نقد فیلم رشته خیال

رشته خیال – Phantom Thread

نویسنده و کارگردان: پل توماس اندرسن

بازیگران: دانیل دی – لوئیس، لسلی منویل، ویکی کریپس

سال اکران: ۲۰۱۷

کد خبر : 58265
تاریخ انتشار : دوشنبه 14 خرداد 1397 - 10:30

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین”  ، رینولدز وودکاک (دانیل دی – لوئیس)، که یک طراح مد باوقار و آرام است شخصیت اصلی فیلم تازه پل توماس اندرسن، یعنی رشته خیال است. وودکاک مردی است که به هر چیزی که می خواسته دست یافته است. در خانه ای پنج طبقه در لندن زندگی می کند که دیوارهای کرم رنگی دارد. این خانه محل کار او هم هست. او هر روز صبح زود از خواب بیدار می شود، چای و شیرینی های خود را آماده می کند و مشغول کار می شود. او یک رویاپرداز است و هم چون یک هنرمند کار می کند. خیال بافی می کند، وسواس دارد و کمال گراست. شب ها هم در مهمانی ها مشروب می نوشد و با بانوهای قدرتمند و ثروتمند لندن که مشتریان خودش هستند گرم می گیرد. او یک زن باره است که زنان مختلف را یکی پس از دیگری کنار می گذارد. رشته خیال در ۱۹۵۵ رخ می دهد. ولی رینولدز حتی در این مقطع زمانی هم شیک و مد روز است و همچون افراد طبقه بالای جامعه رفتار می کند. او یک لذت گرای مجرد است.

اوضاع به همین منوال پیش می رود تا این که یک هفته، او سوار ماشین اسپورت خود می شود و با نهایت سرعت به سمت حومه شهر می راند. نزدیک طلوع خورشید در رستوران یک هتل نزدیک دریا توقف می کند صبحانه ای سفارش می دهد. پیش خدمت جوانی که به سراغ او می آید آلما (ویکی کریپس) نام دارد. او لبخندی گرم و چشمانی پرشور دارد و در کلامش یک لهجه ملایم حس می شود (در فیلم هیچ وقت اصالت او مشخص نمی شود. ولی کریپس، بازیگر آن اهل لوکزامبورگ است). طی آماده کردن و تحویل صبحانه رینولدز، آلما متوجه می شود این مرد همان شخصی است که همیشه منتظرش بوده است.

دانیل دی – لوئیس آن قدر در نقش های پیشین خود با صداهای اختراعی و موهای گریم شده ظاهر شده است که الان دیدن او با سیما و صدای واقعیش کمی غافلگیر کننده به نظر می رسد. در صحنه های اولیه رشته خیال، او با موهای مشکی و خاکستری خود که به عقب شانه شده اند، شخصیتی شهری، گیرا و البته بریتانیایی دارد. حتی گرم گرفتن هایش با خانم ها هم کاملا آقامنشانه است. بعد از صرف شام با آلما، رینولدز او را به استودیو خودش می برد، آلما مدلش می شود و رینولدز لباسی برای او طراحی می کند. به نظر می رسد همان نگاه اول آن ها عاشق شده اند.

ولی ما می دانیم که امری نامیمون پشت سایه ها پنهان شده و منتظر فرصتی برای ظهور است. اگر این طور نبود که دیگر با یک فیلم طرف نبودیم. همین مساله فرصتی برای موسیقی پیچیده جانی گرینوودفراهم کرده است تا به سبک فیلم های دهه ۵۰ آلفرد هیچکاک، ما را غرق در انتظار و اضطراب کند. کارگردانی ریزبینانه اندرسن هم چنین هدفی در سر دارد. در فیلم، رینولدز همچون یک هنرمند پرشور مد به تصویر کشیده شده است، کسی که به سبک خودش پیش می رود و به همان تصوری می رسد که ایده آل زنان است. او با آلما همچون یک مانکن زنده رفتار می کند و به این روش به او ابراز علاقه می کند. به همین دلیل عجیب نیست فیلم گهگاهی شبیه فیلم هایی همچون سرگیجه (آلفرد هیچکاک – ۱۹۵۸) و پیگمالیون (آنتونی اسکویت – ۱۹۳۸) می شود. آیا رشته خیال هم داستان مردی است که عاشق یک نسخه ایده ال از زنی می شود که خودش خلق کرده است؟

اولین کشمکش فیلم که رخ می دهد چندان از این تصور دور نمی شود. رینولدز مجذوب آلما می شود. ولی او یک طراح خوش قیافه و مشهور است و آلما هم تنها یک مهاجر است که در یک هتل کار می کند. پیش بینی این که این ارتباط نامتعادل قرار است به کجا برسد کار سختی نیست. آلما با رینولدز به لندن برمی گردد و مدل تازه او می شود. رینولدز او را در اتاقی قرار می دهد که در طبقه بالا نزدیک اتاق خودش قرار دارد. طوری که انگار او را در یک قفس زندانی کرده باشد.

آیا آن ها با یک دیگر هم خوابگی دارند؟ فیلم چندان به این مساله نمی پردازد. مشکلات آن ها با موضوعات ساده تری مثل صبحانه خوردن شروع می شود. آلما با سروصدای زیادی کره خود را روی نان می مالد و چای می ریزد و رشته افکار رینولدز را پاره می کند. کمی بعد آلما اشتباه بزرگ تری مرتکب می شود و مساله انتخاب پارچه توسط رینولدز را به چالش می کشد. همین مساله باعث بروز صحنه پردیالوگی می شود که چیزی کم از یک کمدی اسکروبال ندارد. رینولدز علاقه ای به حاضر جوابی بقیه ندارد. او ترجیح می دهد هرچه گفت پذیرفته شود. در تمام این مواجهه ها سیریل (لسلی منویل)، خواهر رینولدز هم حضور دارد. او شریک تجاری رینولدز و به نوعی هم دم همیشگی اوست. رینلودز و سیریل ارتباطی گرم، وفادارانه و تا حدی نامتعارف دارند. سیریل شبیه شخصیت خانه دار فیلم ربکا هیچکاک می ماند. ترسناک و همیشه نامطمئن. چشمان او مانند دو لیزر سیاه می مانند. موهای کوتاهش را هم بالا برده است. شخصیت او مانند این می ماند که جودی دنچ در یکی از نقش های جان واترز بازی کرده باشد.

اندرسن که علاوه بر کارگردانی و نویسندگی، فیلم برداری رشته خیال را هم خودش انجام داده، فیلمی سراسر تعلیق ایجاد کرده است. دوربین او از پله های خانه بالا و پایین می رود، بر روی کار رینولدز به عنوان یک طراح تمرکز کرده و تلاش می کند جنس پارچه ها را به خوبی به ما نشان دهد. برای ساخت این فیلم اندرسن داستان زندگی چند طراح بریتانیایی مطرح آن زمان (مثل چارلز جیمز) را هم مد نظر قرار می دهد. عنصر اساسی و غریبی که مخاطب هنگام تماشای این فیلم به آن پی می برد این است که داستانی که اندرسن روایت می کند مربوط به دورانی است که مد دست کم در بریتانیا هنوز آن چنان که باید جایگاهی نداشت و به آن موقعیت رویایی و پست مدرنی نرسیده بود. این ماجراها در آن زمان در فرانسه تازه در حال پا گرفتن بودند.

رشته خیال اگرچه عمده توجه خود را روی طراحی های رینولدز و زندگی روزانه او در کنار خیاط و دوزنده های مختلف معطوف کرده است، ولی نمی توان آن را فیلمی درباره شور و علاقه یک هنرمند در نظر گرفت. فیلم بیش تر داستانی درباره عواقب زیان بار مردانگی است. نام خانوادگی رینولدز وودکاک (وودکاک نوعی پرنده است) چندان با شخصیت او بی ارتباط نیست. وودکاکی که دی – لوئیس خلق می کند سرسخت است، یک نمونه دروغین از مردانگی که ادای آن را در می آورد، معدن امیال مردانه و خودخواهانه. او آلما را تشویق می کند که عاشقش شود و وقتی آلما این کار را می کند، رینولدز ادعا می کند که می خواهد زندگی خودش را همانند گذشته پیش ببرد (کار و مهمانی و اقدامات همیشگی). او آلما را مانند وسیله ای می بیند که هر وقت دوست داشته باشد می تواند از قفسه بردارد. فیلم تا پایان بر روی یک تعلیق قابل توجه پیش می رود: آیا رینولدز، ظالم پرجلال این داستان عاشقانه دروغین با آن سردی همیشگی خود موفق می شود آلما را از پا در بیاورد؟ یا این آلما است که در پایان موفق می شود؟

رشته خیال فیلمی گیرا و جذاب و البته عاری از هر نوع احساساتی است. فیلم در چارچوب یک داستان عاشقانه پیش می رود. ولی هیچ وقت خود را چندان درگیر این عشق نمی کند. ولی این چارچوب آن قدر محکم هست که باعث شود شما این سوال را از خود بپرسید: چرا کسی مثل اندرسن که در دهه ۹۰ با فیلم هایی مانند شب های عیاشی و مگنولیا به دنبال این بود که انسانیتی را به تصویر بکشد که حتی در موقعیت های نامتعارف هم وجود داشت، حال به سراغ درام هایی می رود که اساسا مطالعاتی آموزنده در باب وحشی گری ها و شهوت یابی های بی عاطفه هستند؟ او هم چنان یک فیلم ساز عجیب باقی می ماند. از نظر من رشته خیال خیلی بهتر از فیلم دیگر او یعنی استاد می تواند شما را با خود همراه کند. با این حال با فیلمی طرف هستیم که دنبال نظریه پردازی است: داستان خودپسند زورگویی که قادر به برقراری یک رابطه نیست و ظالمانه ترین روش زندگی و انسانیت را در پیش گرفته است. فیلم داستان فردی است که فوبیای کنترل دارد، فوبیایی که خودش در اثر فوبیای کنترل به وجود آمده است.

اون گلیبرمن

منبع: Variety

 

 

 

 

 



 

 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پانزده + 20 =