نقد رمان آوای وحش نوشته جک لندن

آوای وحش – Call of the Wild

نویسنده: جک لندن – Jack London

سال انتشار: ۱۹۰۳

کد خبر : 61671
تاریخ انتشار : پنجشنبه 15 آذر 1397 - 6:00

 

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین”  ، چارلز داروین در کتاب خود به نام خاستگاه گونه ها (۱۸۵۹) این نظریه مهم را مطرح کرد که حیات بر روی زمین بر اثر فرآیند انتخاب طبیعی به وجود آمده است. موجوداتی که قوی تر بوده اند و خود را با محیط وفق داده اند موفق شده اند که زنده بمانند. خیلی ها معتقدند این نظریه بی رحمانه و غیراخلاقی است و هیچ خبری از پاداش و جزا در آن نیست. به نظر می رسد جک لندن هنگام نوشتن رمان آوای وحش این نظریه داروین را مد نظر داشته است. جالب این است که وقتی جک لندن در سال ۱۸۹۷ به منطقه کلوندایک مهاجرت کرد، کتاب داروین را هم همراه خود برده بود.

 

 

در رمان، به محض این که باک از مزرعه قاضی میلر دزدیده می شود، به قانون جدید زندگی پی می برد. قانونی که کاملا با قانون عشق و محبتی که پیش تر یاد گرفته بود تفاوت دارد. این قانون جدید را لندن، قانون چماق و دندان می نامد. یک عبارت کوتاه که به خوبی نشان می دهد بر اساس قانون جدید، تنها شایسته ترین ها زنده می مانند. طبق این قانون، کسی که از همه قوی تر باشد ارباب بقیه است. قوی ترین می تواند کنترل کند و ضعیف ترها مجبورند که اوامر فاتح را اطاعت کنند. در غیر این صورت کشته می شوند. باک با همان کتک اول خیلی سریع به این قانون پی می برد و خود را با آن وفق می دهد. خو گرفتن یکی از عناصر کلیدی داستان است. باک تلاش می کند نشان دهد که قوی ترین، زیرک ترین و شجاع ترین فرد گروه است. از آن جا که باک از همه شایسته تر است، اوست که در نبرد بی رحمانه برای بقا زنده می ماند.

 

 

 

قانون مهم بقاء شایسته ترین ها، در دنیای انسان ها هم اعمال می شود. پرالت و فرانسوا، افراد باهوشی هستند که خود را بر اساس نیازهای موجود در محیط اطرافشان وفق داده اند. هر چالشی پیش رویشان قرار می گیرد، آن ها می توانند خودشان را با آن سازگار کنند. برعکس اما چارلز، هال و مرسدس که به تازگی از یک شهر متمدنانه تر در جنوب مهاجرت کرده و به شمال آمده اند، قادر به چنین سازگاری نیستند و به همین دلیل ناکام می مانند.

لندن خودش یک جبرگرا بود. یعنی معتقد بود که زندگی بر اساس عواملی همچون وراثت و محیط شکل می گیرد و شرطی و غیرقابل تغییر است. این باور در این رمان دیده می شود. باک تا زمانی که در مزرعه میلر زندگی راحتی دارد، یک سگ اهلی خوب باقی می ماند. غریزه های اصلی او پنهان می مانند چرا که هیچ گاه فرصت بروز پیدا نمی کنند چون محیط اجازه چنین چیزی را نمی دهد. ولی باک به محض این که وارد یک محیط تازه می شود، به سرعت تغییر می کند. بعد از مدت کوتاهی او چنان تغییر می کند که دیگر قابل تشخیص از آن حیوان رام اهلی که در مزرعه دیدیم نیست. این محیط است که شخصیت او را شکل می دهد. ولی وراثت هم نقش مهمی در این تغییر و تحول بازی می کند. دلیل این که باک این قدر خوب می تواند خود را با شرایط تازه وفق دهد این است که او ویژگی های مهمی همچون غریزه قوی تر برای بقا را از نیاکانش به ارث برده است. به این مساله در بخش دوم اشاره می شود.

در این سیر قهقرایی که باک طی می کند (البته می توان آن را یک پیشرفت هم در نظر گرفت) و به یک حیوان وحشی تبدیل می شود، این مضمون به صورت پیوسته مطرح می شود. چیزی در اعماق وجود او هست که از گذشته ای دور به جای مانده است. همین عنصر است که به او نحوه مبارزه و همه راه های لازم برای بقا را یاد می دهد. برای مثال در بخش آخر، وقتی که او با یک گرگ دوست می شود، این مساله مطرح می شود: «خاطراتی از گذشته بلافاصله به یاد او می آمدند. او به حدی اسیر این خاطرات قدیمی شده بود که واقعیت های زندگی همچون یک سایه می ماندند.»

این رمان هم درباره سگ هاست و هم به بحث درباره ارتباطات آن ها با انسان ها می پردازد. ارتباط هایی که در حال تغییر هستند. این ارتباط به گذشته ای خیلی دور برمی گردد. در یکی از رویاهای باک ما غارنشینی را می بینیم که همیشه یک سگ را برای محافظت از خود همه جا می برد.

باک در طول زندگی خود انواع ارتباطات مختلف با انسان ها را تجربه می کند. ارتباط بین او و قاضی میلر یک ارتباط متکی بر احترام و همراهی دو طرفه است. پسر قاضی که باک او را هنگام شکار همراهی می کند بیش تر به ارتباطات کاری اهمیت می دهد. هنگام بودن در کنار نوه های قاضی هم این بار باک بیش تر به دنبال محافظت از آن هاست. بعدتر که باک را صاحبان دیگری مانند پرالت و فرانسوا به دست می آورند، ارتباط بین سگ و انسان تند و تیزتر می شود. این نوع ارتباط ها بیش تر متکی بر این واقعیت هستند که انسان ها قوی تر هستند و باک باید از آن ها اطاعت کند. ولی هنوز رگه هایی از عدالت و انصاف دیده می شود.

در کنار چارلز و هال است که ارتباط بین انسان و سگ به پایین ترین سطح خود می رسد و سرشار از بی رحمی و سوءاستفاده از قدرت می شود. این افراد هیچ درکی از نیازهای سگ خود ندارند و عدم صلاحیت آن ها باعث فشار و سختی های بیش تر به حیوانات می شود. با ورود جان ترنتن است که ارتباط بین انسان و سگ به بالاترین درجه خود می رسد. باک این بار میزان عشقی را تجربه می کند که پیش تر در زندگی اش ندیده است. آن ها همیشه زندگی یک دیگر را نجات می دهند و به نظر می رسد حاضرند هرکاری برای یک دیگر انجام دهند. باک، ترنتن را یک ارباب ایده آل می بیند.

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.