نقد رمان شازده کوچولو

شازده کوچولو – The Little Prince

نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری – Antoine de Saint-Exupéry

سال: ‌۱۹۴۳

کد خبر : 32325
تاریخ انتشار : جمعه 29 دی 1396 - 10:32

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ،  رمانک شازده کوچولو جهالتی را به تصویر می‌کشد که با اندیشه‌ای ناقص و کوته فکرانه همراه است. برای نمونه در بخش چهارم هنگامی که فضانورد ترک، برای اولین بار، آستروید بی-۶۱۲ را که تازه کشف کرده به نمایش می گذارد، مورد بی توجهی قرار می گیرد چون لباس سنتی ترکی بر تن دارد. سال‌ها بعد همین یافته ها را با پوشش اروپایی دوباره مطرح می کند،  و این بار مورد تشویق و ستایش بسیاری قرار می گیرد. گلِ سه گلبرگ که در فصل شانزدهم توصیف می‌شود، تمام عمرش را در بیابان گذرانده است، به همین خاطر به اشتباه می‌گوید در سیاره زمین انسان‌های معدودی حضور دارند که مردمانی بدون ریشه و بی‌هدف هستند.

حتی قهرمان های داستان شازده کوچولو هم لحظاتی از کوته فکری را تجربه می کنند. در فصل هفدهم، راوی اعتراف می‌کند که در توصیف قبلی‌اش از زمین زیادی روی انسان‌ها تمرکز داشته است. در فصل نوزدهم، شازده کوچولو پژواک صدای خود را با صدای انسان‌ها اشتباه گرفته و آن ها را محکوم به مقلد بودن می کند و آن ها را اهل تکرار و تقلید زیاد می پندارد. داستان می خواهد بگوید که این قضاوت‌های زود هنگام، پیش‌داوری‌ها و شایعات وسیع تر و خطرناک تری را به دنبال خواهند داشت. این خصلت‌ها مانعی در مقابل روحیه پرسش گری و روشن فکری هستند که برای داشتن یک زندگی شاد و شایسته بسیار مهم و ضروری اند.

بیشتر اوقات، شازده کوچولو کوته فکری را جزو خصایص بزرگسالان نشان می دهد. در همان فصل اول داستان، راوی اختلاف فاحشی بین تفاوت بزرگسالان و کودکان در نگاهشان به دنیا توصیف می کند. او بزرگسالان را به شکل افرادی فاقد قوه تخیل، افرادی یکنواخت، بی حوصله و ظاهربین معرفی می کند. از طرفی کودکان را دارای قوه تخیل بالا، ذهنی باز و افرادی روشن فکر می داند؛ کسانی که زیبایی‌ها، رمز و راز جهان هستی را حس می‌کنند و به آن توجه دارند.

در صفحات اولیه داستان، راوی توضیح می‌دهد که بزرگسالان فاقد تخیلی هستند که با آن بتوانند نقاشی او را ببینند و درک کنند. او در کودکی مار بوآیی را در حال بلعیدن فیلی نقاشی کرده بود که بزرگسالان آن را به شکل کلاهی می دیدند. با پیش رفتن داستان، نمونه‌های دیگری از نابینایی بزرگسالان روایت می شود. شازده کوچولو که در حال سفر از سیاره ای به سیاره ای دیگر است، با شش بزرگسال مواجه می‌شود که خصوصیات شخصیتی خود را مفتخرانه پیش او آشکار می کنند، بعداً هم شازده کوچولو به بیان عدم تناسب، تناقضات، ضعف و نقص‌های آن‌ها می پردازد.

شازده کوچولو نمونه ای از روشن فکری کودکان را به تصویر می کشد. او مسافری است که بدون خستگی به پرسش گری می پردازد و می خواهد به رازهای نهان و نادیده جهان هستی دست یابد. رمان نشان می دهد که کلید رسیدن به درک و فهم، شادی و خوشنودی، داشتن چنین روحیه پرسش گری است. البته شازده کوچولو نشان می‌دهد که سن و سال تمایز اصلی بین بزرگسالان و کودکان نیست. برای نمونه، راوی داستان آن‌قدر مسن است که نقاشی کشیدن را از یاد برده، اما هنوز آن قدر روحیه کودکانه در او زنده است که بتواند شازده کوچولوی جوان را بفهمد و با او دوست شود.

روشنگری ناشی از تفحص

همان‌طور که جیمز هیگن منتقد می گوید، هر یک از شخصیت‌های اصلی رمان هم برای ماجراجویی (سفر در جهان بیرون و بررسی آن) اشتیاق دارند و هم برای تفکر در خویش (سفر به جهان درون و بررسی باطن خویش). راوی تنها در بیابانی دورافتاده با شازده‌ی گم شده روبه رو می شود و به درک تازه‌ای از جهان دست می یابد. اگزوپری در داستان سفرهای شازده کوچولو نشان می‌دهد که رشد روحانی می بایست با سفر و تفحص نیز همراه باشد. راوی و شازده شاید در بیابان گم شده باشند، اما آن‌ها هر دو جستجوگرانی هستند که می‌خواهند به سفر در جهان اطرافشان بپردازند. از طریق ترکیبی از تفحص و بررسی دنیای بیرون و بررسی احساسات درونی خویش، راوی و شازده کوچولو به درک روشنتری از سرشت خود و جایگاهشان در دنیا می رسند.

ارتباطات، مسئولیت پذیری می‌آموزد

شازده کوچولو به ما می‌آموزد، آن مسئولیت پذیری که ارتباط با دیگران می طلبد، ما را به سوی درکی عمیق تر از مسئولیت هایمان نسبت به جهان خواهد برد. داستان شازده کوچولو و گل رُزش داستانی تمثیلی است؛ داستانی که درباره‌ی طبیعت و سرشت عشق واقعی به ما درس مهمی می آموزد. عشق شازده به گل رُزش نیرویی است که داستان رمان را جلو می برد. شازده سیاره خودش را به خاطر این گل ترک کرده است، این رز تاثیر فراگیری در بحث‌های شازده با راوی دارد. نهایتاً رُز دلیلی می‌شود که شازده بخواهد به سیاره اش بازگردد. منشاء عشق شازده حس مسئولیت پذیری اش است که نسبت به رز در خود احساس می کند. این داستان اگزوپری پر از شخصیت‌هایی است که باید رام شوند یا رام شده اند. روباه توضیح می دهد که رام کردن به معنای ایجاد گره با شخص دیگری است، در این صورت این دو نفر برای همدیگر خیلی ویژه تر خواهند شد. ارتباط ساده و معمولی کافی نیست؛ پادشاه، مرد مست، تاجر، جغرافیدان و مرد چراغ بان، همه با شازده دیدار می کنند، اما آن قدر درگیر کارهای روزمره شان هستند که ارتباط و گره چندانی با شازده ایجاد نمی کنند. روباه می گوید برای اینکه واقعاً بین ما و کسی ارتباطی شکل بگیرد، می بایست رسم و رسومات مشخصی وجود داشته باشد، و هر کسی باید بخشی از وجودش را به طرف مقابل بدهد. در واقع روند رام کردن، معمولاً به شکلی به تصویر کشیده می شود که رام کننده سختی و تلاش بیشتری را متحمل می شود تا رام شونده. با وجود تلاش و احساسات موردنیاز، رام کردن فواید مشخصی دارد. روباه می‌گوید که معنا و مفهوم دنیای اطراف او غنی تر خواهند شد چون شازده کوچولو او را رام کرده است. از طرفی مرد تاجر حتی اسم ستاره هایی که مالکشان است را به یاد ندارد.

 


 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.