تاثیر حکمرانی در سیاست خارجی
اگر بپذیریم که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است، سیاست داخلی بازتاب نوع حکمرانی است و این نوع حکمرانی است که تولید سیاست داخلی میکند و دنباله آن به سیاست خارجی تسری پیدا میکند. مسالهای که در این زمینه در ذهن من طی چند سال اخیر بوده است، آن است که وقتی ما میخواهیم سیاست خارجی دولت قاجار را بررسی کنیم، باید روشن کنیم که دولت قاجار چه نوع حکمرانیای داشته است. منظور من از نوع حکمرانی وضعیت پادشاهی، استبدادی یا نظام فرهمند سلطانی نیست بلکه منظور آن است که کیفیت حکمرانی نسبت به زمان خودش به چه صورت بوده است. در این مورد من به یکسری نکاتی رسیدهام که تلاش دارم تیتروار به آنها اشاره کنم. من بر این باورم که در صحبت از سیاست خارجی قاجار باید از بستر تاریخ بهره ببریم و دادههای ما باید تماما تاریخی باشد، هرچند در این زمینه از نظریاتی نیز بهره ببریم و آن را تبیین کنیم ولی چارچوب مفهومی ما باید در بستر تاریخ طرح شود.
رهیافتهای سنتی به سیاست خارجی
کسانی که در مورد سیاست خارجی ایران بررسی و مطالعه کردهاند عمدتا در قالب سه رهیافت بحث میکنند. رهیافت نخست آن مورخان و نویسندگانی بودند که سیاست خارجی قاجار را برابر با زبونی و ذلالت و شکست و سرافکندگی در عرصه خارجی میدانستند و آن را چیزی جز شکست ارزیابی نمیکردند. این نوع تفکر بیشتر از دوره پهلوی اول آغاز شد که تاریخنگاری قاجارستیز بهوجود آمد و تا دوره ما نیز تسری یافت. بهگونهای که حتی در کتابهای درسی در اشاره به قاجارها آنان شاهان بیعرضه، بیلیاقت و بیکفایت ارزیابی شدهاند. سعید نفیسی و ابراهیم صفایی را میتوان از نخستین کسانی دانست که این تفکر را در کتابهای خود میآورند.
رهیافت دوم بر این باور است که ما در دوره قاجاریه سیاست خارجی نداریم، بلکه روابط خارجی داریم. چراکه سیاست خارجی مبتنی بر راهبرد و خطمشی است اما در روابط خارجی گونهای اجبار در جریان است. ما مجبور بودیم با عثمانی و روسیه بهعنوان همسایه خود تعامل داشته باشیم. بنابراین در این دیدگاه بیشتر در چارچوب پارادایم استعماری سخن میگویند و این وضعیت را اجباری از سر استعمار میدانند. اشخاصی چون محمود محمود، خان ملک ساسانی و فیروز کاظمزاده بیشتر به این رویکرد نظر دارند.
در سومین رویکرد، پژوهشگران بر این باور هستند که سیاست خارجی وجود داشته اما اینکه چه اندازه موفق بوده، به شرایط و عوامل مختلفی بستگی داشته است که شاید بیکفایتی شاهان قاجار و دیوانیان یک منبع آن بود. نخستین کسی هم که من دیدهام به این امر اشاره کرده که ایران دارای تدابیر یا به اصطلاح خودش مسلک پولیتیکی است، مستشارالدوله است. بعدها این صحبت مستشارالدوله را حافظ فرمانفرما زیر سه عنوان اصول سیاست خارجی ایران دستهبندی کرد که یکی از آنها سیاست اتحاد و پیوستگی با دولتهای اروپایی، به میان کشیدن پای قدرت سوم و دیگری موازنه برای حفظ ایران (همان امتیاز دادن) بود. به نظر من این سه رهیافت قادر به توضیح تمامی وجوه سیاست خارجی ایران نیستند، چراکه بهشدت تحت تاثیر دوقطبی روس و انگلیسقرار دارند. مثلا در مورد عثمانی با کدام یک از این رهیافتها میتوان سیاست خارجی ایران را توضیح داد؟ خواص توضیحدهندگی این رویکردها بسیار محدود است.
حکومت رو به عقب
به این ترتیب ما باید در درجه اول حکمرانی قاجار را به جهت کیفی بشناسیم تا بعد بتوانیم سیاست خارجی آن را تبیین کنیم. به باور من نوع حکمرانی قاجار نوعی حکمرانی زمانپریش بود. زمانپریش همان اصطلاح آناکرونیسم به معنای عقبماندن از زمان است. قاجارها با توجه به اینکه در قرن نوزدهم میزیستند اما آرمانهای خود را در دوره صفویه جستوجو میکردند. خود فتحعلیشاه در بهترین وضعیت علاقهمند بود که با شاهعباس مقایسه شود. حتی القابی هم که داشتند هیچ یک روبه آینده نبود و از عناوین شاهان اسطورهای بهره میبردند. بنابراین چنین حکومتی آیا میتوانست یک سیاست خارجی منسجم مطابق روزگار و زمانه خود که روح و گفتمان زمانه بر آن حاکم باشد، ارائه دهد؟ در این امر تردید است. شاید در ذهن این سوال ایجاد شود که همگی افرادی که در ساختار حکومت قاجاریه تاثیرگذار بودند، دچار زمانپریشی نبودند.
ما شخصیتهای بزرگی مانند امیرکبیر و قائم مقام را داریم که روح حاکم بر زمانه خود را درک میکردند اما نکته اساسی که وجود دارد آن است که حکمرانی مبتنی بر ساختار است و نه کارگزار. همین افراد همگی قربانی این ساختار زمانپریش شدند.آنان را کشتند چرا که از روح زمانه میگفتند اما ساختار حکومت قاجار زمانپریش بود. آنان برنمیتافتند که امیر بخواهد افراد را بر مبنایقانون و ضابطه استخدام کند.
من بر این باورم که تا زمان مشروطه حکمرانی که بر دولت قاجار حاکم بود، یک حکمرانی زمانپریش بود و اولین ضربهای که به این حکمرانی زمانپریش وارد شد، در عرصه سیاست خارجی بود. جنگهای ایران و روس محصول همین شرایط بود. این جنگها مانند تکانهای بود که بر شقیقه ایران وارد شد و آن را از یک حکمرانی زمانپریش به یک حکمرانی واقعگرا سوق داد. بعد از آن هم میبینیم که سیاستی که ایران در روابط خارجی و سیاست خارجی دنبال میکند، خیلی واقعگرایانه است. نمونه بارز آن را در ساختار وزارت خارجه میبینیم که بیش از همه ما نمونه نهاد مدرن را در وزارت خارجه داریم، چرا که در این نهاد بهزودی دریافتند که با چنین حکمرانی نمیتوانند با جهان آن روز تعامل و تبادل داشته باشند اما ادامه زمانپریشی بهصورت کلی تا دوره مشروطه تداوم یافت.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰