قمه کشی در وقت اضافه
ناگهان از دور غوغایی به پا شد. یک نفر قمه به دست به آدمهای منتظر حمله می کرد. همه گوشی هایشان را به سمت او گرفتند و شروع به فیلمبرداری کردند.
قمه کشی در وقت اضافه
چاپ شده در روزنامه بی قانون
#علیرضا_لبش
منتظر آمدن مترو ایستاده بودیم. قطار تاخیر داشت. همه به صفحه گوشی بغل دستی مان زل زده بودیم. یکی گفت: «بخشکی شانس! بردن متادون و کدئین و شیرین بیان هم به حج ممنوع شد.» همه به صفحه گوشی او زل زدیم. دیگری گفت: « می خواستی بری مکه یا مواد جا به جا می کنی؟» اولی گفت: « هیچکدوم. یه عمری شیرین بیان مصرف می کردیم، فکر می کردیم خاصیت دارویی داره، نگو معتاد بودیم و خودمون خبر نداشتیم.» یکی دیگر گفت:«دلم برای خوزستانی ها کبابه. دارند پوست می اندازن توی این گرما. دمپایی شونم آب شده توی گرما.» هیچ کس به گوشی او زل نزد. خبر تکراری بود.
یکی دیگر گفت: « دل من برای محمود کبابه. حمیدش رو هم گرفتن. می ترسم دیگه کسی بیرون نمونه که براشون وثیقه بذاره.» همه به صفحه گوشی او نگاه کردیم. دیگری در جواب گفت: «محمود کوتاه نمیاد. نامه نوشته و گفته: حمید رو ول کنید، منم انتخابات رو ول می کنم.» یکی مان دستهایش را بلند کرد و گفت: «من هم درختم.» یکی با تعجب و حسرت گفت: «مریم میرزاخانی هم رفت.» همه به گوشی او زل زدیم. بغل دستی پرسید: «قیافه اش خیلی آشناست. توی کدوم سریال بازی کرده بود؟» یکی گفت: «ایران نبود که.» دیگری گفت: «پس از اون خواننده های اون ور آب بود؟» اولی گفت: «نه بابا. این همونی بود که اسکار اصغر فرهادی رو گرفت.» دومی گفت: «اون که انوشه انصاری بود.» اولی گفت: «ایرانی موفق توی آمریکا انقدر زیاده که آدم قاطی می کنه.» آن یکی گفت: «ملکه ریاضی دنیا بود. خدا بیامرزه.»یکی دیگر پرسید: «مگه به جز بریتانیا جای دیگه ای هم ملکه داره هنوز؟» همه نگاه عاقل اندر سفیه به او انداختیم.
یکی گفت: «ده شهر پر طرفدار دنیا معرفی شدن.» همه چشمهایمان روی گوشی او قفل شد. گوشی اش هوشمند نبود. تعجب کردیم. گفت: «چیه؟ امروز توی روزنامه خوندم.» با شگفتی نگاهش کردیم. یکی پرسید: «تهران چندم بود؟» گفت: «خودت چی فکر می کنی؟» سوال کننده ساکت به افق خیره شد. یکی دیگر پرسید: «بهترین شهر دنیا کجا بود؟» یکی دیگر جواب داد: «معلومه توی بلاد کفر. این نظرسنجیا رو خودشون می سازن وگرنه تهران بهترین شهر دنیاست. چشم ندارن شکوه آریایی رو ببینن.» همه ساکت شدند و به صفحه گوش های تلفن همراه خودشان زل زدند.
ناگهان از دور غوغایی به پا شد. یک نفر قمه به دست به آدمهای منتظر حمله می کرد. همه گوشی هایشان را به سمت او گرفتند و شروع به فیلمبرداری کردند. پلیس محکم به پایش شلیک کرد. آنقدر شلیک محکم بود که طرف همانجا ریغ رحمت را سر کشید.
همه مشغول بارگذاری فیلمها در فضای مجازی شدند، قطار هنوز نرسیده بود… .
علیرضا لبش – طنزپرداز
labeshkhand@
برچسب ها :طنز،لبش،قمه کشی،مترو، ججین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰