ماجرای عزل «امیرکبیر» از مقام صدراعظمی

«مردی با ردای بلند مملو از سروهای خمیده، کج کلاله، با طوماری در دست و کلاهی بر سر به دوردست می‌نگرد. او را یکی از مهم‌ترین دیوانسالاران تاریخ قاجار می‌دانند: مردی از روستای هزاوه از قرای بلوک فراهان، فرزند امیرکربلایی محمدقربان که ابتدا آشپز دربار و بعدتر ناظر آشپزخانه و در پیری قاپوچی قائم‌مقام ثانی شد و راه را برای ورود پسرش به دستگاه دیوانی گشود.»

کد خبر : 45996
تاریخ انتشار : جمعه 3 آذر 1396 - 19:26

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین” روزنامه ایران نوشت: «عباس اقبال آشتیانی در کتاب «میرزا تقی‌خان امیرکبیر» می‌نویسد: «طبیعی است که خدمت یک آشپززاده در دستگاه مخدوم کاری جز کمک به پدر آشپز خود از نوع فرمانبرداری از او یا خانه شاگردی در خانه ارباب و رفت و آمد به اندرون به مناسبت کمی سن و محرمیت نخواهد بود. به همین جهت یقین است که امیر در کوچکی در خانه قائم مقام به همین وضع سر می‌کرده و با اطفال خردسال آن خاندان محضور و همبازی بوده است.»

این حضور در دستگاه قائم مقام ثمرات فراوانی برای آشپززاده کوچک داشت و البته درباره دانش و کمالات امیرکبیر در کودکی، قصه‌های افسانه‌واری هم نقل شده است. از جمله حاج میرزا حسن‌خان انصاری در کتاب «آگهی کار شهان» این روایت را درباره کودکی امیرکبیر نقل می‌کند: «گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می‌آورد در حجره معلم‌شان ایستاده برای باز بردن ظروف. آن چه معلم به آنها می‌آموخت او فرا می‌گرفت تا روزی قائم‌مقام به آزمایش پسرانش آمده هر چه از آنها پرسید، ندانستند، امیر جواب می‌داد. قائم‌مقام پرسید تقی تو کجا درس خوانده‌ای عرض نمود روزها که غذای آقازاده‌ها را آورده ایستاده می‌شنوم. قائم‌مقام انعامی به او داد. او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می‌خواهی؟ عرض کرد به معلم امر فرمایید درسی را که به آقازاده‌ها می‌دهد به من هم بیاموزد. قائم‌مقام را دل سوخته، معلم را فرمود تا به او نیز بیاموزد.» و شاید پس از این ماجرا بود که قائم مقام آن جملات معروف را در وصف این کودک مشتاق به دانستن و آموختن بر زبان آورد: «این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می‌گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.»

مخبرالسلطنه هدایت این گفتار از قائم مقام را در کتابش «خاطرات و خطرات» و تحت نامه‌ای که قائم مقام برای برادرزاده‌اش، میرزا اسحاق خان نگاشته، نقل کرده است. سخن از مردی است که در تاریخ به نام امیرکبیر شناخته می‌شود و این روزها سالروز عزل اوست از مقام صدارت. مردی که رهگذران فرهنگ و جامعه ایران درباره‌اش چنین گفته اند: «نسل تازه ایران را نمی‌توان به کلی سست و فرسوده شمرد چه می‌تواند مردی چون میرزا تقی خان به وجود آورد. او در میان رجال مشرق زمین که تاریخ جدید نام آنها را ثبت کرده مقام بی‌همتایی را داراست. امیر نظام همان کسی است که دیوژن در روز روشن با چراغ در پی او می‌گشت. او سزاوار است که به نام اشرف مخلوقات خداوندی به شمار آید.»

فریدون آدمیت هم در کتابی که درباره امیر کبیر و تحت عنوان «امیرکبیر و ایران» نوشته است، تصریح می‌دارد که: «فرزند زیرک کربلایی قربان که استعداد هرگونه تربیتی را داشت تحصیلات خود را مطابق مقتضیات زمان که عبارت بود از زبان فارسی و عربی در خاندان قائم مقام آموخت، زبان ترکی را نیز با اقامت متمادی خود در آذربایجان نیکو می‌دانست و حتی این امر گاهی در عبارت‌ها و کاغذهای خصوصی او منعکس شده است. میرزا تقی خان زبان روسی را نیز به علت اقامت در آذربایجان که مرکز ثقل سیاست ایران در آن عصر بود آموخت و با حشر و نشر با خارجیان و مسافرت به روسیه و ایروان به آن زبان کم و بیش مسلط شد؛ چنان که در ملاقات با نیکلای اول امپراطور روس به سال ۱۲۵۳ به زبان روسی صحبت کرده بود.»

پدر شاه، پدر ایران

امیرکبیر با درایت و فداکاری خود در یکی از بزنگاه‌های تاریخ قاجار، محبوب و منظور ناصرالدین شاه شد و کم‌کم به مقام صدارت رسید. ماجرا را فریدون آدمیت در کتاب خود، «امیرکبیر و ایران» به این ترتیب شرح می‌دهد: «ناصرالدین پس از آگاهی به درگذشتن پدر موضوع تهیه وسایل حرکت را با نصیرالملک، پیشکار خود در میان گذاشت ولی وی در انجام این امر توفیق نیافت و میرزا تقی خان وزیر نظام نامزد انجام این مهم شد. میرزا تقی خان در نهایت پردلی و قوت قلب که خاصه اهل هنر است از روی اطمینان نه از راه لاف و گزاف دست اندر کار شد و چون وجه لازم موجود نبود به شاه عرض کرد دستخطی مرقوم فرمایید که سند تقی سند من است آن گاه با این دستخط هر قدر تنخواه لازم باشد فراهم خواهم کرد. امیر که محور تمام افکارش خدمت به شاه و نشاندن او بر سریر سلطنت بود با تحصیل دستخط مزبور از شاه بدون این که خبر فوت محمد شاه را منتشر کند محرمانه با میرزا جواد تحویلدار به مشاوره پرداخت مبلغی وجه از بازرگانان تبریز قرض نمود و چند هزار تومان هم به وسیله قنسول انگلیس از سفراندی نام تاجر یونانی مقیم آنجا قرض گرفت و با سرعت و جدیتی هر چه تمام تر وجهی ممهد و آماده ساخت؛ در انجام این کار آن قدر فداکاری و ابراز لیاقت نمود که محبوب و منظور ناصرالدین شاه شد.»

امیرکبیر در این روایت از شاه می‌خواهد او را تقی خطاب کند اما زمان زیادی نمی‌گذرد که شاه به او لقب اتابک اعظم می‌دهد و دقیقاً از شنبه ۲۲ ذیقعده ۱۲۶۴ و پس از جلوس بر تخت سلطنت، «او را به جلیل‌ترین القاب کشور یعنی امیرکبیر اتابک اعظم می‌خواندند و لقب امیرنظامی را نیز محفوظ داشت.»

اما آن چه فراتر از القاب اهمیت داشت، مقامی بود که شاه ایران در ذهن و جان خود برای امیرنظام پیشین قائل بود: «ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد، می‌دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و اطمینان داریم و بجز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»

اما این شخص اول شدن شاید برای ایران و دستگاه حکومت قاجار اتفاق مبارکی بود اما برای امیرکبیر آغاز ناملایمات بوده است؛ چرا که حسد بسیاری از درباریان را تحریک کرد و کارشکنی‌ها از همان ابتدا آغاز شد با این حال امیرکبیر کارنامه‌ای سرشار از خدمات نیک به حکومت و سرزمین از خود به یادگار گذاشت.

یکی از مهم‌ترین نقاط درخشان در کارنامه کوشش‌های امیرکبیر تلاش او برای تربیت شاه جوان بود. عباس امانت در کتاب خود «قبله عالم» در این باره می‌نویسد: «تلاش امیرکبیر برای رفع نواقص فراوان دولت قاجار مستلزم پرداختن به یک جنبه مهم شخصیتی نیز بود و آن این که ناصرالدین را در انظار عمومی به صورت پادشاهی قدرتمند و حامی برنامه‌های اصلاحاتی صدراعظم دربیاورد، او را در هنر حکمروایی آموزش دهد و با حد و مرزهایی که امیرکبیر برای دولت و دربار گذاشته بود همنوا گرداند. این بازسازی شاه بچه‌ای کژرفتار و سست آموخته هم فداکاری می‌طلبید هم زیرکی.»

شاید اگر امیرکبیر در این نخستین گام به موفقیت می‌رسید، هیچ گاه فرمان عزل او زودتر از زمانی که باید از سوی شاه صادر نمی‌شد و می‌توانست برنامه‌های بلندمدت اصلاحی خود را بهتر پیش برد چنانچه او می‌خواست نه یک سرسپرده که وزیری باشد منشأ تحولات و ثمرات در سرزمین و به همین دلیل به تعبیر عباس امانت، لحنش «در مکاتبات خصوصی با شاه گاه به آمیزه‌ای از تبختر و توبیخ پدرانه مبدل می‌گردید {و} برخورد ناصرالدین – یا دست کم آنچه از مکاتبات آن دو برمی‌آید – برخورد شاگردی است مرهون و پرمحبت که گاه در لباس کینه‌های کودکانه رغبتی مفرط به ابراز وجود و حتی استقلال رأی نشان می‌دهد.»

امانت در ادامه یکی از نامه‌های امیرکبیر را خطاب به شاه مثال می‌زند که در آن با لحنی توبیخ‌آمیز شاه را بدین جهت که به عذر بیماری صدراعظم از حضور در مراسم سان نظامی خودداری کرده، به باد انتقاد می‌گیرد و می‌نویسد: «به این طفره‌ها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکماً نمی‌توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش یا مردم، فدای خاک پای همایون، شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید بسم‌الله چرا طفره می‌زنید؟ موافق قاعده کل عالم پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت نشسته باشند در ۱۰ سالگی نشستند و سی چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند…»

اما امیرکبیر وقتی از تلاش شاه ناامید شد کوشید خودش منبع تحولات باشد و کارهای زیادی انجام داد هم در استقرار امنیت و هم اصلاحات اداری و هم تأسیسات فرهنگی و اصلاحات اجتماعی. فریدون آدمیت مجموع این اقدامات مثبت و اصلاحی امیرکبیر را به این ترتیب خلاصه کرده است: «از جمله اقدامات امیر عبارت است از: استقرار امنیت، اصلاح امور مالیه و تعدیل بودجه، تنظیم سپاه به اسلوب جدید اروپا، ساخت کارخانه‌های اسلحه‌سازی، اصلاح امور قضایی، جرح و تعدیل محاضر شرع، جلوگیری از شکنجه و جور حکام، تأسیس چاپارخانه، تأسیس دارالفنون و نشر علوم جدید، استخدام استادان اروپایی، ترویج ترجمه و انتشار کتاب‌های علمی، ایجاد روزنامه و انتشار کتاب های مفید، ترویج ساده نویسی، بنای بیمارستان و تلقیح عمومی مایه آبله، مخالفت با اصول کهنه پرستی، تقویت بنیه اقتصادی کشور، ترویج صنایع جدید، فرستادن صنعتگر به روسیه، استخراج معادن، بسط فلاحت و آبیاری، توسعه تجارت داخلی و خارجی، کوتاه کردن دست اجانب در امور کشورو تعیین خط مشی سیاسی معین در سیاست خارجی.»

منتظر تقدیر آسمانی

«چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است فرستادیم، به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند، واگذاریم.»

این دستخط ناصرالدین شاه بعد از دو ماه به فرمانی دیگر منجر شد که نام امیرکبیر را با باغستان بزرگ و زیبایی در کاشان، باغ فین گره زد: قتل امیرکبیر در حمام به دستور شاه ایران.

ماجرا با سفری که به منظور ایجاد امنیت اصفهان صورت گرفت، آغاز شد. آدمیت در این باره می‌نویسد: «اشرار و یاغیان که مدت سه چهار سال خود سری سر می‌کردند و آسایش اهالی را سلب کرده بودند از بیم سیاست قاهرانه امیر به گوشه و کنار گریختند. امیر به دستگیری ایشان فرمان داد. ۱۴ نفر از قدوه و سردستگاه آنها را که هر یک مرتکب جنایات گوناگون شده بودند در ۱۵شوال یک دفعه به قتل رسانید و ۱۸ نفر دیگر را محبوس کرده به طهران فرستاد. میرزا تقی خان در مدتی که در اصفهان بود به اقدامات خیری از قبیل ایجاد بناهای جدید و تعمیر آثار صفویه و پل خواجو دست یازید و نیز اوضاع اداری آنجا را کاملاً منظم و مرتب ساخت و صنعتگران و روستاییان را مورد مهر و نوازش خود قرار داد [اما] در راه مراجعت از اصفهان، آثار انحطاط امیر ظاهر شد. تحریکات خارجی و حسادت به اقبال روزافزون امیر در بین مردم و دسایس درباری دست به دست هم داده امیر را از صحنه مملکت داری برکنار کرد و بالاخره او را به خاک و خون غلتاند.»

اما در نامه‌هایی که امیرکبیر پس از عزلش از سوی شاه، به او می‌نویسد، نگرانی و بیم و امید او همراه با نوعی مهربانی غمگنانه و از خودگذشتگی در برابر بدگویان پیداست که بخش‌های دیگری از شخصیت و مشی او را می‌نمایاند: «فرموده بودند که مبادا اذیت به مردم برسانم. به خدا من نمی‌دانم کی بد کرده تا به مقام سؤال یا اذیت برآیم راضی نیستم بشناسم که کی بد مرا گفته و این غلام اگر خونی پدرم را یا برادرم را بفرمایند به نمک شما گذشتم و به سر شما گذشتم تا چه رسد به این حرف‌ها…»

فریدون آدمیت به نامه‌ای از شاه پس از فرمان عزل اشاره می‌کند که در آن کوشیده است با لحنی رئوف‌تر با امیرکبیر گفت‌وگو کند: «به نظر می‌آمد که زیادی کار شما را خسته کرده بود، حالا دو سه قسمت کارها را به عهده خودم گرفته‌ام، تمام فرمان های نظامی و کشوری که در سابق به مهر و امضای شما صادر می‌شد، از این به بعد هم به مهر شما خواهد بود تنها فرقی که کرده این است که مردم ببینند من شخصاً به امور غیر نظام رسیدگی می‌کنم در کارهای نظام ابداً دخالتی نخواهم کرد مگر چیزی که شما مصلحت بدانید.»

اما با وجود چنین نامه ملاطفت آمیزی، شاه امیرکبیر را به ملاقات حضوری نمی‌پذیرفته گویی از رویارویی با مردی که روزی در جایگاه پدری معنوی با او در تعامل بوده، ابا داشته است.

در نهایت پس از اصرارهای فراوان بالاخره شاه امیر را به حضور می‌پذیرد. میرزا محمدتقی خان سپهر ملقب به لسان‌الملک، نویسنده کتاب ناسخ التواریخ محتوای سخنان امیر را در این ملاقات بر خلاف مراسله‌هایی که از او در دست است، گستاخانه و بیرون از شریعت ادب می‌داند و به نقل آن می‌پردازد: «امیر به عرض رسانید که این مملکت را من به نظام کرده‌ام و این همه کارهای صعب را به کام آورده‌ام، این دبیران و دفترخانه از من آراسته گشته است و این لشکر و قورخانه از من پیراسته شده اگر من نباشم کیست که از بلدان ایران مثلاً دیوان را ارتفاع دهد و در انحای حدود و اقصای ثغور حراست قلاع و بقاع کند، من بودم که متمردان درگاه را تباه کردم و از برای هیچ کس در ایران ملجأ و پناه نگذاشتم، امروز به جای پاداش مرا به کیفر مرد گناه نباید کرد و کار مملکت را تباه نباید داشت.»

عباس اقبال آشتیانی معتقد است که امیرکبیر پس از بیان این سخنان هیچ تأثیری در شاه نگذاشت و شاه همچنان بر اساس آن پنداشته‌هایی درباره امیر می‌اندیشید که بدخواهان از او ترسیم کرده بودند و در نتیجه امیر کبیر «ناچار به خانه آمد و منتظر تقدیر آسمانی نشست.» این تقدیر آسمانی ظاهراً صدارت میرزا آقاخان نوری و تبعید اجباری امیرکبیر به کاشان بوده است که تفصیل آن را به‌ عنوان پایانی بر این مقاله، با بیان دکتر بهزاد کریمی، در کتاب «ناصرالدین شاه قاجار؛ پنجاه سال سلطنت» روایت می‌کنم:

«میرزا آقاخان از جمله تحت‌الحمایگان سفارت انگلیس و بدخواهان امیر بود و با توجه به نفوذ امیر بر شاه، تلاش داشت تا امیر را تا آنجا که ممکن است از شاه دور نماید و حتی موجبات قتل او را فراهم سازد. میرزا آقاخان اعتمادالدوله ابتدا تلاش کرد تا حوزه وظایف خویش را از حیطه اختیارات امیر متمایز کند. بنابراین تقسیم نامه‌ای نوشته شد در باب چگونگی اداره امور میان امیرنظام و نوری. اما این قرار نیز نتوانست خیال نوری و جناح او را از بابت امیر آسوده سازد. در حالی که مقرر شده بود امیر به حکومت کاشان (تبعید اجباری) برود و از پایتخت دور شود، اعلام آمادگی سفارت روس در اعطای پناهندگی به امیر موجب خشم شاه شد. به این ترتیب امیر از همه مناصب حکومتی خلع و به کاشان تبعید شد. عزت الدوله، خواهر شاه و زن امیر در این مرحله نیز وفادارانه پا به پای همسرش پیش رفت و تا آخرین لحظات او را همراهی نمود. منظره غمبار سفر بی‌بازگشت امیر و خانواده‌اش از تهران را همسر سفیر انگلیس – که خود شاهد آن بود – به مراسم تشییع جنازه تشبیه کرده است.»

 


 

 

 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

بیست − نوزده =