نقد رمان هرگز رهایم نکن

هرگز رهایم نکن – Never Let Me Go

نویسنده: کازئو ایشی گورو – Kazuo Ishiguro

سال: ۲۰۰۵

کد خبر : 54202
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 دی 1396 - 12:47

نقد رمان هرگز رهایم نکن

 

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، شخصیت های رمان هرگز رهایم نکن، وضعیتی فرهنگی و اجتماعی بر اساس هم نوایی (یا هنجارطلبی) را ارائه می دهند، برای نمونه کتی بارها روی این مساله تاکید می کند که چقدر او فردی عادی و معمولی است، و روث هم بسیار واضح و مشخص به تقلید دانش آموزان بزرگتر حاضر در کلبه ها می پردازد. سازمان اهدای عضو نسبتا به آرامی پیش می رود، چون همه می خواهند به شکلی رام شده و تحت آموزش، سرنوشتشان را به عنوان یک اهداگر عضو بپذیرند. هم نوایی مساله ای معمول در رمان های علمی تخیلی پاد آرمان شهری همچون هرگز رهایم نکن است، اما تفاوت  ایشیگورو در این است که او جایگزین بهتری برای این هم نوایی پیشنهاد نمی دهد. به جز عصبانیت و خشونت مختصر تامی، هیچ یک از دیگر شخصیت ها مقاومت  و شورشی از خود نشان نمی دهند. دنیای این رمان جهانی است که در آن هم نوایی، یک ویژگی تغییر ناپذیر از طبیعت انسان است.

ایشی گورو اشکال مختلفی از ناآگاهی تعمدی را برجسته می کند، از مسائل اجتماعی (همچون اهدای عضو) گرفته تا مسائل شخصی (همچون ارتباط جنسی و باکرگی). اغلب شخصیت های او از  دریافت اطلاعات هراس دارند و فاقد اعتماد به نفس کافی برای رسیدن به آگاهی بیشتر  هستند. وقتی نمی خواهند پاسخ پرسش هایشان را بدانند، نویسنده این را نشان می دهد که ناآگاهی تعمدی سازوکاری است که بر اساس آن ناعدالتی های اجتماعی تداوم می یابد.

افراد شبیه سازی شده به عنوان اهداکنندگان عضو، توانایی تغییر سرنوشت خود را ندارند، اما فقدان داشتن سرنوشتی آزاد، عناصر دیگری در زندگی شان را هم تحت تاثیر قرار می دهد. برای نمونه، روث هیچگاه به آرزویش که کار کردن در یک دفتر است نمی رسد، و کتی هم زمان بسیار کمی برای بودن با تام دارد. ایشیگورو در ابهام است که منشاء این کمبود آزادی سرنوشت از کجاست. روث هیچ گاه برای کار در دفتری تلاش نمی کند، به همین خاطر هیچ وقت نمی فهمیم زندگی غمگین او به خاطر سیستم موجود است یا کمبود ابتکار خودش.

بخشی از پایان غم انگیز و دلخراش رمان را هم می تواند به خاطر ضعف و نقص شخصیت ها در برقراری ارتباط باشد. ناکامی شخصیت ها در ایجاد ارتباط، عاملی موثر در بخش های اساسی داستان است، همچون وقتی که روث نقاشی های تامی را به سخره می گیرد. بازهم موانعی برای ارتباط شخصیت ها هست که فراتر از توان و کنترل آن ها است، برای نمونه روث هیچ وقت نمی فهمد آیا نقشه اش برای به هم رساندن دوباره کتی و تامی عملی شده است یا نه.

چشم انداز ایشیگورو درمورد امید، بسیار پیچیده است. امید ممکن است حال مردم را بهتر کند و باعث شود زندگی بهتری را زندگی کنند. شبیه سازی شدگان، در کلبه ها خوش حال تر هستند، چون این باور را دارند که اگر بخواهند می توانند درخواست تعویق بدهند (شایعه ای که خانم امیلی ایجاد می کند چون این باور به مردم امید می دهد). در جهان رمان، منشاء امید تنها دروغ و سراب است، از امید کتی برای قطع رابطه روث با تامی گرفته تا امید واهی که از برنامه تعویق اهدای عضو در آن ها ایجاد شده است.

برنامه اهدای عضو بر اساس این فرضیه بنا شده است که شبیه سازی شدگان زندگی شان را به جامعه بدهکارند و باید برای قربانی شدن آماده شوند. این قاعده (نه خود برنامه اهدای عضو) است که مساله مورد بررسی و پرسش واقعی رمان را تشکیل می دهد. مادام به کاوش در این تفکر می پردازد وقتی که می خواهد برای تامی و کتی توضیح دهد آن ها باید خوشحال باشند از این که توانسته اند زندگی خوشحال و شادی داشته باشند، چیزی که خیلی از شبیه سازی شدگان از آن محروم اند.

معمول ترین مخالفتی که در برابر شبیه سازی  و مهندسی ژنتیک اوج می گیرد چه در هرگز رهایم نکن و در کل هر وقت این مبحث ارائه شود، این است که این موضوع بازی کردن نقش خدا را به همراه دارد. در رمان ،ایشیگورو راه های دیگری که ممکن است افراد نقش خدا را بازی کنند را می کاود: شبیه سازی شدگانی که می خواهند سرنوشتشان را تغییر دهند به اندازه دانشمندانی که آنها را ساخته اند نقش خدا را بازی می کنند.

پرسشی هست که در زندگی هر کسی مطرح می شود: من که هستم؟ همه ما این پرسش را از خود پرسیده ایم. اما کتی و دوستانش پرسش دیگری هم دارند که باید به پاسخش برسند: من چه هستم؟ درک اینکه شبیه ساز بودن چه معنی می دهد بخش بزرگی از درک و فهم کتی را از چیستی به خود تخصیص می دهد. او باید تصمیم بگیرد که آیا هویتش مرتبط با کسی است که از روی او مدل سازی شده است یا نه. کتی بخش زیادی از رمان را به تعمق در این می پردازد که او کیست و چه ارتباطی با انسان های طبیعی دارد. در پایان هم این شمایید که باید تصمیم بگیرید آیا کتی هویتش را یافته است یا نه.

رویا ها می توانند خطرناک باشند. در هرگز رهایم نکن، کتی و دوستانش به نسبت انسان های عادی، زمان کمتری  برای زندگی کردن دارند. پس فرصت کمتری هم برای تکمیل اهدافشان در اختیار دارند. به علاوه آینده ی آن ها از قبل تعیین شده است: همه ی آنها به محافظ و سپس اهداکننده تبدیل می شوند و تمام. این دیگر فرصتی نمی گذارد تا به دنبال کردن رویاها بپردازند یا رفتن به سفر و ماجراجویی بروند. با این همه کسی نمی تواند کتی و دوستانش را از داشتن هدف باز دارد. آن ها می توانند به رویاپردازی درمورد تمام چیزهایی که می خواهند بپردازند و اگر درست برنامه ریزی کنند، با وجود سرنوشت مهیبشان هم ممکن است بتوانند  به برخی از رویاهایشان دست یابند.

منبع: Grade Saver / Shmoop

 

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.