عباس عبدی : نتیجه انتخابات ۸۴ محصول اشتباه هاشمی بود

عباس عبدی از چهره‌های شاخص منتقد آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی است، چهره‌ای که از دولت سازندگی تا امروز مشی و لحن انتقادی خود را حفظ کرده است. از او درباره دلایل رویکرد انتقادی‌اش به هاشمی‌رفسنجانی پرسیدیم، گفت‌و‌گویی که در آن مناسبات چپ‌های دیروز و اصلاح‌طلبان امروز با این شخصیت سیاسی معاصر هم بررسی شد. آنچه می‌خوانید، گزیده‌ای از
گفت‌و گوی بلند ما با این فعال سیاسی باسابقه است.

کد خبر : 55863
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 دی 1396 - 11:32

 

 

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، متن کامل گفت‌و‌گو را در «ایران آنلاین»  بخوانید.

بحث درباره کارنامه سیاسی و اجرایی آیت‌الله‌هاشمی‌رفسنجانی را از دور اول ریاست جمهوری ایشان آغاز کنیم. فکر می‌کنید چه شرایط و عواملی باعث شد که ایشان رئیس جمهوری شوند و در مجموع عملکرد ایشان در دور اول چطور بود؟
بحث در این باره نیازمند بیان مقدمه‌ای است. در روزنامه سلام مطلبی نوشتم به این مضمون که معنا ندارد همه گذشتگان سیاسی و تاریخی این ملت را نفی کنیم. نتیجه این خواهد شد که وقتی ملت به تاریخ خود نگاه می‌کند، همه را سیاه می‌بیند و این تیرگی به آینده هم تعمیم می‌یابد. بنابراین یک نگاه به گذشته می‌تواند این باشد که از داوری افراد در موقعیت‌های خاص زمانی و مکانی بیرون بیاییم. در این صورت می‌توانید کسانی که در گذشته بودند را خاکستری ببینید، اما در مقطع خاص زمانی که آن فرد یا سیاستمدار در مصدر کار بوده است می‌توانستیم نگاهی کاملاً انتقادی داشته باشیم. در ارزیابی تاریخی، نگاه به‌گذشته تا حدی با نقد جاری سیاسی فرق می‌کند.

 

کما اینکه امروز بسیاری از قوام‌السلطنه نکات مثبتی را بیان می‌کنند، اما در آن مقطع سیاسی خاص سال ۱۳۳۱ دیدگاه‌ها و شرایط متفاوت بود. از این نظر معتقدم تاریخ گذشتگان ما بازتابی از تاریخ خود مردم ماست. این طور نیست که شخصیت‌های سیاسی ما افراد عجیب و غریب، کاملاً منفی و سیاه یا کاملاً سفید بوده باشند. حتی می‌توان به مصدق هم از این زاویه نگاه کرد. آقای‌هاشمی هم از این قاعده مستثنی نیست. آقای‌هاشمی از قبل از انقلاب تا زمان فوت خود نقش مؤثری در کشور داشته است. همچنان که از ابتدا تا روز مرگش مرجعیت سیاسی روحانیت را هم در اختیار داشت. اما دیدگاه‌های ایشان هم بدون ایراد نبود. البته ما نباید انتظار داشته باشیم همه‌افراد در طول زندگی خود همواره دیدگاه ثابتی داشته باشند، چون دیدگاه ثابت به این معنی است که انعطافی وجود ندارد و اشتباهات خود را تصحیح نمی‌کند. آقای‌هاشمی قبل از انقلاب به گروه‌های چریکی کمک می‌کرد که امروز بسیاری با آن مخالفت می‌کنند. ولی آن زمان عملی مبارزه‌جویانه و همراه با از خودگذشتگی بود. ولی در ادامه نسبت به سازمان مجاهدین خلق بسیار حساس بودند.

 

زیرکی‌ها و عملگرایی‌های خاص خود را داشت. مدیریت ایشان در زمان جنگ قطعاً دستاوردهایی داشته است. هرچند جزئیات جنگ نیازمند تجزیه و تحلیل بیشتری است. ضمن اینکه قضیه جنگ یک سویه نیست. طبیعی است که آقای‌هاشمی موافق ادامه و امام مخالف ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بود، اما معتقدم آقای‌هاشمی مطابق نظر مردم و عرف و فهم بیرونی رأی داد. هرچند جنگ ادامه پیدا کرد، اما مسئولیت آن متوجه آقای هاشمی نیست، بلکه این تصمیمی است که خود امام گرفته است. در سال ۶۱ من به‌عنوان یک جوان ۲۵ ساله به همراه دوستان خود احساس می‌کردیم که در موقعیت بسیار رو به جلویی هستیم و به همین دلیل ما هم از ایده ادامه جنگ دفاع می‌کردیم.

 

منظور از بیان این مقدمه این بود که باید در بررسی گذشته ارزیابی منصفانه‌ای داشت. اما در مسأله ریاست جمهوری، اولاً آقای‌هاشمی و دیگران در بازنگری قانون اساسی آن را مطابق جایگاهی که برای آینده ایشان تعریف کرده بودند تغییر دادند. البته این تغییر به این معنا نبود که فقط برای ریاست جمهوری وی انجام شد، زیرا قانون اساسی در دور اول اشکال داشت به این معنی که هم رئیس‌جمهوری و هم مجلس از مردم رأی می‌گرفتند و معلوم نبود کدام بر دیگری برتری مشروعیتی دارد به همین دلیل درباره پیشنهاد نخست‌وزیر و تقدم‌نظر این دو نهاد اختلاف نظر به وجود آمده بود.

 

در اصلاح قانون اساسی، این تضاد تا حدی با حذف نخست‌وزیری حل شد. اما حتی پیش از این اصلاح هم از ابتدا مشخص بود که آقای‌هاشمی تصمیم گرفته رئیس‌جمهوری شود. شاید به این دلیل که ایشان ایده‌های خود برای یک ایران پیشرفته را با حضور در کرسی ریاست‌جمهوری بیشتر منطبق می‌دانست. البته داشتن عشق به ایران، لزوماً به این معنا نیست که کار درستی انجام شده است. باوجود این معتقدم بعد از جنگ بخش اجرایی کشور نیازمند قدرتی بود تا کارها را پیش ببرد و تنها آقای‌هاشمی بود که این قدرت را داشت.

اما آقای‌هاشمی مهم‌ترین اشتباه خود را در همین مقطع انجام داد. زیرا فکر می‌کرد کشور کارخانه‌ای است که مدیرعامل آن می‌تواند کارگران را هدایت کند. یکی از نخستین و مهم‌ترین جملاتی که در دوران ریاست جمهوری گفت، این بود که در دولت، تنها من سیاسی هستم و سایرین کار اجرایی بکنند.(نقل به مضمون) معنای این حرف فقط این نبود که دولت او کار سیاسی نخواهد کرد، بلکه نشان می‌داد به بسیج سیاسی و اساساً به مفهوم مدرن سیاست توجهی نداشت. مضاف بر این مشکل به کارگزاران خود قدرت زیادی داد.

 

با اطمینان می‌توان گفت که ریشه بخش عمده‌ای از مشکلات کشور، ناشی از نوع تربیت کارگزاران اجرایی در دوره آقای هاشمی بود، به این معنی که آنان فکر می‌کردند باید با قدرت جلو رفت و خود را چندان ملتزم به قانون یا رضایت دیگران نمی‌دیدند. به‌عنوان نمونه حضور وزارت اطلاعات در امور اقتصادی یکی از بدترین اتفاقات آن دوره بود. درحالی که این وزارتخانه در بخش حاکمیتی تعریف می‌شود و نباید وارد این حوزه‌ها شود.

اما برخی معتقدند اگر آقای‌هاشمی و قدرت او نبود، ما شاهد چرخش اقتصاد ایران از اقتصاد دولتی به سمت اقتصاد خصوصی نبودیم.
گمان نمی‌کنم که این چرخش در اقتصاد ایران رخ داده باشد. تا آنجا که به یاد دارم حتی برخی مطالعات رسمی نشان داد که در پایان دوره ایشان نسبت حجم دولت در اقتصاد بزرگتر از ابتدای دوره وی بوده است. نه تنها بخش خصوصی به آن معنا نمی‌بینیم بلکه واگذاری‌ها هم به بخش واقعاً خصوصی و اصیل نبود. در مواردی کارخانه‌ها به قیمتی واگذار شد که هزینه معامله از قیمت فروش اموال و موجودی انبار واگذاری تأمین می‌شد یا کارخانه روغنی واگذار شد که اصل موجودی روغن در انبار بیشتر از قیمت کارخانه بود.

از دیدگاه برخی   آقای‌هاشمی بجز شیوه‌ای که انتخاب کردند، گزینه دیگری نداشت.

من سال ۶۸ به ایشان رأی دادم، زیرا در آن چارچوب انتخاباتی، گزینه دیگری نبود و قرار نبود شخص دیگری رئیس جمهوری باشد. ولی حتی اگر بپذیریم که آقای هاشمی گزینه دیگری نداشت، به این معنا نیست که کسی نباید انتقاد می‌کرد. آقای هاشمی درک دقیقی از سیاست مدرن نداشت و روی قدرت و نفوذ شخصی بیشتر از هرچیز دیگری حساب می‌کرد. رأی آقای‌هاشمی در دور دوم انتخابات بشدت افت کرد. طبیعتاً در چنین شرایطی، حتی یک رأی هم باید مهم باشد. او خیلی روی شخص خودش حساب می‌کرد به همین دلیل هنگامی که برخی از اعضای منتسب به مجمع روحانیون مبارز اعلام کردند که باوجود حضور نداشتن رسمی گروه متبوعشان در انتخابات به آقای هاشمی رأی خواهند داد، ایشان در نماز جمعه علناً گفت که من به حمایت اینها نیازی ندارم. نتیجه این شد که در دور دوم آرای او کاهش یافت که باعث بهم خوردن کل وضعیت سیاسی او در دولت دوم شد.

آیا این واکنش ناشی از نوع برخورد چپ‌هابا دولت و اقدامات هاشمی نبود؟

دلیل هر چیزی می‌تواند باشد. ولی هنگامی که به‌عنوان یک ناظر سیاسی نگاه می‌کنیم، این امر نشان می‌دهد که ایشان درک دقیقی از بسیج، حمایت و استفاده از نیروهای سیاسی نداشت. ایشان بیشتر شبیه به سیاستمداران کلاسیک پیش از توسعه بود.
سؤالم را به این دلیل مطرح می‌کنمکه به مناسبات چپ‌ها و هاشمی بازگردیم. چون برخی معتقدند دلیل این موضع‌گیری، رویکرد انتقادی چپ نسبت به آقای‌هاشمی و سیاست‌های دولت سازندگی بود.
نگاهی به نیروهای اطراف آقای‌هاشمی تأیید می‌کند که به طورکلی او به چپ‌ها نزدیک‌تر بود. ضمن اینکه در مقایسه با روحانیت سنتی به لحاظ بنیان فکری هم مدرن‌تر بود و به لحاظ پیشینه و سابقه به چپ‌ها نزدیک‌تر بود. اما آقای‌هاشمی نخستین ضربه به چپ‌ها را در انتخابات مجلس چهارم زد. تردیدی نیست که آقای‌هاشمی کاملاً می‌توانست مانع ردصلاحیت چپ‌ها شود ولی چنین نکرد. این رفتار با چپ‌ها به دو دلیل خارجی و داخلی صورت گرفت. آقای هاشمی فکر می‌کرد با این اقدام علیه چپ‌ها، روابط خارجی بهبود می‌یابد. اتفاقاً در آن زمان رسانه‌های خارجی در دفاع از اصولگراهای جریان راست می‌نوشتند. جناح چپ به این دلیل از آقای هاشمی ناراحت بود که او به محض دستیابی به ریاست‌جمهوری تصمیم خود را علیه آنان گرفت.

 

طبیعتاً چپ‌ها هم واکنش نشان دادند و شکاف میان آنان به شکل حادی در انتخابات مجلس چهارم بروز کرد. بنابراین نخستین اشتباه آقای‌هاشمی این بود که فکر می‌کرد می‌تواند یک تنه سیاست‌ورزی کند و از دیگران مستغنی است. اما او به همین دلیل و بسرعت در دور دوم ریاست‌جمهوری خود تنها شد و کمتر کسی را می‌بینید که از سیاست‌های هاشمی دفاع کند. تنها خود هاشمی بود که در نمازجمعه از دولتش دفاع می‌کرد. اشتباه دیگر آقای هاشمی این بود که با دانشگاه تعامل درستی برقرار نکرد. در یک مورد حتی ایشان یک بار به بچه‌های تحکیم گفته بود کاری نکنید حاجی‌بخشی مجبور شود به دانشگاه بیاید.

می‌توان گفت دو طرف یعنی چپ‌ها و آقای‌هاشمی برای بهبود وضعیت تلاش نکردند؟ چون شما همواره تأکید دارید که نیروهای سیاسی باید در هر شرایطی تلاش کنند تا اوضاع را بهبود ببخشند.

آقای‌هاشمی راه را می‌بست و تنها انتظار داشت که از او تبعیت کنند. ضمن اینکه باید به این نکته کلیدی توجه کرد؛ کسی علیه آقای‌هاشمی اقدامی نکرد، حداکثر ایشان را نقد می‌کردند، اما آقای‌هاشمی اصلاً جواب نمی‌داد. در یادداشتی در سلام با عنوان «نقطه عطف»، نوشتم که سیاست دولت درباره نرخ ارز کاملاً خسارت‌بار است. متأسفانه سیاست ارزی برنامه اول توسعه برخلاف قانون کاملاً کنار گذاشته شد و کشور به مرحله‌ای رسید که چک ۱۵ هزار دلاری بانک مرکزی برگشت خورد. باید به نقدها جواب داده می‌شد. اگر این پرسش‌ها هم مطرح نشود، اصلاً چرا روزنامه منتشر می‌شود؟ چرا باید از این کارها دفاع کرد؟ در شرایطی که ارز نداشتند به مردم۵۰۰۰ دلار می‌فروختند و ۲۴ ساعت در صف می‌خوابیدند!! خوب باید اینها را گفت. مگر الان نمی‌گویید. شما که روزنامه دولت هستید از دولت انتقاد می‌کنید، دیگران که جای خود دارند. آن زمان فقط باید مجیز می‌گفتید تا شما را بپذیرند.

آیا با ناقد برخورد هم می‌شد؟
این بخش اصلاً مهم نیست. در جامعه گفته می‌شود که عبدی به توصیه هاشمی بازداشت شد، اصلاً این طور نبود. اما بعد از زندان نامه‌ای به ایشان نوشتم که وزیر اطلاعات چنین کارهایی می‌کند. نامه را ارجاع دادند به وزارت اطلاعات رسیدگی شود!! رونوشت هم برای من فرستاده شد!!

آیا واقعاً وزارت اطلاعات تحت کنترل ایشان بود؟

بله بود. اگر آقای روحانی یا خاتمی بگوید در کنترل من نیست، می‌پذیریم. اما از آقای‌هاشمی مطلقاً نمی‌پذیرم. هاشمی در آن زمان نفر اول کشور بود، نه نفر دوم. حتی هنگام معرفی کابینه دوم در مجلس، وقتی به اسم آقای فلاحیان رسید، گفت اگر جرأت دارید با ایشان مخالفت کنید.

ظاهراً به‌طنز گفته شد.

بله در طنز واقعیت‌های مهمی پنهان است و اگر طنز مطلق بود، باید فلاحیان اعتراض می‌کرد که چرا چنین حرفی زده شد. اما او خندید و دیگران هم خندیدند. نمی‌توان براحتی از کنار این حرف‌ها گذشت. درباره موضع آقای‌هاشمی نسبت به قتل‌های زنجیره‌ای یک نکته‌ای را مطرح کردم و هنوز روی این موضع هستم. گفتم درباره قتل‌های زنجیره‌ای دوره آقای فلاحیان ۴حالت وجود دارد؛ یا با دستور مستقیم آقای‌هاشمی بود، یا با دستور نبود، اما راضی بود، یا دستور نداد و ناراضی هم بود، یا اینکه اصلاً در جریان نبود. معتقدم بدترین مورد همین آخرین مورد است و بهترین نخستین مورد است. یعنی بدترین موضع این است که وزارت اطلاعات این کارها را بکند و ایشان اطلاع نداشته باشد. اصلاً نمی‌شود.

چرا آقای هاشمی تشویق کرد که کارگزاران شکل بگیرد؟
در درجه نخست این خواست خود کارگزاران بود، اما آقای هاشمی هم استقبال کرد، زیرا فکر کرد نیرویی که از راست و چپ نباشد و به خودش هم نزدیک باشد، می‌تواند ظرفیت خوبی باشد. در انتخابات سال ۷۲ احمد توکلی برخورد تندی با آقای هاشمی داشت. جناح راست هم پشت سر توکلی بسیج شد. راست فکر می‌کرد می‌تواند این مسیر را مستقل از آقای هاشمی ادامه بدهد. ضمن اینکه وقتی در انتخابات شرکت می‌کردند، طبیعتاً باید علیه وضع موجود حرف می‌زدند. در اینجا کارگزاران سپر آقای هاشمی و سیبل راست شد. اما کارگزاران مطلقاً نمی‌توانستند به تنهایی جلوی راست دوام بیاورند. بنابراین آنان هم در کنار چپ قرار گرفتند. اما وقتی چپ در موضع نقد وضع موجود وارد شد، کارگزاران دیگر دیده نشد و موضوعیت‌شان از بین رفت. همه اینها به طور طبیعی رخ داد.

اما درباره بعد از انتخابات ۷۶ یکی از ارزیابی‌ها این است که برخی از چپ‌ها به‌دلیل دلخوری‌هایی که از قبل داشتند، انتقادهای زیادی را مطرح کردند.

این طور نیست. اگر انگیزه‌ها را وارد تحلیل کنیم، راه به جایی نمی‌بریم. باید به کار نگاه کنیم. آقای هاشمی بعد از ۷۶ یعنی قبل از تحویل، مصوبه‌ای از شورای عالی اداری گرفت و مرکز تحقیقات استراتژیک را به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتقل کرد.

معنای این اقدام کاملاً مشخص بود. اقدام بعدی او این بود که می‌خواست همچنان شخص دوم کشور باشد و نمی‌خواست قبول کند رئیس جمهوری شخص دوم کشور است. در آن زمان یک بار به آقای عطریانفر که به ایشان نزدیک بود گفتم که آقای هاشمی شخصیتی است که هنگام نیاز کشور می‌تواند گره‌ای را باز کند، اما این گره باز کردن لزوماً به این معنی نیست که در بطن حوادث باشد. دیدیم که با کنار رفتن ماندلا از ریاست جمهوری نقش او بیشتر هم شد که کمتر نشد. یا در انتخابات مجلس در سال ۷۹ به آقای هاشمی پیغام دادم که اصلاً نیازی نیست در انتخابات شرکت کنید، زیرا شما زمانی خواهد رسید که می‌توانید گره‌ای را باز کنید که هیچ کس دیگری نمی‌تواند باز کند.

اما از ۷۶ در مجمع تشخیص تلاش کرد به نوعی بالادست آقای خاتمی قرار بگیرد. مسأله شخص آقای خاتمی نیست، بلکه رئیس جمهوری و نهاد ریاست جمهوری است. در ادامه، گویی برای ایشان دوره ریاست جمهوری ایشان یک دوره ویژه بود و باید دفاعی مطلق از آن دوره می‌کرد، اما به تنهایی دفاع می‌کرد. اگر به انتقادهای آن دوره به ایشان نگاه کنید، می‌بینید حتی کارگزاران هم از ایشان دفاع نمی‌کند. اتفاقاً از ۷۶ تا ۷۸ انتقاد زیادی به آقای هاشمی نشد یا اگر هم می‌شود، درباره اتفاقاتی مانند قتل‌های زنجیره‌ای است.

اما آن انتقادها مانند عالیجناب سرخپوش با معیارهای سیاسی ایران تند بود.
از آن نقدها دفاع نمی‌کنم و هیچ وقت هم مانند آنها ننوشتم و هیچ وقت هم با آنها همراه نشدم. نگاهم در این مسأله متفاوت بود. اما شاید دلیل افزایش انتقادها این بود که آقای هاشمی از عرصه رسمی و حاد سیاست بیرون نرفت و خود را سیبل کرد. ببینید! وقتی آدم بزرگی هستید، به همان میزان ضربه‌پذیری شما هم زیاد می‌شود و هر تیری که پرتاب می‌کنند، به شما می‌خورد. اما آقای هاشمی به این مسائل توجه نداشت. شما به نخستین مصاحبه او در انتخابات ۷۸ نگاه کنید. محمد عطریانفر در همشهری با ایشان مصاحبه کرد، ببینید که چقدر ویرایش شد، اما حتی این متن ویرایش شده هم نشان می‌دهد که آقای هاشمی نتوانسته بود از آن پوسته پیشین بیرون بیاید و خود را با واقعیت وفق بدهد. در چنین شرایطی ضربه‌پذیری بیشتر شد. طرف مقابل هم فرصت خوبی یافت که حمله کنند و این کار را هم کردند.
اکنون   می‌توان آن حجم از انتقادات را درست دانست؟
به این مسأله توجه کنید که یک رفتار سیاسی لزوماً یک نتیجه کاملاً مشخص ندارد. ضمن اینکه باید به رفتارهای محتمل دیگر هم توجه کرد و نتایج آنها را هم دید. به‌عنوان مثال انتخابات ۸۴ یکی از بدترین نتایج عملکرد آقای هاشمی را شاهد بود. اساساً نتیجه انتخابات ۸۴ محصول اشتباه آقای هاشمی است. یک نفر از ایشان نپرسید که چرا وارد انتخابات شدید؟ چطور نمی‌دانستید که رأی ندارید و شناخت درستی از پایگاه اجتماعی خود نداشتید؟ درحالی که شما ۱۰ سال رئیس مجلس، ۸ سال رئیس جمهوری و ۸ سال اخیر هم رئیس مجمع بودید. این هم یک مشکل سیاسی است که هیچ کس از ایشان نپرسید که با این سابقه شما چطور شرایط سیاسی را تشخیص ندادید؟ حضور ایشان در انتخابات بابت این بود که آقای هاشمی به نظر و مشورت دیگران اهمیتی نمی‌داد. اگر آقای هاشمی به جای حضور خود، آقای نجفی را به نامزدی ملزم می‌کرد، تقریباً می‌توان گفت همه نیروها متفقاً از آقای نجفی حمایت می‌کردند.

گفته می‌شود نتایج انتخابات ۸۴ باعث تغییر رویکرد آقای هاشمی شد.
درواقع آقای احمدی‌نژاد، آقای هاشمی را متوجه خطر کرد. ضمن اینکه متأسفانه آقای هاشمی به معنای دقیق کلمه نپذیرفت که رأی نداشت که این هم در‌ شأن ایشان نبود. اما نفس حضورشان در انتخابات درست نبود. گویی مشاوری نداشت تا بگوید در انتخابات شرکت نکن. اما ایشان با تصور غیردقیقی وارد انتخابات شد، در ادامه سیاست به کف خیابان و مطبوعات آمد که اشتباه بود. اما در مقابل به نظر من قصد آقای احمدی‌نژاد فقط حمله به آقای هاشمی نبود، بلکه حمله به او به‌عنوان نمادی از سیستم بود که می‌بینیم اکنون نیز این رویکرد را ادامه می‌دهد.

بازسازی آقای هاشمی بعد از ۸۴ چطور اتفاق افتاد؟

از سال ۸۴ آقای احمدی‌نژاد فشارهای زیادی به آقای هاشمی وارد کرد. یک دلیل این بود که چپ‌ها بشدت با احمدی‌نژاد مخالف بودند. شاید اگر آقای ناطق بود، چپ‌ها مخالفت چندانی نداشتند، اما آنان متوجه خطر احمدی‌نژاد برای از بین بردن بنیان‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بودند. شاید بیشترین شانس آقای هاشمی همین بود که بدترین فرد ممکن جلوی او ایستاد. بازسازی هاشمی از همین جا شروع شد.
بازسازی به چه معنا؟
بازسازی شخصیت و جایگاه ایشان؛ مثلاً تا پیش از این جریان، حتی نشستن آقای هاشمی روی صندلی هم واجد ویژگی‌های خاص خود بود. اما در چند سال آخر زندگی‌شان، حتی در ملاقات دانشجویان هم یک ساعت سر پا پشت تریبون می‌ایستاد و صحبت می‌کرد.
این به نظر شما یعنی تغییر نگاه؟
صد درصد تغییر نگاه است. زیرا نشان می‌دهد آن شخصیت دریافته است که دیگر آن شیوه کنش سنتی پاسخگوی نیازهای روز نیست. ضمن اینکه وقتی کسی پشت تریبون می‌ایستد و صحبت می‌کند، ادبیات او نیز تغییر می‌کند. ادبیات هاشمی دیگر متناسب با نشستن روی مبل یا صندلی استیل نبود.
اشاره می شود که آقای هاشمی بعد از ۸۸ تغییر کردند، اگر بخواهیم تغییر ایشان را در دو محور خلاصه کنیم، می‌توانیم به چه نکاتی اشاره کنیم؟
تفاوت در درک آقای هاشمی از مشارکت مردم و بحث آزادی‌ها جدی بود. نسبت آقای هاشمی به حقوق یعنی حاکمیت قانون و حقوق مردم هم بسیار جدی تری شده بود. بویژه اینکه در گذشته، اساساً قانون چندان در ادبیات ایشان دیده نمی‌شد. اما مردم می‌دیدند این اواخر که هرجا حقوقی زیر سؤال می‌رفت، البته در چارچوبی است که از آقای هاشمی انتظار می‌رفت، مطرح می‌کردند.

باوجود این، شما منتقد نقش آقای هاشمی در وقایع پس از ۸۸ هستید.

اشتباه آقای هاشمی در ۸۸ این بود که کماکان سعی کرد در میدان باشد، درحالی که دیگر توان این کار را نداشت. آقای هاشمی به جای دنبال کردن یک سیاست پایدار و عمیق، سیاست فردی خود را دنبال کرد. با یکی از دوستان که بسیار به آقای هاشمی نزدیک بود، به ایشان پیغام دادم که مهم‌ترین مشکل کشور گسست میان اصلاح‌طلبان و حکومت است. این گسست خطرناک، حل نمی‌شود مگر اینکه یک کاتالیزور داشته باشد و آقای هاشمی مهم‌ترین کاتالیزوری است که می‌تواند این نقش را ایفا کند. اما آقای هاشمی به جای این کار، همیشه سعی کرد خودش طرف حکومت باشد و چون اصلاح‌طلبان فاقد جایگاهی در ساختار بودند، چاره‌ای نداشتند جز آنکه پشت سر هاشمی قرار بگیرند. درحالی که اگر آن کار را می‌کرد، قطعاً می‌توانست خدمت بزرگ‌تری به کشور بکند.

هاشمی می‌توانست این کار را بکند یا خیر؟

نباید این گونه صحبت کرد. باید بگوییم هاشمی می‌توانست چنین جایگاهی داشته باشد و این کار را می‌کرد. در این صورت اگر طرف مقابل راه نمی‌داد، این مشکل خود آن طرف بود. هیچ کس غیر از آقای هاشمی نمی‌توانست این نقش کاتالیزور را بخوبی ایفا کند، اما آقای هاشمی خود را طرف قضیه کرد. جایگاه ایشان در جامعه برتر بود، اما به نظر رسید که دنبال این کار نبود. حتی معتقدم مخالف رفع این گسست هم بود.
استدلال شما چیست؟
برای اینکه می‌دانست حل مسأله اصلاح‌طلبان با حکومت موجب کنار رفتن ایشان از عرصه مستقیم سیاست آن طور که دوست داشت می‌شود.
این را براساس تحلیل می‌گویید؟
مستند به عمل ایشان می‌بینم. رجوع به صحبت‌های آقای هاشمی این را تأیید می‌کند. تا پیش از ۸۸ همیشه روی وحدت حرف می‌زنند، اینکه نیروها با هم باشند و اختلاف نکنند. اما بعد از ۸۸ با اطمینان به شما می‌گویم که در این باره حرفی جدی نزدند. درمقابل، می‌بینید که همیشه به‌عنوان یک کنشگر با سیستم مواجه می‌شود. درحالی که می‌توانست بگوید هر دو طرف اشکال داشتند و خوب است که هر یک گامی به پیش بردارند.
آیا اصلاح‌طلبان از آقای هاشمی خواستند که این   اقدام را بکند؟
خیر، اصلاح‌طلبان هم اشتباه کردند و چنین چیزی را درخواست نکردند.

 

 

 



 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

دو × چهار =