شوخ طبعی «ناصر ملکمطیعی» به شایعهسازیها درباره مرگش / دوبارهبند به آب دادهایم و مردهایم!
غربت دردی است که درمان ندارد
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، حدود دو هفته از تب دورهای شایعه مرگ ناصر ملکمطیعی میگذرد. به غیر از تکذیبه پسرش امیرعلی در نخستین روز اوج گرفتن این شایعات، در سکوت این هنرمند پیشکسوت چهرههای شناخته شدهای همچون جعفر پناهی هم بودند که در پستهای اینستاگرامیشان از احوالپرسی و جوابهای شوخطبعانه ملکمطیعی نوشتند. احوالپرسیهایی که نشان میدهد این شایعات مکرر با وجود تکرار چندباره همچنان نگرانکننده است و از باور آن نمیکاهد. با فروکش کردن تنش ایجاد شده بواسطه این شایعات، قرار است جویای حالش شویم و از وضعیت این روزهای او خبردار شویم.
بعد از مدتی فوت شدن، خوب شدم
«روزی تو خواهی آمد از کوچههای باران، تا از دلم بشویی غمهای روزگاران و…» شنیدن این آهنگ پیشواز یعنی شمارهاش را درست گرفتهای. مصرع اول شعر محمدعلی شیرازی با صدای محمد اصفهانی که کامل میشود گوشی را بر میدارد. لحن شوخ و شنگاش گویای آن است که بر خلاف اخبار و شایعات، این خوشی احوال و البته دل تنگ اوست که باید تیتر شود. در پاسخ به احوالپرسیمان با طنز و کنایه میگوید: «بعداز اینکه یک مدت فوت شدم خوب شدم (باخنده)، بهترم» و بعد ادامه میدهد: «آدم بعد از مرگ میفهمد که زندگی چقدر شیرین است. چقدر قشنگ بوده و آن وقت بعد از زنده شدن حالش هم خوب میشود.»
دیر خبردار میشوم که مردهام
«فقط نمیدانم چرا دیرتر از دیگران از مرگم خبردار میشوم»؛ شوخطبعیاش را با این عبارت ادامه میدهد و در ادامه در پاسخ به این سؤال که خودش چگونه در جریان این شایعات قرار میگیرد، توضیح میدهد: «خیلی هم علنی به خودم نمیگویند که مردهام. یکروز میبینم تعداد تماسهای تلفنی زیاد شده است و هر کس که زنگ میزند حالم را جویا میشود و اطمینان کسب میکند که این خودم هستم که با آنها حرف میزنم؛ کسالتی نداری؟ صدای خودتان است؟ واقعاً خود شما هستید؟ بعد کم کم شروع میکنند به اقرار به اینکه آخر یک چیزهایی راجع به شما شنیدهام و… و بعد میفهمم که دوبارهبند به آب دادهایم و مردهایم که دیگران حالمان را میپرسند.»
خیلی وقت است که زندهام
گویا مرام و منش لوطی وار شخصیت فیلمها با وجودش عجین شده است. اهل گلایه نیست و دامن زدن به این شایعات را به پای بیخبری علاقهمندانش میگذارد و میگوید: «نمیشود از کسی هم گلایه و شکایت کرد. این شایعات از بیخبری مردم نشأت میگیرد و نشان میدهد که مردم از برخیها که دوستشان دارند بیخبرند. یک نفر یک خبر اشتباهی را میشنود و دوست دارد زودتر به دیگران خبر بدهد. برای اینکه بقیه باور کنند یک شاهد هم به ماجرا اضافه میکند و میگوید فلانی و فلانی هم آنجا بودهاند». ناصر ملکمطیعی در ادامه صحبتهایش با اشاره به بیخبری مردم نسبت به وضعیت او از واکنشهای جالب علاقهمندانش خاطراتی نقل میکند از جاده چالوس تا قطعه هنرمندان بهشت زهرا! میگوید: «در پمپ بنزین چالوس دارم به ماشین بنزین میزنم که یکهو، یک نفر آدم را میبیند و میگوید: «اِ… شما هنوز هستین؟ زندهاید؟» میگویم: «بله، خیلی وقت است که زندهام. برخی هم از روی سادگی فکر میکنند مثلاً اگر در یک فیلم تیر خوردهام، لابد خیلی وقت است که مردهام!». این بازیگر پیشکسوت و قدیمی میگوید که خیلیها هم هستند که از حضورش در ایران بیخبرند و وقتی او را در کوچه و خیابان میبینند، شوکه میشوند.
جایتان در قطعه هنرمندان خالی است
همچنان سرخوشیهای دوران جوانی را دارد و به قول قدیمیها دل زنده است. خاطرات جالبی از این دیدارها تعریف میکند و میگوید هر روز با انواع و اقسام این داستانها مواجه میشود: «جالب اینکه چند وقت پیش یک نفر از شهرستان آمده بود و برای نخستین بار به قطعه هنرمندان رفته بود. تلفن من را هم که همه دارند. از همان جا به من زنگ زد و گفت من الان در قطعه هنرمندان هستم و جای شما هم واقعاً خالی است. واقعاً را خیلی خالصانه میگفت (باخنده) البته منظورش احوالپرسی و دیدن من بود». در یک گپ کوتاه با ناصر ملکمطیعی هم میشود پی برد که چقدر مردم از دریچه نگاه او خواستنی هستند. میگوید:«اطمینان دارم کسی بدجنسی نمیکند و این شایعهسازیها از سر بیخبری است. ممکن است دوستیهایی بیجهت باشد اما دشمنیها بیجهت نیست و من هم موضوعی نمیبینم که کسی با من دشمنی داشته باشد.» ملکمطیعی اما در ادامه میگوید: «نمیدانم ما دیر داریم میرویم یا آنهایی که قبل از ما رفتند، زود رفتهاند. رفتن آنها روی مردم خیلی تأثیر دارد.»
غربت دردی است که درمان ندارد
از میان تمام این رفتنها، نمیخواهد تلخی رفتن کسی را پررنگتر کند و معتقد است تلخی مهاجرت اجباری کم از مرگ ندارد. میگوید: «من با همه آنهایی که امروز نیستند خاطرات دوستی و رفاقت داشتم. موقعی که وارد این حرفه شدیم رقابت و پول و… مطرح نبود و فقط عشق بود. به همه آنهایی که رفتند ادای احترام میکنم؛ اما این چند نفری که ماندهاند را دریابیم. آنهایی که دور از ما و در خارج از کشور هستند. کاش میآمدند و سالهای آخر عمر را در مملکت خودشان زندگی میکردند و در خاک ایران پا روی زمین میگذاشتند.» طوری از بازگشت همبازی قدیمیاش، بهروز وثوقی با حسرت یاد میکند که وقتی این خواسته را بهعنوان بزرگترین آرزوی قلبیاش تعبیر میکنم با بغض فروخوردهای تکرار میکند: «فقط و فقط و فقط و…» و در ادامه میگوید: «اگر این ترک وطن عقوبتی است که به او تحمیل کردهایم، من حاضرم جایم را با او عوض کنم. کاش میشد او جای من به ایران بیاید چون مردم واقعاً دوستش دارند. حیف است. خدا کند که روزی برگردند. اینجا خاک ماست. مگر میشود فراموشاش کرد. از در و دیوار و کوچه و بازار، صدای وطن به گوش میرسد.» ناصر ملک مطیعی که حالا غم به صدایش نشسته است در انتها میگوید: «غربت دردی است که درمان ندارد. آنها که مبتلا هستند میدانند اما ناچارند اگر نه، همه اینها عاشق وطنشان هستند. عاشق ایراناند.»
telegram.me/jajinnews
برچسب ها :ججین ، مرگ ، ناصرملک مطیعی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰