در واقع مهمترین منبع موجود درباره دوره ساسانیان به شمار می‌رود، می‌انداخت. در این کتاب نیز تنها از ترجمه کتاب کلیله و دمنه در آن دوران یاد شده است و چنانچه کوچکترین ردی از کتاب دیگری موجود بود، بی‌تردید کریستین‌سن از اشاره به آن خودداری نمی‌کرد.

البته تمامی پژوهشگران غربی و شرقی تاریخ تمدن اتفاق نظر دارند که ترجمه متون عربی موجود در سرزمین‌های اسلامی، یکی از ریشه‌ها و عوامل اصلی وقوع نهضت رنسانس در مغرب زمین به شمار می‌آید.

اما این متون عربی حاصل تلاش محققان مسلمانی بودند که از قرن دوم هجری به بعد مستقیماً از روی منابع لاتین به عربی ترجمه کردند و این کار در چنان مقیاس وسیعی صورت گرفت که از آن به عنوان «نهضت ترجمه» در تاریخ اسلام، یاد می‌شود؛ بنابراین، ترجمه متون لاتین، هیچ ارتباطی به دوران ساسانی نداشت و فعالیتی بود که توسط دانشمندان مسلمان ایرانی و عرب صورت گرفت و بعدها اروپاییان مهاجم به سرزمین‌های اسلامی در دوران جنگ‌های صلیبی، با انتقال این کتاب‌ها به اروپا و ترجمه آنها، توانستند با دوران یونان باستان ارتباط فرهنگی برقرار کنند و به تدریج نهضت رنسانس را شکل دهند.

 

 

 

 

 

این نکته‌ای نیست که بر کسی پوشیده باشد؛ اما شاه به دلیل آن که همواره سعی داشت خود را به دوران باستانی ایران متصل نماید، سعی دارد با بزرگ‌نمایی آن دوران و بیان مطالب غلوآمیز، تا حد ممکن، «نظام شاهنشاهی» را در نظر خوانندگان این کتاب موجه و سرمنشأ تحولات بزرگ، نه تنها در ایران، بلکه در عرصه جهانی نشان دهد، کما این که همین رویه، آن‌گاه که شاه به بحث پیرامون دوران سلطنت خویش می‌پردازد، به حد اعلای خود می‌رسد.

 

 

 

 

این دو فراز در نخستین بخش از کتاب، بیانگر میزان پای‌بندی! محمدرضا به بیان واقعیات تاریخی است و با این آگاهی، به نحو بهتری می‌توان دیگر بخش‌های پاسخ شاه به تاریخ را مورد ارزیابی قرار داد.

در ادامه این بخش، پس از مروری گذرا به دوران صفویه تا قاجار، شاه با اشاره به قراردادهای خفت‌بار گلستان، ترکمانچای، پاریس و نهایتاً تقسیم ایالت سیستان بین ایران و افغانستان در سال ۱۸۷۲ م. لطمات و خسارات وارده بر ایران را به ویژه در دوران قاجار به تصویر می‌کشد که البته با واقعیات تاریخی سازگار است.

متأسفانه در این دوران بخش‌های وسیعی از خاک ایران بر اثر بی‌کفایتی قاجارها، از دست رفت و با رقابت‌های روس و انگلیس در ایران برای کسب امتیازات هرچه بیشتر، سرمایه‌های ملی ایرانیان غارت شد و کشور رو به ضعف نهاد.

 

 

 

 

البته این نکته را نیز باید در نظر داشت که دوران پهلوی نیز خالی از این گونه لطمات به کشور نبود. لرد کرزن در کتاب خود به نام «ایران و قضیه ایران»‌ با اشاره به عهدنامه ارزروم میان ایران و عثمانی خاطرنشان می‌سازد: «عهدنامه ارزروم که بسال ۱۸۴۷ انعقاد یافت در حال حاضر پایه دوستی بین دو کشور است، اما وضع نامعلوم رشته دراز مرزی از آرارات تا شط العرب چنانکه قبلاً هم اشاره نمودم موجب تجدید نقار می شود و همواره امکان زدوخورد در میان است.»(جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران،‌ ترجمه غلامعلی وحیدمازندرانی، تهران، شرکت انتشارات عملی و فرهنگی، چاپ پنجم، ۱۳۸۰، ص ۶۹۸) این در حالی است که رضاشاه در سال ۱۳۱۶ به هنگام امضای پیمان سعدآباد، حقوق ایران را در این منطقه نادیده می‌گیرد و آن را به دولت آتاتورک هبه می‌نماید.

 

 

 

 

به نوشته مسعود بهنود: «حادثه دیگری که می‌توانست آرامش خاطرشاه را فراهم آورد، پیمان سعد‌آباد بود. وزیران خارجه ترکیه، عراق و افغانستان در تهران گردآمدند و در سعدآباد بر پیمانی امضا گذاشتند و اینها هم معنای استقرار رژیم را داشت. برای رسیدن به این پیمان، رضاشاه، به اختلافات ارضی با ترکیه و عراق پایان داد. از نفت خانقین گذشت و هم از ارتفاعات آرارات. این مجموعه به اضافه باجی که در قرارداد نفت به انگلیسی‌ها داده بود، در آستانه جنگ جهانی حکومت او را به عنوان حلقه‌ای از کمربند دور شوروی در چشم لندن عزیز می‌داشت.» (مسعود بهنود، این سه زن، تهران،‌ نشر علم، چاپ چهارم، ۱۳۷۵، ص ۲۷۷) همچنین در دوران محمدرضا نیز بحرین از ایران منفک گردید، اما شاه به سادگی از این موضوع درمی‌گذرد؛ گویی هیچ اتفاق مهمی نیافتاده است: «در بحرین فقط یک ششم اهالی ایرانی تبار بودند. به همین علت موافقت کردم مردم آنجا درباره سرنوشتشان تصمیم بگیرند و آنان به استقلال کشورشان رأی دادند.»(ص۲۷۳)

 

 

 

 

شاه سپس به طرح قضیه تلاش انگلیس برای اخذ امتیاز نفت در ایران می‌پردازد و می‌نویسد: «سرانجام در روز ۲۸ مه ۱۹۰۱ بعد از یک سلسله مذاکرات طولانی (که به دلیل کار شکنی و خواسته‌های تهدید‌آمیز روس‌ها، بسیار پیچیده هم بود)، شاه امتیاز «اکتشاف و استخراج و حمل و فروش نفت و گاز و قیر و سایر محصولات نفتی را در سراسر ایران» (به استثناء مناطق همجوار روسیه تزاری) برای مدت ۶۰ سال اختصاصاً به «ویلیام ناکس دارسی» واگذار کرد.» (ص۵۶)

 

 

 

 

همان‌گونه که می‌دانیم در عهد قاجار، گرفتن امتیازات مختلف توسط اتباع روس و انگلیس در ایران، کار چندان مشکلی نبود. به عنوان نمونه، امتیاز رویتر که در واقع کلیه امورات مهم اقتصادی کشور – اعم از استخراج نفت، معادن مختلف به استثنای طلا و نقره، کشیدن راه‌آهن و امثالهم – را به دست یک بیگانه می‌سپرد، چندان مذاکرات پیچیده و دشواری را پشت نگذارد، بلکه به واسطه وجود دولتمردان، درباریان و در رأس آنها شاهنشاه رشوه‌گیر، با پرداخت مقداری رشوه به میرزا حسین‌خان سپهسالار (نخست‌وزیر) و ناصرالدین شاه و البته میرزا ملکم‌خان – سفیر شاه در لندن- که به عنوان دلال در این ماجرا نقش ایفا می‌کرد، آن امتیاز به امضا رسید.

 

 

 

 

 

این که پس از امضای قرارداد، مخالفت با آن در کشور آغاز گردید و نهایتاً اجرای آن را غیرممکن ساخت، بحث دیگری است که در اینجا به آن نمی‌پردازیم.

بنابراین با توجه به سهولت امتیازگیری از ایران در آن دوران، چرا شاه تلاش دارد یک سری مذاکرات دشوار و پیچیده را چاشنی این امتیازنامه کند، در حالی که قاعدتاً در پی چنین مذاکراتی، باید یک قرارداد پیچیده و بسیار فنی شکل گیرد؟ جالب آن که شاه علی‌رغم این که قاجارها را در تمامی زمینه‌ها، بی‌کفایت و نابخرد می‌نمایاند، در این زمینه سعی فراوان دارد تا قرارداد دارسی را با پیچیدگی‌های فراوان جلوه دهد.

 

 

 

 

 

علت این قضیه، به ماجرایی باز می‌گردد که در دوران رضاشاه پیرامون قرارداد دارسی رخ داد و خیانتی بزرگ به ایران و ایرانیان شد. شاه با پیچیده تصویر کردن قرارداد دارسی در پی القای این مطلب است که اگر آن افتضاح بزرگ در زمان پدرش صورت گرفت، نه از روی خیانت و خدای ناکرده عمد و قصد، بلکه به واسطه پیچیدگی بیش از حد این قرارداد بود. این مسئله را در جای خود بیشتر توضیح خواهیم داد.

 

 

 

 

در دوران رضاشاه پیرامون قرارداد دارسی رخ داد و خیانتی بزرگ به ایران و ایرانیان شد. شاه با پیچیده تصویر کردن قرارداد دارسی در پی القای این مطلب است که اگر آن افتضاح بزرگ در زمان پدرش صورت گرفت، نه از روی خیانت و خدای ناکرده عمد و قصد، بلکه به واسطه پیچیدگی بیش از حد این قرارداد بود. این مسئله را در جای خود بیشتر توضیح خواهیم داد.

 

 

نکته دیگری نیز در انتهای بخش نخست کتاب آورده شده است که جلب توجه می‌کند: «بسیاری از انگلیس‌ها که فتوحات نادرشاه را در هندوستان به یاد می‌آوردند و از ایرانی‌ها بیم داشتند، درصدد برقراری سیاست «سرزمین مرده» در حد فاصل روسیه و هندوستان بودند. ایران نیز همانند یک محکوم به مرگ- که دیگر هیچ امیدی به بقاء خود ندارد – انتظار می‌کشید تا ضربه آخر فرود آید و برای همیشه از صحنه خارج شود. این ضربه هم تفاوتی نمی‌کرد که از شمال فرود آید یا از جنوب… اما در همان دوران بود که مردی در صحنه ظاهر شد، پدرم.» (ص۶۱)اگر در این مطلب نیز دقت کنیم متوجه فقدان ارتباط منطقی میان گزاره‌های آن می‌شویم.

 

 

 

 

 

به فرض که انگلیسی‌ها فتوحات نادر در هندوستان را به یاد می‌آوردند و از ایرانی‌ها بیم داشتند، چرا ناگهان پای روسیه در این معادله به میان می‌آید و انگلیسی‌ها درصدد برقراری سیاست «سرزمین مرده» در حد فاصل روسیه و هندوستان برمی‌آیند؟ ترس انگلیس از ایرانی‌ها، چه ارتباطی با فاصله میان «روسیه» و «هندوستان»‏ دارد؟ البته این نکته روشن است که در دوران پس از جنگ‌های ایران و روس که به ضعف و فتور دولت و مردم ایران انجامید، انگلیسی‌ها که خود یکی از بانیان این شکست بودند، هیچ‌گونه بیم و هراسی از تهاجم ایرانیان به هندوستان مانند زمان نادرشاه نداشتند؛ بنابراین اگرچه برای آنها صیانت از مرزهای هند، یک اصل اساسی به شمار می‌رفت، اما تهدید برای هند را نه از جانب ایران، بلکه از سوی روسیه، فرانسه و تا حدی عثمانی می‌دانستند. شاه در ادامه مطلب، از محکوم به مرگ بودن ملت ایران سخن گفته است.

 

 

 

 

 

البته این سخن، کاملاً درست است، اما نه بدان دلیل که در این کتاب بیان شده است. انگلیسی‌ها در سال‌های ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ با انعقاد قراردادهای محرمانه‌ای با رقیب دیرینه خود در ایران، یعنی روس‌ها، و تقسیم سرزمین ایران میان خود و آنها، روابطشان را با روس‌ها در ایران از حالت رقابت به حالت تعامل در آورده و حتی به نوعی رفاقت مبدل ساخته بودند.

 

 

 

 

 

هر دو طرف، حقوق و مزایای یکدیگر را در حوزه‌های نفوذ تعیین شده، به رسمیت شناخته بودند و به اصطلاح سرشان به کار خودشان گرم بود؛ بنابراین انگلیسی‌ها اگرچه همواره روس‌ها را یک تهدید بالقوه به حساب می‌آوردند، اما پس از قراردادهای مزبور، به ویژه پس از اتحاد و اتفاقی که در جنگ جهانی اول با یکدیگر داشتند، آنها را خطری بالفعل برای هندوستان نمی‌دانستند.

 

 

 

 

در این حال، اتفاق مهمی که در خلال جنگ جهانی اول روی داد، وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه بود که آن را از صحنه جنگ جهانی اول خارج ساخت و شاید مهمتر از آن برای انگلیسی‌ها این که دولت انقلابی شوروی، کلیه نیروهایش را از ایران به درون مرزهایش انتقال داد. به این ترتیب انگلیسی‌ها پس از حداقل یک قرن رقابت استعماری با روس‌ها، اینک ایران را یکپارچه در اختیار خود می‌دیدند و قصد داشتند با اتخاذ تدابیر خاصی، از آن یک هند کوچک در کنار هند بزرگ بسازند. در شرایط جدید، تنها یک مانع پیش‌روی آنها وجود داشت؛ ملت ایران.

 

 

 

 

بنابراین اتخاذ سیاست «سرزمین مرده»، می‌تواند منطبق بر واقعیات تاریخی باشد، اگر این اصطلاح را به معنای کشور و ملتی بگیریم که توانایی دفاع از حقوق خود در مقابل متجاوزان و سلطه‌گران را نداشته باشد.

 

 

 

 

به عبارت دیگر، اتخاذ سیاست «سرزمین مرده» نه برای حفاظت از هند، که از اواخر جنگ جهانی اول دیگر هیچ‌گونه تهدید بالفعلی متوجه این مستعمره انگلیس نبود، بلکه برای حاکم ساختن حالتی در ایران بود که انگلیسی‌های استعمارگر با خیال راحت و آسوده بتوانند به چپاول این سرزمین بپردازند: «در همان دوران بود که مردی در صحنه ظاهر شد»: رضاخان!

 

 

 

پس از از طرح این مسائل، شاه وارد دومین بخش از کتاب خویش تحت عنوان «سلسله پهلوی» می‌شود و سخن در این باب را از زمان به قدرت رسیدن پدرش آغاز می‌کند: «رضاخان یک شب با نفرات تحت فرمانش قزوین را مخفیانه ترک کرد و عازم تهران شد. بعد هم که به تهران رسید، شهر را به محاصره درآورد و احمدشاه را وادار به تغییر دولت کرد (۲۳ فوریه ۱۹۲۱). این کودتای برق‌آسا با حداقل تلفات صورت گرفت و ژنرال «آیرونساید» که در آن زمان فرماندهی قوای انگلیس را در ایران به عهده داشت راجع به اقدام پدرم گفته بود: «رضاخان تنها مردی است که شایستگی نجات ایران را دارد.» (ص۶۸)

 

 

 

 

 

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

1 + 14 =