درباره کتاب «داها»/ قصه کودکی که پدرش قاچاقچی انسان بود

رمان «داها» نوشته هاکان گوندای با ترجمه عارف جمشیدی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.

کد خبر : 287110
تاریخ انتشار : شنبه 3 دی 1401 - 9:11

پایگاه خبر ججین

به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از خبرگزاری مهر، رمان «داها» نوشته هاکان گوندای به‌تازگی با ترجمه عارف جمشیدی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب صدوپنجاه‌وهفتمین رمان مجموعه «ادبیات امروز» است که این‌ناشر منتشر می‌کند.

هاکان گوندای نویسنده این‌کتاب، متولد ۱۹۷۶ در ترکیه است و ۴۶ سال دارد. رمان «داها» سال ۲۰۱۵ جایزه مدیسی را برای این‌نویسنده به ارمغان آورد و باعث شد نامش کنار اسامی نویسندگانی چون میلان کوندرا، دوریس لسینگ، اورهان پاموک و خولیو کورتاسار قرار بگیرد. گوندای به‌واسطه شغل پدرش که دیپلمات بود، در کودکی کشورهای مختلفی را دید و از نظر سبک ادبی هم تحت تاثیر لویی فردینان سلین نویسنده فرانسوی کتاب «سفر به انتهای شب» قرار گرفت. او زبانی ساده دارد و اصطلاحات کوچه‌بازار و خشونت‌بار مردم عامه را در داستان‌هایش به کار می‌برد.

اولین‌رمان گوندای سال ۲۰۰۰ با عنوان «کیناس و کایرا» منتشر شد. او از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۹ پنج‌رمان «سوزن‌ماهی»، «حرام‌زاده»، «سُنبه»، «عازیل» و «زیان» را منتشر کرد که باعث شد به‌عنوان یک‌نویسنده صاحب‌سبک جایگاه خود را در ادبیات ترکیه تثبیت کند. این‌پنج‌کتاب خیلی‌زود به انگلیسی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شدند. مفاهیمی هم که در آن‌ها مطرح شدند، موضوعاتی چون تنهایی، تبعید، آسیب‌های زندگی مدرن، مهاجرت اجباری و … بودند. اما موفقیت گوندای با انتشار رمان «کم» در سال ۲۰۱۱ به دست آمد که به‌خاطر آن جایزه بهترین رمان ترکیه را گرفت. کتابش هم در کشورهای دیگر پرفروش شد.

«داها» که در زبان ترکی استانبولی به‌معنای «بیشتر» است، سال ۲۰۱۳ منتشر شد. در این‌رمان، بچه وحشتناک نسل جدید نویسندگان ترکیه به دل دنیای قاچاق انسان می‌رود و قصه کودکی را روایت می‌کند که پدرش قاچاقچی انسان است. خودش هم وردست این‌پدر کار می‌کند. اولین‌جمله رمان هم از این‌قرار است: «اگر پدرم قاتل نبود، من به دنیا نمی‌آمدم.»

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

آلاچیق را نشانم داد و گفت:‌ «برو چالش کن!»

خاک‌کردن مرد نحیف دو ساعت طول کشید، یک‌ساعت برای کندن گودال و یک‌ساعت هم برای پرکردنش. سال‌ها پیش، پدرم جمعه را هم به همین‌شکل خاک کرده بود. حتی از او پرسیده بودم: «نکنه یکی بیاد؟» و او گفته بود: «نترس، ما اینجا مرده خاک نمی‌کنیم، داریم چاله پر می‌کنیم!» در واقع همین‌طور هم بود. کندن و پر کردن گودال کاری دوساعته است. اگر پای تدفین انسان در میان بود، یعنی حتی اگر لحظه‌ای فکر می‌کردم چیزی که دارم زیر خاک دفن می‌کنم انسان است،‌ شاید قرن‌ها زمان می‌برد. به‌خصوص اگر من مسبب مگر انسانی بودم که قرار بود زیر خاک برود… شاید به‌خاطر همین بود که پدرم وقت دفن‌کردن جمعه می‌توانست تا آن اندازه خون‌سرد باشد، چون خودش او را نکشته بود. درست است که مسئول اصلی مرگ او بود، اما خودِ قاتل نبود…

مثل من. من که مرد نحیف را نکشته بودم. هر چقدر هم مسبب مرگش بودم باشم، نه یکی از آن‌هایی بودم که کتکش زده بودند و نه جزو آن‌هایی بودم که بی‌صدا کتک‌خوردنش را تماشا کرده بودند. من همان‌چیزی بودم که سبب شده بود راستین، به‌جای رفتن به دانشگاه استانبول و تحصیل در مقطع فوق لیسانس، سر از زندان در بیاورد: تقدیر! من تقدیر بودم. من حاصل جمع ضرورت‌ها و جبرهای زندگی‌شان بودم و حاصل‌جمع تمام آن‌ها صفر بود؛ صفر بزرگی که می‌توانست همه ما را در خود جا بدهد. صفری به بزرگی حلقه‌های دور سیاره زحل! برای همین، شخصی که باید صدای آن مرد نحیف را تا آخر عمر می‌شنید من نبودم. آن‌شخص راستین بود! حالا او هم جمعه‌ای برای خودش داشت. مرد نحیفی که مرده بود، اما در ذهن راستین زندگی می‌کرد و قرار بود تمام جزیره‌های متروکه جهان را برای راستین تنگ کند. چون آن‌هایی که او را کتک می‌زدند تا زمان مرگش قدرت شنیدن نداشتند. پرده گوش‌ها و وجدان‌هایشان از مدت‌ها قبل سوراخ شده بود.

این‌کتاب با ۴۸۰ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۲۴۰ هزار تومان منتشر شده است.

 


 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

دو × 5 =