قصه روستایی که مردمش را از دست داده است
تنها انسان، تنها نیست، ممکن است یک روستا، یک روز صبح بلند شود و بفهمد بهجای بوی نان تنوری، بوی زبالهها در کوچههایش پیچیده و جای خالی ساکنانش چون زخمی بر تنش ماندهاست.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، داستان «چوپانک»، روایتِ روستایی است که تقریباً همه مردمش را از دست داده و حالا در گوشهای از جغرافیا و تاریخ، چشم به آخرین ساکنانش، یعنی خانواده معتمدی، بسته است. برای «مردان» و «روستاها» مهم است که «سرِ پا» باشند و بمیرند، اما مسئولان میگویند دوران «چوپانک» به سرآمده و مردانش نیز یا از پا درآمدهاند، یا جز ردپایشان بر این خاک، چیزی نمانده است.
حالا این روستا که در دهستان میامی از توابع بخش رضویه مشهد قرار دارد، مکانی برای دپوی زبالههای مناطق اطراف شده. حرفهای آخرین خانوارهای ساکن در این برهوت شنیدنی است.
حدودا ۷۰ و یا ۸۰ سال سن دارد. در چهره آفتاب خوردهاش به وضوح خستگی روزگار به چشم میخورد. برای خودش چای میریزد تا بتواند در بین سرفههای نابههنگامش با من حرف بزند. میگوید:«چی بگم! هرچی شما میدونین، ما هم میدونیم» این را غلامرضا معتمدی پیر روستای چوپانک میگوید که شاید رفتن فرزندان و نوههایش از این روستا به دلیل نبود امکانات و شرایط سخت زندگی، تنها لبخند یخزدهای را برایش به ارمغان گذاشته است.
او میگوید: «نزدیک به ۳۰- ۳۵ سال هستش که تو این روستا زندگی میکنیم در حال حاضر بدون آب و جاده سر میکنیم. البته برق خورشیدی آوردن و خداروشکر چند هفتهای هستش که روشنایی داریم، اما اتو و جاروبرقی رو جواب نمیده، یخچالم نمیتونیم داشته باشیم. برای تامین آب یک قنات با ۳۰۰ سال قدمت داریم که تنها تامین کننده آب ما سه خانوار و حیوانات ماست. تنها ۷۰۰ متر از برق منطقه، از لوله گاز هم ۲۵۰۰ متر فاصله داریم و ظلمه که ازین دو نعمت برخوردار نباشیم.»
حاج غلامرضا اظهار میکند: «۱۰-۱۲ تا بچه داشتم و چون کار و کاسبی نبود رفتن شهر. الانم با خانمم، دو تا از پسرام، عروسام و چهارتا از نوههام تو چوپانک زندگی میکنیم. دو تا از رگای قلبم گرفته، سینم تنگه و باید دید کار خدا چیه.»
این پیر روستای چوپانک ادامه میدهد: «قبل ما ۸۰ خانوار اینجا زندگی میکردند. زغال سوز بودند، تو کوهها زغال میسوزوندن، میومدن تو روستا انبار میکردن و میرفتن تو شهر میفروختن و از این راه زندگی خودشونو میگذروندن، بعد از اونم ۳۰ خانوار تو این روستا ساکن شد، اما همه رفتن و رفتن ما موندیم تنها.»
او عنوان میکند: «توان اینکه بتونیم بریم تو شهر زندگی کنیم هم نداریم چون که برای تو شهر زندگی کردن باید یه شغلی داشته باشی، اگر نداشته باشی باید گریه کنی! برای همین باید همون کاری که بلدیم یعنی کشاورزی رو انجام بدیم. الان یه زمین کشاورزی و دیم کاری داریم که گندم و جو میکاریم. اگر سال دیگه بارندگی خوب باشه، میشه اینجا زندگی کرد، اما امسال خشکسالی بود.»
حاج غلامرضا در بین بریده بریده سخن گفتنش به زمینهای کشاورزی طبق گفته خودش از دست دادند اشاره و عنوان میکند: «۴۸۰ هکتار از زمین شخصی رو از اهالی این روستا گرفتند و باعث شد اکثر زمینمون رو از دست بدیم، ملکی که با هیچ کجا شریک نیست و کاملا شخصی است اما بلاخره ازمون گرفتن.»
علیرضا معتمدی، فرزند پیر چوپانک حرفهای بریده بریده پدر را تکمیل میکند تا شاید بهتر بتواند وضعیت آشفته روستایشان را برایم به تصویر بکشد و میگوید: «برای مهیا شدن شرایط بهتر زندگی به فرمانداری و بخشداری رفتیم، اما میگن تعداد خانوار روستامون کمه و نمیتونیم امکاناتی فراهم کنیم، بهشون میگیم هیچ کس نمیاد اینجا جایی که آبی و برقی نداره زندگی کنه.»
او تصریح میکند: «ما ملکمون اینجاست، ۲۰۰-۳۰۰ هکتار زمین هستش. یکی دو سال اینجا خشکسالی بود، به خاطر گوسفندامون رفتیم سمت گلمکان. وقتی برگشتیم دیدیم اینجا خاک ریز ریختن و با نقشه برداری، ملکمون رو جدا کردن، الانم اگر دو روز تو روستا نباشیم این راه رو میبندن و میگن اجازه رفت و آمدن ندارید. راه اصلی روستا همین راه هست، اگر ببندن ما از کجا باید رفت و آمد کنیم؟»
پسر حاج غلامرضا خاطرنشان میکند: «علاوه بر همه اینا، تخلیه زبالههایی که در اینجا انجام میشه، مشکلات بسیاری رو برای ما ایجاد کرده، حتی نمیتونیم نفس بکشیم.» پدر آهسته و بیرمق اضافه میکند: «به خواب هفتم هم باشی وقتی بوی زباله به خونمون میرسه، از خواب بیدار میشی.»
او عنوان میکند: «اگر بخوایم ما سه خانوار بریم یکی از روستاهای دارای آبادی این اطراف، مثلا قازقان زندگی کنیم، باید زمین و شغلی داشته باشیم. همه قازقانیا در اطراف کشف رود زمین چاه موتور دارن اما ما نداریم. ما بریم اونجا مستاجر میشیم. امکان رفتن به شهرم برامون وجود نداره، اونهایی که درس خوندن کار ندارن، چه برسه به ما!»
مادر آرام و صبور اما دلنگران خانواده معتمدی به جمع ما میپیوندد. از لابهلای صحبتهای فاطمه خانم رنگی میتوان زنی را دید که در همه سالهای زندگیاش سختی فراوانی دیده، مشکلات عدیدهای را به جان خریده و هم اینک دوری فرزندانش تا چه اندازه او را شکننده کرده، چرا که اگر فرزندان و نوههایش با وجود امکانات زندگی بیشتر در همین روستا در کنارش زندگی میکردند، در حال حاضر، روی خوشتری از روزگار را تجربه میکرد.
فاطمه خانم، که یکی از فرزندانش را نیز از دست داده، اما لحظهای ناامیدی در چهرهاش بهچشم نمیخورد، گویا با تمام وجودش ایمان دارد که خدا همین حوالی است و میگوید: «دو عروسمون رفتن شهر و نوهام رو خودم بزرگ کردم. به علیرضا میگفت بیا بریم مشهد زندگی کنیم، پسرمم میگفت چه طور پدر مادرمو بذارم و بیام مشهد. نمیتونم اونارو بذارم و برم.»
او میگوید: «از مسئولین میخوایم که هر امکاناتی که در روستاهای دیگه وجود داره، برای ما نیز فراهم کنن، چون اینجا نه حموم، نه مسجد و نه آبادی داریم. اینجا اگر خوب باشه و امکانات مهیا بشه، بچههامون که رفتن دوباره برمیگردن. ما صبر میکنیم اما جوونا صبر ندارن!.»
«چوپانک» دردهای زیادی برای شنیدن و به نوک قلم آوردن دارد . . .
گزارش از الهام حدادیان، خبرنگار ایسنا
telegram.me/jajinnews
برچسب ها :منطقه خراسان رضوی ، ججین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰