درباره سمندریان معلم ماندگار تئاتر ایران
هفت فروردین روز ملی هنرهای نمایشی است و به این بهانه یادی کردهایم از حمید سمندریان؛ کارگردان و مدرس تئاتری که برخی از او به عنوان پدر تئاتر مدرن ایران و برخی آموزگار تئاتر یاد میکنند و دوستانش از تلاش این هنرمند برای ایجاد تئاتر معیار میگویند.
به گزارش پایگاه خبری “ججین“، حمید سمندریان در طول حدود ۵۰ سال فعالیت مستمر تئاتری، آثار ماندگاری را در مقام کارگردان روی صحنه برد و شاگردان بسیاری را هم آموزش داد. سمندریان که در آغاز جوانی راهی آلمان شده بود تا مهندسی بخواند سر از موسسه ادوارد ماکس درمیآورد و شش سال مبانی کارگردانی و بازیگری یاد میگیرد تا با دست پر به ایران برگردد. در بازگشتش تلهتئاتری برای تلویزیون میسازد و آثاری روی صحنه میبرد و از سال ۱۳۴۸ تدریس در دانشکده هنرهای زیبا را آغاز میکند. اما پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و در پی انقلاب فرهنگی و پاکسازی دانشگاهها همراه بسیاری از اساتید دانشگاه اخراج میشود و در همین زمان است که رستورانی بازمیکند که اگرچه قرار است از طریق آن امرار معاش کند اما جایی میشود برای تبادل نظر او و دانشجویانش. مدتی بعد اما با رفع سوءتفاهمها به دانشکده هنرهای زیبا برمیگردد. با اینکه پرونده فعالیتهای او بسیار پر و پیمان است، اما شاید بتوان میراث ماندگار او را تأسیس کلاسهای آزاد بازیگری و کارگردانی دانست؛ جایی که سال ۷۳ راهاندازی شد و تا امروز و در غیابش هم این آکادمی که به نام او برپاست شاگردانی را با آموزههای حمید سمندریان آموزش میدهد.
به بهانه روز ملی هنرهای نمایشی، یادی از حمید سمندریان کردهایم؛ با محمودرضا رحیمی و احمد ساعتچیان که با سمندریان در آثاری نمایشی همکاری داشتهاند و نیز تنها فرزندش، کاوه سمندریان گفتگو کردهایم. از خصوصیات اخلاقی سمندریان پرسیده، مهمترین ویژگیهایش را از دیدگاه نزدیکانش جویا شده و خاطراتی را درباره این آموزگار تئاتر مرور کردهایم که مشروح آن را میتوانید اینجا بخوانید.
میگفت انقدر به من نگویید «استاد»
محمودرضا رحیمی، کارگردان و مدرس که در موسسه آموزشهای هنری سمندریان تعلیم دیده و در «دایره گچی قفقازی» او به عنوان دستیار کارگردان حضور داشته، میگوید: آنچه همیشه از طرف اساتید به ویژه حمید سمندریان از ما خواسته میشد پیگیری و جوریدن تاریخ تئاتر بود. اینکه چه کسانی آمدند و چه گفتند و اگر در بین ما نیستند چه بهتر که موارد شاخص مطرح ایشان را بدانیم.
رحیمی با ذکر خاطرهای از سمندریان تعریف گفت: سال ۹۰ من، حامد بهداد و وحید رهبانی قراری با همدیگر گذاشتیم و در آکادمی خدمت استاد رسیدیم. مطابق معمول روی صندلی همیشگیاش نشسته و هر دو دست را گذاشته بود روی میز و با آن لبهایی که همیشه به سمت جلو بود به ما نگاه میکرد. ما میگفتیم استاد قربانت شویم و… ایشان گفت «چرا به من میگویید استاد؟ مگر من چه کار کردم؟» میگفت آنقدر نگویید استاد استاد؛ آمدید اینجا یک دورهای گذراندید و الان رفتید حالا باید پیدا کنید که چگونه شرایط را بهتر از دیروز جلو ببرید. هیچوقت این کلمه استاد را قبول نداشت.
بازیگر خوب کسی است که قوسقزحاش را کامل بزند/از قافله آموزش عقب نیفتاد
رحیمی ادامه داد: حمید سمندریان میگفت بازیگر خوب کسی است که قوسقزحاش را کامل بزند.
او یکی از شاخصههای حمید سمندریان را این دانست که هیچوقت دست از آموزش و معلمی برنداشت، گفت: حتی مواقعی که نمیتوانست کار و کارگردانی کند از قافله آموزشی و تدریس عقب نیفتاد و چیزهای زیادی هم برای آموزش داشت. از تختحوضیهایی که در کودکی خودش دیده بود و دوستش داشت با گرما و انرژی بسیار تعریف میکرد؛ طوریکه حتی اگر بین ما کسی پیدا میشد و میگفت سیاهبازی و تختحوضی دوست ندارم او آنقدر خوب، درست و با تحلیل اجتماعی از آن تعریف میکرد که قطعا علاقهمند میشد.
رحیمی با بیان اینکه «آن مواقع هنوز در لالهزار این نمایشها کار میشد و بچهها دوست داشتند سر بزنند ببینند چیست که استاد انقدر تعریفش را میکند» گفت: سمندریان همیشه میگفت باید هرچیزی را در قالب و ظرف خودش مورد سنجش قرار داد. به عنوان نمونه میگفت روحوضی، آن زمانی روحوضی بود که در قلب اجتماع بود و آن تختهها را روی یک حوض بزرگ میگذاشتند، همه دورتا دور روی پشتبامها مینشستند و نگاه میکردند و این باعث میشد همه همسایهها و قوم و خویش دور هم باشند. جایی بود که دیگر تخت حوضی بهانهای میشد که این جمع کثیر کنارهم باشند و زندگیهای جمعیشان ادامه پیدا کند و باهم یک اجتماع خوب و شاد را رقم بزنند.
این کارگردان تئاتر با اشاره به ویژگی دیگر سمندریان ادامه داد: میگفت مساله زمانبر بودن تئاتر مهم است؛ باید برای تئاتر زمان بگذاریم و عجله نداشته باشیم که خیلی سریع همهچیز آنطور که میخواهیم اتفاق بیفتد. اتفاقها در طول زمان میافتد.
رحیمی خاطرنشان کرد: ایشان همیشه میگفت همینکه تئاتر میتواند به ما بیاموزد در زندگی چگونه نقشهای خودمان را ایفا کنیم نشان میدهد که مادر هنرهاست. در رویه آموزشیاش هم اینگونه بود. به همین دلیل بچهها را به سرعت تشویق به گروه شدن و کار کردن میکرد. شاید شاخصه اصلی آموزش سمندریان که او را از دیگران متمایز میکرد همین بود. الان هم در سالنها میبینید که بچههای آموزشگاه سمندریان با سپری کردن دو دوره ۵ ماهه به سرعت روی صحنه میروند و کارگردانی میکنند. این ثمره دید پرعلاقه، مشوقانه و مشفقانه استاد سمندریان به آموزش بوده که بعد از فوتش هم خانم روستا تاکید کردند این رویه ادامه یابد و هنوز هم آموزشگاه سعی میکند طبق همان روال پیش برود.
سمندریان در کنار عزتالله انتظامی
به روز بود و با شور و هیجان پا به پای بازیگرش میدوید
رحیمی با یادی از «دایره گچی قفقازی» که با گروهی ۹۷ نفره روی صحنه رفت و در آن بهعنوان دستیار کارگردان حضور داشت و احمد ساعتچیان هم در آن بازی میکرد؛ گفت: این نمایش واقعا به روز بود و تماشاگر دوستش داشت؛ «دایره گچی قفقازی» تیر ۷۷ سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه رفت و جزو معدود اجراهای کلاسیکی بود که انقدر استقبال از آن زیاد بود و به اجرای دوم و سوم رسید. روزی که اجرا تمام شد دیدیم چهار اتوبوس از شیراز و تبریز برای دیدن کار آمدهاند اما دیگر اجرا تمام شده بود و ناچار به برگشت شدند. یعنی استقبال از کار آنقدر زیاد بود که از اجرای سوم حتی در راهروها مینشستند.
این کارگردان تئاتر یادآور شد: امروز بین کارها ده دقیقه استراحت میگذارند و تماشاگر نصف یا یک سوم میشود اما آن کار چهار ساعته آنتراکت یک ربعه داشت و تمام تماشاگران دوباره برمیگشتند و تا آخر اثر را همراهی میکردند. معتقدم این وابسته به تجربه سمندریان و گرم بودن حضور، انرژی و دقت نظرش بود.
رحیمی با تاکید بر به روز بودن حمید سمندریان به عنوان یکی از شاخصههای اصلیاش گفت: او هر زمان کاری انجام داد هیچ وقت از قافله زمان عقب نماند. خانم سوسن تسلیمی که قبل انقلاب وارد دانشگاه هنرهای زیبا شده بود درباره استاد سمندریان صحبت کرده و تاکید داشت که آن شور، هیجان و شوق زائدالوصفی که در منش، رفتار و اخلاق سمندریان وجود داشت در کارش هم بود. سمندریان پا به پای بازیگر میدوید. اصلا کارگردانی نبود که بخواهد یکجا بنشیند و فقط نظارت کند. مدام انرژی خودش در کار حضور داشت و بنابراین کارهایش پر از زحمت و حرکت بود.
او ادامه داد: حرکت ذات هر مسالهای را افشا میکند و این افشاگری وسیعی که در کارهای حمید سمندریان بود باعث میشد او همواره راکب و سوار بر زمان خودش باشد. کارهای سمندریان توسط همه نسلها مورد توجه واقع میشد.
تحلیلگر و محقق بود و دید سیاسی به تئاتر نداشت
رحیمی معتقد است حمید سمندریان تحلیلهای عالی و به روزی از متون دراماتیک داشته مبتنی بر اینکه اولا قسمت کوچکی از یک تئاتر میتواند سیاسی باشد نه همهاش؛ همانطور که قسمتی میتواند اجتماعی باشد یا به سایر مسائل انسانی بپردازد. همچنین از چگونه درباره برشت و ایبسن و دورنمات و استریندبرگ صحبت کردن میگفته؛ مسالهای که به اعتقاد رحیمی، یکی از دلایل اشتهار حمید سمندریان است.
رحیمی تشریح کرد: از دهه ۴۰ و سال ۴۸ که آغاز تدریس ایشان در هنرهای زیباست، تا دهه ۷۰ کتاب خوب یا مشروحی درباره تحلیل هنرمندانی همچون برشت و درونمات و… نداشتیم. اما در چنین شرایطی یک نفر پیدا شد که به راحتی مینشست و اگر زمان اجازه میداد ۱۰ ساعت درباره دورنمات و متونش صحبت میکرد. هنوز هم به آن دقت و مشروحی حتی در کتاب خود ایشان کسی نمیتواند بیاید انقدر مسلط صحبت کند. یادم میآید سال ۷۳ که «خانه عروسک» هنریک ایبسن را کار کردم آقای سمندریان برای اجرایم ساعتها صحبت کرد و از آثار، جهانبینی و نوع رویکردی که این نمایشنامهنویس به اجتماع داشت گفت. اینها نشان دهنده به روز بودنش در تحلیل بود.
این مدرس تئاتر همچنین با اشاره به آموزشهایی که خود سمندریان زیرنظر حسین خیرخواه، شباویز و نصرت کریمی دیده بود، گفت: حمید سمندریان از شاگردهای نوشین نبود اما همعصر با شاگردان درجه یک نوشین بود و خیلی تحقیق میکرد که او چه اتفاقی در تئاتر ایران به وجود آورده و این اتفاق تئاتر تا به امروز موجب چه سامانهایی در تئاتر ماست. چون آقای سمندریان اصلا دید سیاسی به تئاتر نداشت. فقط نگاه میکرد که مثلا محمدعلی جعفری یا نوشین چه اتفاقاتی را برای تئاتر آوردهاند.
رحیمی با بیان اینکه در زمان حیات سمندریان با او مصاحبهای درباره شاهین سرکیسیان داشته گفت: در این گفتگو دیدم بهشدت عالی سرکیسیان را میشناسد و حتی با او قرار حضوری داشته و صحبت هم کرده. به طورکلی درباره او نظر خوبی داشت. میخواهم بگویم چرا میگوییم سمندریان پدر تئاتر مدرن یا کارگردانی تئاتر مدرن است؟ بهخاطر ارتباطی که بین تئاتر قبل و بعد از خودش توانست بهوجود بیاورد و مسائلی را از تئاتر پیشین بیاورد و امروز ادامه دهد.
در کنار همسرش هما روستا
حمید سمندریان بومیترین هنرمند زمان خودش بود
حمید سمندریان در طول دوره حیاتش ۹ اثر روی صحنه برد که همگی برگرفته از متونی خارجی بودند. او در در مصاحبهای که در «کتاب نمایش» نادر ابراهیمی منتشر شده در پاسخ به سوال مصاحبهکننده مبنی بر اینکه «آیا حس تحقیری نسبت به تئاتر ملی دارید؟» گفته است: «حس تحقیر ندارم، فقط متاسفم.» او در همان مصاحبه استدلال خود برای کار روی متون خروجی هم اینطور گفته است: «من فکر میکنم آن هنرمندی که بدون داشتن یک ادراک جهانی صرفا خود را مقید در محدوده زمان و مکان میکند هم کمبودهایی دارد. من بیشک به این مساله که هر ملت دارای خصایص ویژهای است و هنرمند موظف است که به نمایش آن خصایص برخیزد، ایمان دارم. اما با این وجود، به عنوان یک کارگردان تئاتر، از مفهوم کلی برخورد پاسخ بگویم و راهی باز کنم برای آنکه ملت من بتواند آن ویژگیهای خاص خود را آنگونه محکم و استوار نشان بدهد که من در مرحله نمایش و بر صحنه آوردنش احساس رضایت کنم.»
محمودرضا رحیمی در این زمینه نظر خاص خودش را دارد: به نظر من حمید سمندریان بومیترین هنرمند زمان خودش بود؛ نگاهی به آرای سمندریان این را نشان میدهد.
رحیمی ادامه داد: متاسفانه امروز به جامعه قبولانده شده که متن، ایرانی و خارجی دارد در صورتی که در درام این اتفاق نمیافتد. مثلا رومئو و ژولیت شکسپیر را ببینید؛ ما هنوز در ایران اختلافات طایفهای داریم و عین مساله این نمایشنامه در جای جای ایران انجام میشود. رومئو و ژولیت همراه با پرچم انگلیس نیست که توسط شکسپیر نوشته شده بلکه در بطن درام، انسانیترین وجوهات زندگی مردم و مهمترین نیازهای انسان لحاظ میشود. طبیعتا هر کارگردانی با نگاه به متن، بیشترین دغدغههایش را نسبت به جامعه خودش رصد میکند و آن را انتخاب و اجرا میکند. مثلا وقتی استاد سمندریان از برشت میگوید ما نمیتوانیم بگوییم مساله داستانهای برشت مساله امروز ما نیست. اگر ژان پل سارتر را بهعنوان یک فیلسوف اگزیستانسیالیست میشناسیم در داستانهایی مانند «شیطان خدا»، یا «مردههای بیکفن و دفن» به هیچوجه فلسفه یا نوع دیدش را به صورت مجزا در متن نمیبینیم چون اینها را تبدیل به نوع زندگی مردم کرده است.
این کارگردان تئاتر خاطرنشان کرد: این قاعدهای است که در کشور ما قبولانده شده اما من نمیتوانم بپذیرم. نیاز انسان امروزی در تئاتر، نیازهای سیاسی نیست. مثلا امروز در جامعه ما به دلیل هجمههای بورژوازی، دروغ زیاد است؛ دروغ محصول بورژوازی است؛ چه کسی این را بهتر از ایبسن در خانه عروسک گفته است؟ اصلا فرق نمیکند ایرانی باشد یا خارجی؛ هلمر باشد یا هوشنگ فرقی ندارد. اما نمیآییم آداپته کنیم و به هلمر بگوییم هوشنگ؛ چون معتقدیم یک متن خوب، یک منظومه است. الان اگر یک سنگ اضافه در منظومه شمسی هم بیاید کل این منظومه را بهم میریزد. اگر یک درام خوب توانسته در طول سالهای مختلف بماند به واسطه این حریم منظومهای خودش است که به راحتی نمیتوان چیزی را از آن خارج یا وارد کرد.
رحیمی تصریح کرد: عدهای نویسنده ایرانی میخواهند بنویسند میآیند میگویند انقدر که متن خارجی کار میشود آثار ما اجرا نمیشود در صورتی که مساله این نیست. متن اگر خوب باشد جای پای خودش را پیدا میکند. محمد چرمشیر بیشترین دشمن را در بین نویسندههای ما دارد اما بهترین نویسندهمان است؛ هیچوقت هم نیامده با دشمنان خودش بجنگد. درام در رابطه با نیاز انسان است و استاد سمندریان روی این تاکید داشت. البته یکبار در سالهای ۶۹-۷۰ سعی کرد با بهرام بیضایی دایره گچی قفقازی را آداپته ایرانی کند اما نشد و آن کار نیمه تمام گذاشته شد. «فتحنامه کلات» را هم دوست داشت که هیچ وقت کار نکرد فقط به صورت رادیویی کار شد.
دهه ۷۰ نظر حمید سمندریان درباره متن ایرانی کمی تغییر میکند
رحیمی با اشاره به تغییر نگاه حمید سمندریان نسبت به متن ایرانی گفت: اما دهه ۷۰ به نظرم دهه قشنگی است؛ بر اثر یک اتفاق مدیریتی و دولتی به یکباره متن نویسان ایرانی جان میگیرند و متنهای خوبی نوشته میشود. مثلا محمد یعقوبی، محمد رحمانیان و حسین کیانی، کوروش نریمانی و نادر برهانی مرند، نغمه ثمینی یا خیلیهای دیگر در این دوره مینویسند و متبلور میشوند. آن زمان نظرگاه حمید سمندریان درباره متن ایرانی کمی تغییر میکند و معتقد میشود که این متنها خوبند و زندگی و احوالات اجتماعی مردم را خوب انعکاس میدهند.
او ادامه داد: به نظرم دهه ۷۰ از این نظر برای حمید سمندریان دهه خاصی بود. در این دوره همچنین تئاتر رونقی هم میگیرد و حمایتهای تئاتری بیشتر میشود. یعنی مساله جذابیت متنهای ایرانی برای استاد سمندریان صد چندان میشود و با علاقه کارهای عزیزانی که نام بردم را دنبال میکند. دورهای از تبلور نمایشنامهنویسان ایرانی از نیمه دهه ۷۰ آغاز میشود و هنوز تاثیر آن دوره را داریم. بنابراین میبینیم که توقع استاد سمندریان برای حمایت همه جانبه دولت از تئاتر توقع دور از ذهنی نبود. چند سالی که به یکباره این تعداد نمایشنامهنویس خوب ظهور کردند نتیجه روند درست مدیریتی از طرف دولت بود.
با اشاره به خاطره محمودرضا رحیمی از سمندریان و تغییر نگاه او به متن ایرانی خوب است یادی کنیم از آخرین جملات همان مصاحبه حمید سمندریان در «کتاب نمایش» که گفته بود: «آن روز که من یک نمایشنامه ایرانی را با ایمان به قدرت آن در دست بگیرم، با ایمان هم آن را به صحنه میآورم.»
با اینهمه حمید سمندریان کمکار بود؛ در دورههایی نتوانست اثری روی صحنه ببرد و تنها به آموزش تئاتر ادامه داد.
عکسی قدیمی که در آن حمید سمندریان نفر نشسته سمت راست است
اجازه نداند کار کند اما سمندریان هیچ وقت خانهنشین نمیشد
احمد ساعتچیان که در سه کار «بازی استریندبرگ»، «دایره گچی قفقازی» و «ملاقات بانوی سالخورده» سمندریان بازی کرده، از دورهای میگوید که حمید سمندریان نتوانست اثری را روی صحنه ببرد: در سالهای ۶۹ تا ۷۳ آقای سمندریان چه متن ایرانی چه خارجی را اصلا نمیتوانست کار کند. اجازه کار کردن به ایشان نمیدادند؛ گاهی تا مرحله تمرین میرفتند و بعد نمیشد.
ساعتچیان ادامه داد: مثلا اطلاع دارم «دایره گچی قفقازی» به مرحله تمرین هم رسیده بود اما مسئولان آن موقع مانع از اجرایش شدند.
رحیمی هم درباره این مساله گفت: یک زمانی را تا سال ۶۷ ایشان نمیتواند کار کند که بعد با حمایت علی منتظری «ازدواج آقای میسیسیپی» را روی صحنه میبرد، بعد دوباره باز نمیتواند کار کند تا «دایره گچی قفقازی»؛ البته مابینش چند پروژه را آغاز میکند که به پایان نمیرسد. در هیچ عرصهای به یک هنرمند به صورت رسمی گفته نشده که تو نمیتوانی کار کنی یا ممنوعالکاری. حمید سمندریان هم همینطور؛ سمندریان بانی یک مدل تئاتر بود به نام تئاتر معیار. این تئاتر نمیتوانست دولتی نباشد؛ میبایست همیشه از حمایت و پشتیبانی دولت برخوردار باشد. چه بسا که ایشان نشان داده بود که کارهایش همیشه گیشه را هم دارد؛ چیزی که این روزها به غلط به نام تئاتر تجاری باب شده است. همواره میگفت اگر آن پشتیبانی صورت بگیرد یعنی دوست دارند که من کار کنم.
او با اشاره به مشارکت هما روستا و پسرش کاوه در کارهای سمندریان گفت: مصداق اینکه میگویند یک هنرمند زندگی خصوصی ندارد را در زندگی و کار سمندریان میتوانید ببینید؛ وقتی میآمد با تمام زندگی و بضاعت زندگی خانوادگیاش میآمد. البته که خود هما روستا هم از هنرمندان نامی و برجسته کشورمان بود منظورم میزان علاقهمندی سمندریان به کارش است.
رحیمی با طرح این سوال که «چطور میشد که حمید سمندریان کار نمیکردند؟» گفت: یکبار هم که شده باید مدیران وقت سکوت را بشکنند و بگویند چه میشد اگر ایشان میتوانست هر دو سال یک کار داشته باشد؛ چرا امروز باید بگویند حمید سمندریان تنها ۹ کار را اجرا کرد؟
این کارگردان تئاتر خاطرنشان کرد: یکی از حسرتهای جامعه هنری کشور این است که حمید سمندریان حسرت به دل دو متن ماند؛ یکی «گالیله» و دیگری «مکبث». سمندریان علاقهمند بود که یک کار از شکسپیر را هرطور شده روی صحنه ببرد ولی نمیشد. علاقهمندیاش را چندبار با آغاز کار «گالیله» نشان داد؛ اما در سه مقطع زمانی یعنی اواخر دهه ۶۰، اوایل دهه ۷۰ و بعد از تئاتر دایره گچی قفقازی به منصه ظهور نرسید. هواره سمندریان اهل این نبود که گلایه کند که چرا نمیشود. اما وقتی لبش را میجوید یا با انگشتهایش زیاده از حد کار میکرد معلوم بود خون خونش را میخورد اما هیچ وقت صراحتا چیزی نمیگفت. حتی یکبار یکی از اساتید تئاتری تلاش کرد و بودجهای هم برای «گالیله» تصویب کرد تا سمندریان کار کند اما باز هم به یکباره انجام نشد.
رحیمی با اشاره به تعریف سمندریان از تئاتر معیار مبنی بر اینکه تئاتری است که از سطوح مختلف بازیگر میآورد و آموزش با حضور یک لیدر و از طریق همین حضور سطوح مختلف اتفاق میافتد، گفت: سمندریان هیچ وقت خانهنشین نمیشد. حتی زمانی که چلوکبابی را راه انداختند گویا عدهای دورهم جمع شدند و گفتند خب نمیشود که بیکار بمانیم. بعد از انقلاب اسلامی رستوران را در خیابان فلسطین جنوبی زدند اما در آن حداقل کاری که انجام میشده این بوده که مشتری غریبهای بیاید کباب بخواهد. دانشجویان و هنرمندان تئاتری آنجا حضور داشتهاند و بهترین تحلیلهای تئاتر انجام میشده.
پشت صحنه یکی از اجراها؛ نفر وسط
روایت پسر سمندریان از دوره غیبت پدر در اجرای تئاتر
کاوه سمندریان (فرزند حمید سمندریان) درباره دوره طولانی که پدرش نتوانست کار کند، نظر کمی متفاوتتری دارد: در مورد طولانی شدن غیبتش در کار اجرایی تئاتر، باید بگویم که بابا از درس دادن خیلی لذت میبرد؛ نه به اندازه خود کار تئاتر، اما بعد از آن، تدریس را خیلی دوست داشت. این مدتی که کار نکرد به این دلیل بود که هر دفعه یک مشکلی پیش میآمد؛ مثلا بازیگرش نبود، پولش جور نمیشد، مجوزش صادر نمیشد خلاصه هر دفعه به بهانهای امکانپذیر نمیشد.
سمندریان ادامه داد: چند دفعه هم تمرینهای مختلف را شروع کردند و هر دفعه هم با آدمهای مختلف. مثلا همان متن «گالیله» را دو، سه بار دست گرفتند که شروعش کنند تمرین هم کردند اما هر دفعه بنا به مشکلی این اتفاق نیفتاد. موضوع فقط ممنوعالکاری نبود. نمایشهایی که دوست داشت کار کند آثاری بودند که میتوانست خیلی راحت سوءتفاهم ایجاد کند و بحث بر سرش زیاد بود. تا بیاید این قضیه جا بیفتد که این نمایشنامه بینالمللی است، خب طول میکشید. الان خیلی از آن نمایشنامههایی که اجرایشان آن دوره سخت بود به راحتی اجرا شدهاند. اما جز این، مشکلات دیگری هم بود؛ مثلا برای بازیگری مشکلی پیش میآمد و نمیشد جایگزینش کرد چون بابا خیلی وسواس داشت که آن چیزی که میخواست بشود. یا در مورد مسائل مالی اگر حمایتی نبود به سختی اجرا اتفاق میافتاد.
سمندریان اهل ناامیدی نبود
رحیمی درباره دورهای که سمندریان نمیتوانست اثری را روی صحنه ببرد، میگوید فعالیتهای دانشگاهی سمندریان ادامه داشت و در چند دانشگاه کار میکرد تا سال ۱۳۷۳ که آموزشگاه را تبدیل به شکل کنونیاش کرد: قسمتی از این استمرار برمیگشت به علاقه وافر او که همیشه میگفت باید کار کنم. یعنی حتی به ما هم میگفت اجازه ناامیدی ندارید. میگفت چارهای جز امیدواری نداریم و این امیدواری زیباست و ادامهاش میدهیم.
او ادامه داد: شادمانی و کودک درون بسیار قوی که همیشه داشت باعث میشد خیلی فراتر از تئاتر برای شما معلمی کند. همیشه صرفا تئاتر نبود. امیدواری، نگرههای اجتماعی و چگونه دیدن شرایط در صحبتهایش به خصوص با دانشجوهای قدیمیترش که الان همکارش بودند به چشم میخورد. همه میگفتند آن انرژیاش خیلی مهم است.
کاوه سمندریان هم درباره امیدی که همواره پدرش داشته، گفت: آنهایی که بابا را از نزدیک میشناسند میدانند که مدل او اینطور بود که خیلی خوشحال بود؛ اصولا آدم اهل ناامید شدن نبود که اگر اینطور بود دوام نمیآورد. با تدریس سر خود را گرم و حالش را خوب میکرد. اما دوست داشت کار کند. سر کلاسها با بچههای جوان سر و کله میزد و حالش خوب بود اما وقتی کار میکرد نوع دیگری خوشحال بود. ولی اینطور نبود که اگر کار نکند دپرس شود. همین حال خوب باعث میشد ناامید نشود.
با اینکه حمید سمندریان در طول چند دهه تدریس و آموزش و فعالیت تئاتری شاگردان زیادی داشته و با خیلیها کار کرده؛ اما تنها برخی از آنها تبدیل به دوستان نزدیک یا شاگردان مورد علاقهاش شدند. کاوه، رحیمی و ساعتچیان رد پاسخ به این موضوع افرادی را نام میبرند.
از علاقهاش به فنیزاده، انتظامی، رشیدی، بیضایی و تسلیمی میگفت
رحیمی با آموزگاران سمندریان بحث را شروع میکند: به طورمشخص اگر درباره خیرخواه و شبآویز که در کلاسشان حضور داشت و زیرنظر نوشین برگزار میشد حرفی میزد درباره ریز مسائلشان بود که مثلا چطور آنها تاثیرگذار بودند. معتقد بود مقوله تعلیم در تئاتر خیلی هرچند دیر اما خوب آغاز شد. اتفاقی که برایش خیلی جذاب بود سیر و خیل علاقهمندان به تئاتر بود. یکی از کارهایی که ایشان بعد از دیدن اجرای عبدالحسین نوشین میکند و بعد به کلاسهای خیرخواه و شبآویز میرود این است که میرود دنبال اینکه ببیند اصلا تئاتر چیست و چطوری است. در همین راستا بعدا با بچههای دانشآموخته مدرسه هنرپیشگی آشنا میشود؛ مانند علی نصیریان، عباس جوانمرد و فهیمه راستکار و دیگرانی که با آنها شروع میکند. مساله آموزش برایش خیلی جذاب بود. بهطورکلی بیشتر درباره روندها صحبت میکرد تا آدمها.
رحیمی ادامه داد: حمید سمندریان یکی از شاخصههای استاد عزتالله انتظامی را پیشپردهخوانی او میدانست. میگفت یکی از چیزهایی که باعث میشد استاد انتظامی بازیگر بسیار خوبی باشد تلاشهایی است که با نوشین کرده. یا مثلا سیدعلی نصر را به خوبی توضیح میداد که چگونه و چه درامهایی را آورده است، باعث چه ترجمههایی شده. اینکه در زمان نصر بسیاری از نمایشنامههای خارجی مثلا از مولیر تبدیل به نمایشهایی ایرانی شده و سمندریان از اینها به خوبی اطلاع داشت و راجع به آنها صحبت میکرد. حتی درباره کلاسهایی که نوشین برگزار میکرد و در آنها «لورتا» فن بیان، ناتل خانلری ادبیات فارسی و خود نوشین درام را تدریس میکرد و دیگرانی که در آن کلاس حضور داشتند میگفت. یا مثلا درباره تئاترهایی که در لالهزار اجرا میشد خیلی صحبت میکرد.
رحیمی تاکید کرد: بعدها یکی از شاگردانش یعنی پرویز فنیزاده را دوست داشت و نامش راروی یکی از سالنهای آموزشگاهش هم گذاشت. اگر روی کسی مثلا عبدالحسین نوشین تاکید میکرد، دلیل داشت؛ چون وجوه تئاتری اینها را میدانست.
ساعتچیان با یادی از خاطرهای که سمندریان از نوشین تعریف میکرد گفت: حمید سمندریان میگفت چیزی که باعث شد من تئاتر را جدی بگیرم این بود که در دوره نوجوانی یکی از تئاترهای عبدالحسین نوشین را دیدم؛ وقتی اجرا تمام شد و بیرون آمدم آنقدر در فکر و تحت تاثیر نمایش بودم که راه خانه را گم کرده بودم. برای همین خیلی از نوشین به خوبی یاد میکرد؛ شاگرد مستقیمش نبود اما تاثیر زیادی از دیدن نمایشهایش گرفته بود.
رحیمی با اشاره به اینکه «آنجاهایی که دوست نمیداشت را به زبان نمیآورد اما چرا آنچه را دوست داشت میگفت» تشریح کرد: مثلا همیشه از اینکه چقدر پرویز فنیزاده، عزتالله انتظامی، داوود رشیدی، علی نصیریان، سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی را دوست داشت میگفت؛ اینها را همیشه مستدل میگفت. مثلا در مورد بهرام بیضایی؛ یادم است مدتها مینشست مصاحبههای بیضایی با زاون قوکاسیان را با علاقه میخواند و درباره فیلمنامهها و نمایشنامههای او صحبت میکرد. مثلا نقل قولی از یکی از کارهای بیضایی میآورد و میگفت «این بهرام بد هم نمیگویدها»! اگر بازیگری میخواهد در ایران خوب باشد باید سیاهبازی بلد باشد. نقل قولها را میآورد یا خاطرههایی تعریف میکرد که مثلا فنیزاده به کدام نقش چطور رسیده و چگونه وارد عرصه بازی شده یا انتظامی چرا امروز آنقدر خوب است و دوستش داریم. یا جمشید مشایخی و محمدعلی کشاورز چرا بازیگران خوبی هستند؟ اینها کسانی بود که همواره دربارهشان صحبت میکرد و بازیهایشان را دوست میداشت و تئاترهایشان را دنبال میکرد.
شبهای فیلمبینی با بهرام بیضایی
کاوه سمندریان هم در اسم بردن از شاگردهای محبوب پدر، از «حمید لبخنده» اسم میبرد: انقدر شاگردهایش زیاد بود که تعداد کسانی که کارشان خوب بوده زیاد بود و همه را دوست داشت. اما آنهایی که روابطش با آنها خصوصیتر و خانوادگی شده بود از بچههای قدیمیتر بودند. مثلا حمید لبخنده؛ یک زمانی شاگرد بوده، بعد باهم کار و بعدتر زندگی کردند؛ طوری که من به آقای لبخنده میگویم «عمو». جمعشان خیلی دوستانه و خوب بود؛ مثلا یادم میآید که آقای احمد آقالو خیلی به خانهمان رفت و آمد داشت. اینها دیگر شاگرد حساب نمیشدند خودشان استادانی بودند و با پدر رفت و آمد خانوادگی داشتند.
سمندریان ادامه داد: «فتحنامه کلات» را خیلی دوست داشت و با آقای بیضایی خیلی دربارهاش حرف میزد. از بچگی هم یادم هست که اینها مینشستند باهم شبها فیلم میدیدند و دورههای فیلمبینی داشتند و بحث میکردند اما هیچوقت به این مرحله نرسید که بخواهد متنی ایرانی را دست بگیرد و کار کند. تاریخ سینما را باهم میدیدند و حرف میزدند. آدم های مختلفی هم به این جمع میآمدند، مثل بهرام دهقان، امید روشنضمیر و خیلیهای دیگر. این دورهمی به صورت روتین اتفاق میافتاد.
او یادآور شد: به کسانی که حتی از نزدیک نمیشناخت خیلی احترام میگذاشت. حتی اسم کلاسهای آموزشگاه آن اوایل به اسم این بزرگان بود؛ مثلا کلاس نوشین، نصر یا فنیزاده. بابا میگفت اینها مسیر ما را صاف کردند که ما الان اینجاییم. میگفت بچهها هم باید اینها را بشناسند و بدانند چه کسانی بهعنوان تراکتور جاده را برایشان صاف کردهاند.
سمندریان از بازیگران موردعلاقهاش نام میبرد، سبک بازیهای مورد علاقهاش را روشن میکرد و آن را آموزش میداد؛ خود نیز در آلمان دورههای بازیگری را گذرانده بود اما در کسوت بازیگر ظاهر نشد.
کیارستمی، بیضایی و حاتمیکیا به سمندریان پیشنهاد بازیگری دادند اما نپذیرفت
محمودرضا رحیمی با طرح این سوال که «برای من چرا حمید سمندریان جذاب است؟» گفت: چون نوع تدریسش مانند کارگردانیاش است. ما اطلاع دقیقی از تئاتر خارج از ایران نداشتیم اما بعدا متوجه شدیم همین اتفاقی میافتاده که در نوع آموزش سمندریان بود.
او با اشاره به استعداد بازیگری سمندیان گفت: همچنین انرژی که او میگذاشت قابل توجه بود. مثلا در دایره گچی قفقازی شروع میکرد به خواندن متن و به جای تمام نقشها خودش شروع به بازی میکرد و گهگاهی صدای بعضی از بازیگرهای قدیمی درمیآمد که همه را خود او بازی کرد ما دیگر چه کار کنیم!
رحیمی خاطرنشان کرد: بابت این قریحه و انرژی بسیار خوبش، آقای بیضایی خیلی دوست داشت آقای سمندریان برایش بازی کند، آقای عباس کیارستمی هم به ایشان پیشنهاد بازی داد و همچنین آقای حاتمیکیا اما ایشان هیچوقت بازی را نپذیرفت. در آلمان هم ادوارد ماکس به ایشان میگفته چرا تو هیچ وقت بازی نمیکنی و همیشه کارگردانی میکنی؟
کاوه سمندریان هم درباره قریحه بازیگری پدرش گفت: بابا بازیگریاش خیلی خوب بود و استادش ادوارد مارکس میگفت روی بازی فکر کن اما بابا میگفت من کارگردانی را دوست دارم. یک سری کار هنری را دوست داشت اما صد در صد هیجان و علاقهاش به آنها نبود؛ همیشه دوست داشت کارگردان تئاتر باشد.
اما با این علاقه به تئاتر، حمید سمندریان سراغ مدیوم سینما هم رفت؛ سال ۱۳۶۸ «تمام وسوسههای زمین» را ساخت. فیلمی با بازی رضا کیانیان، هما روستا، احمد آقالو و دیگران که هرچند کاندیدای بهترین بازیگری نقش اول مرد و زن از هشتمین جشنواره فیلم فجر شد اما چندان موردپسند منتقدان قرار نگرفت.
«فلینی» را دوست داشت و از بازی «آلپاچینو»، «دنیرو» و «براندو» مثال میزد
ساعتچیان میگوید از آن فیلم استقبال خوبی شد و تجربه خوبی هم بود: البته دورهای که «تمام وسوسههای زمین» در جشنواره فجر شرکت کرد با فیلم هامون همزمان بود و هامون خیلی بیشتر مورد توجه قرار گرفت اما در خیلی موارد کار آقای سمندریان هم کاندیدا شد.
رحیمی هم با بیان اینکه «تجربه سینمایی آقای سمندریان شاخصههای خوبی داشت» گفت: مثلا در دروانی که اغلب سینماگران نگاه شهرنشینی داشتند نگاه ایشان روستایی بود. فیلم خوبی بود؛ ما که نفهمیدیم چرا بعضیها چنین خردههایی به آن میگرفتند. به نظر من نگاهش خیلی جالب بود؛ به قول خود سمندریان «خولی» بود یعنی یک نگاه روستایی و خاصی بود.
ساعتچیان در پاسخ به این سوال که «سینمای چه کسی را میپسندید؟» گفت: تا جایی که به خاطر دارم «فدریکو فلینی» فیلمساز ایتالیایی را خیلی میپسندید. فیلم «معجزه در میلان» (ساخته ویتوریو دسیکا) را هم خیلی دوست داشت و موسیقیاش را همیشه با دهان میزد!
رحیمی هم به بازیگرهای سینمایی موردعلاقه سمندریان اشاره کرده و گفت: در میان بازیگرها همیشه آنتیکوئین، آل پاچینو، رابرت دنیرو و مارلون براندو را مثال میزد و در بازیگران خانم هم مریل استریپ را دوست داشت و درباره جسیکا لانگ که همکلاسی خودش بود هم خیلی صحبت میکرد. خیلی درباره جزئیات بازی اینها صحبت میکرد.
با همه فراز و نشیبهایی که حمید سمندریان در طول زندگی حرفهایش در ایران داشت؛ با گذراندن دورههای چند سالهای که نتوانست کار کند و شرایطی که برای کار وز ندگی در آلمان برایش مهیا بود سمندریان در ایران ماند و تصمیم به مهاجرت نگرفت. نگاه سمندریان به مهاجرت را از دوستان و نزدیکان او جویا میشویم.
میگفت دلم میخواهد ایران بمانم چون بوی جوی و خیابانهایش را دوست دارم
به گفته رحیمی، حمید سمندریان از حال و روز تمام همکلاسیهایش در آلمان خبر داشت، اینکه الان کجایند و چکار میکنند؛ حتی از یکی از آنها بهنام «تنر» که در ترکیه سالنی به نامش بود و جشنوارهای داشت و ترکیهایها خیلی قبولش داشت همیشه صحبت میکرد. گاهی سفرهایی هم میرفت اما من هیچوقت درباره اینکه بخواهد از ایران برود چیزی نشنیدم.
ساعتچیان هم اینچنین صحبتهای رحیمی را ادامه داد: یادم است در صحبتهایش درباره اینکه به او پیشنهاداتی داده باشند که برود خارج از کشور و کار کند گفته بود. به خصوص اینکه قبل از انقلاب در انستیتو گوته آثاری را اجرا کرده و بعد از انقلاب هم پیشنهاداتی به ایشان شده بود که فعالیتهایش را در آلمان ادامه دهد. اما در حین اجرای دایره گچی قفقازی خاطرم هست این موضوع را مطرح کرد و گفت دیدم بوی جوی و خیابانهای اینجا را بیشتر دوست دارم و دلم میخواهد ایران بمانم.
اما نظرش درباره هنرمندانی که مهاجرت کرده بودند چه بود؟ ساعتچیان درباره این مساله گفت: آقای سمندریان آدمی نبود که بنشیند درباره عملکرد فلان آدم قضاوتی کند. چیزی که او را به شوق میآورد تا دربارهاش صحبت کند، تئاتر بود. غیر از این آقای سمندریان بیشتر آدم ساکتی بود. بنابراین در این مورد هم چندان نظری نمیداد مگر اینکه دیگران درباره اوضاع و شرایط هنرمندانی که مهاجرت کردهاند چیزی میگفتند. اتفاقا به بعضی از بچههایی که دوست داشتند بروند خارج از ایران تحصیل کنند راهنماییش این بود که بروید کارگردانی بخوانید؛ چون بههرحال لهجه دارید و ممکن است نتوانید در بازیگری چندان پیشرفت کنید.
کاوه سمندریان هم درباره پدر و موضوع مهاجرت اینچنین گفت: درباره اینکه چرا از ایران نرفت باید بگویم چون خیلی ایران را دوست داشت؛ میگفت چرا باید بروم؟ خیلی هم اهل خانواده بود و هیچ دلیلی نمیدید از ایران برود. میگفت اینجا مملکتم است و زندگی، خانواده و کارم همینجاست. کمی صبر کرد و بالاخره شرایط جور شد و توانست کار کند. آنقدر هم وسواسی بود اگر قرار بود کاری به بهترین شکل ممکن اجرا نشود اصلا اجرایش نمیکرد.
کاوه سمندریان ادامه داد: درباره کسانی که مهاجرت کردند هم نظر منطقی داشت چون این مهاجرت در اطرافیانش زیاد اتفاق افتاده بود و مشکلی با این قضیه نداشت. میگفت هرکسی هرطور دلش میخواهد زندگی میکند ولی نظرش این بود که مهاجرت کار سختی است به خصوص برای هنرمند تئاتر که آن فرهنگ، بیان و لهجه و زبانش در هنرش خیلی تاثیر دارد و هرچقدر هم کسی بخواهد خودش را با جامعه جدید تنظیم کند خیلی طول میکشد تا جا بیفتد.
آنچه که کاوه از وسواس در کار حمید سمندریان یاد کرده و رویش تاکید میکند زبانزد همه کسانی است که او را میشناسند؛ میدانند که این آموزگار در کار اجرایی تئاتر بسیار سختگیر بوده و هیچ استثنایی هم در این زمینه قائل نبود؛ حتی برای همسرش هما روستا.
وقتی حمید سمندریان سر کسی داد میزد بند دل آدم پاره میشد!
رحیمی با بیان اینکه «وقتی حمید سمندریان سر کسی داد میزد باور کنید بند دل آدم پاره میشد!» بحث را درباره جدیت سمندریان آغاز کرده و گفت: یعنی میتوانستی راحت سر آن فریاد سکته کنی! انقدر صدای عجیبی داشت. ولی کمتر کسی بود که از آن داد و فریادها ناراحت شود و برنجد جز در مواردی که نباید کاری را انجام میداد. به نظرم خیلی به وصیتنامهاش شبیه است که گفته همه را دوست داشتم. حتی احمد (ساعتچیان) که سه بار برایش بازی کرده بعید میدانم دستکم دوبار سمندریان او را بیرون نینداخته یا سرش داد نزده باشد!
ساعتچیان در ادامه صحبتهای رحیمی به خاطرهای از همین جدیت سمندریان اشاره کرده و گفت: روز اول اجرای دایره گچی قفقازی دویست نفر آمده و سالن وسط پر بود؛ خانم جمیله شیخی و آقای انتظامی و خیلیهای دیگر را دعوت کرده بودند. یکی از وظایف من به عنوان راوی داستان این بود که از این طرف صحنه و آن طرفش بروم اوکی بگیرم که صحنه شروع شود. یک عینک گرد هم میزدم؛ به خاطر نوع نمایش که برشتی بود آقای سمندریان گفته بود اگر این وسط خواستی نگاهی هم به تماشاگر بکن که یعنی اینها هم آمادهاند و پس شروع میکنیم. شب اول اجرا صحنه را طی کردم و این حرکت را هم انجام دادم که یک دفعه آقای سمندریان از ته سالن به صدای بلند گفت «نقش بیخ گوشته، ازت میگیرمش؛ این نیست که داری انجام میدی» حالا تصور کنید من لباس پوشیده و گریم شدهام و نور روی من است. آن لحظه فقط گفتم باید ادامه دهم.
محمودرضا رحیمی هم خاطرنشان کرد: من چون دستیار آقای سمندریان بودم دعواهای بسیار شدیدی از او با دیگران میدیدم. جالب است که این دعواها برای تئاتر بود. کسی قهر نمیکرد و بلافاصله فراموش میشد و کار ادامه پیدا میکرد. بارها با سعید پورصمیمی، آزیتا حاجیان، حسن پورشیرازی و… دعواهای شدید میکرد. خود حاجیان در خاطراتش میگوید چه شبها که خواب نداشته و کارش گریه بوده تا فردا که بیاید دوباره سر تمرین دایره گچی قفقازی!
هما روستا هم از فریادهای همسرش مستثنی نبود
کاوه سمندریان هم درباره سختیگری پدرش و اینکه مادرش هما روستا هم از این قضیه مستثنی نبود، گفت: بابا خیلی بگوبخند داشت و شاد بود اما موقعی که جذبهاش میآمد همه ساکت میشدند؛ آن جذبه سر کلاس آنقدر که روی شاگردهایش اثر داشت چون من بچهاش بودم رویم تاثیر نداشت اما سر کار تئاتر اصلا شوخی نداشت؛ یعنی اگر میدیدیم عصبانی شده من اول از همه فرار میکردم! خیلی خوب بود اما سر حرفش میایستاد و دیسیپلین خاصی داشت که باید رعایت میشد. مثلا اگر کسی آمده بود که کار را شوخی بگیرد یا تفریحی کند برایش قابل قبول نبود. باید بقیه هم مثل او کار را جدی میگرفتند، انقدر که روی کارش غیرت داشت. من و مامانم هم از این قضیه مستثنی نبودیم.
او به خاطرهای از اولین تئاتری که مامان و بابایش بعد از ازدواجشان باهم کردند و حمید لبخنده هم در آن حضور داشت، اشاره کرد و گفت: مامان باید دیالوگی میگفته یا سر جای مشخصی قرار میگرفته اما خندهاش میگرفته و دو، سه بار خندیده. بابا چندبار سر او داد زده و مامانم سعی کرده خودش را جمع کند اما ناخودآگاه خندهاش میگرفته. دفعه آخر بابا ضبط صوتی کنار دستش بوده که آن را سمت مامانم پرت کرده که آقای لبخنده شیرجه زده و در هوا آن را گرفته! مامانم سر این ماجرا به گریه افتاده و ناراحت شده است.
سمندریان ادامه داد: البته بعدا باهم صحبت کردند و ناراحتی برطرف شد خودشان هم همیشه این ماجرا را مثال میزدند. بابایم گفته در همه جای زندگی حق با توست و نوکرتم ولی سر کار شوخی ندارم. یا با هم دیگر کار نکنیم یا اگر کار میکنیم روال اینطور است. مامان هم قبول کرده و تا آخر هم اینطور بودند که در خانه و زندگی مادر احترام خودش را داشت و روی حرفش حرفی زده نمیشد ولی سر کار اصلا تعارف نداشتند. بابا، آدم خیلی مهربانی بود و اصلا آن دادی که میزد را به دل نمیگرفتی. فکر میکنم به خاطر همین وسواسهایی که داشت نتیجه کارش را هم میگرفت.
کارگردانی و معلمی سمندریان باهم فرقی نداشت؛ سختگیر بود و دلسوز کار
محمودرضا رحیمی درباره خصوصیت مهربانی حمید سمندریان خاطرنشان کرد: مهربانی در افعال و رفتار سمندریان بود اما سر کار جدی بود. یادم است یکبار هنرجویی را از اینجا بیرون انداخت فردایش او با دسته گل آمد، باز بیرونش انداخت. یعنی اگر کسی خطایی انجام میداد و بر او محرز میشد که این خطا عمدی بوده به هیچ وجه دیگر کنار نمیآمد. اما از آدمها میگذشت. مثلا دایره گچی قفقازی را با اینکه میتوانست بیشتر اجرا کند به دلیل شرایط روز تئاتر بعد از ۴۵ اجرا متوقف کرد آنهم کاری که ۷ ماه روزی ۷ ساعت برایش تمرین کرده بود. این تئاتر با این پروداکشن سخت و ۹۷ بازیگر تمام شد اما میگفت ما کارمان را کردیم چرا باید ناراحت باشیم.
رحیمی ادامه داد: مهربان به این معنا که بخواهد با خیلی از شداید کنار بیاید و حرفش را دوتا کند یا چیزی را که فکر میکند درست است انجام دهد؛ به این معنا اصلا مهربانی نداشت. اما اینکه دلسوز باشد، بله. بعد از کلاس همیشه خسته بود. موهایش ژولیده جلوی صورتش میریخت و قهوهای میخورد که دوباره جان بگیرد. هیچ وقت خستگی و خمیازهاش را در کلاس ندیدیم. آدمهایی مثل سمندریان افراد شاخصی هستند که کارگردانی و معلمیشان باهم فرقی ندارد؛ سختگیرند و دلسوز کار. این آدمها عصاره تئاترند و همین باعث میشود شاگردانشان نام آنها را از سر زبانها نیندازند. خیلیها گفتند او معلم ما بوده. کم اتفاق میافتد جماعتی در ایران بیایند با افتخار بگویند ما شاگرد حمید سمندریان بودیم و از او چیز آموختیم.
برچسب ها :آکادمی استاد سمندریان ، بازیگران مورد علاقه ، ججین ، حمید سمندریان ، خصوصیات اخلاقی سمندریان ، دایره گچی قفقازی ، روز ملی هنرهای نمایشی ، شاگردان محبوب سمندریان ، هما روستا ، پرویز فنیزاده ، گالیله ، یادی از حمید سمندریان
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰