داسان کوتاه ” نوشابه خنک “

همونطور روی زمین افتاده بود ، دهانش باز مونده بود و چشمهاش سفید شده بود و رنگ به صورت نداشت اسکناس دویست تومانی هم بین انگشتان دست راستش مانده بود

کد خبر : 43316
تاریخ انتشار : جمعه 19 آبان 1396 - 19:04

 

 

 پایگاه خبری “ججین” 

وسط ظهر تابستون با تمام شدن مرخصی پنج روزه اش خودش را رسانده بود به پادگان ، خواست قبل از اینکه وارد پادگان بشه یک شیشه نوشابه خنک و تگری بخوره و بعد بره داخل چون تا یک هفته باید داخل پادگان می ماند .

 

نزدیک پادگان زیر پل یک مغازه ده متری که از طرح شهرداری جون سالم به در برده بود نوشابه کانادا دراگ های خنک و خوبی داشت . انجا را سربازها خوب می شناختند ، هم یک یخچال داشت هم انواع  واقسام سیگار.

 

مشهدی نقی با اینکه اخلاق خوبی نداشت و مغازه اش هم خیلی تمیز نبود ولی مشتری زیادی داشت چون اون اطراف فقط یه بقالی دیگه بود ؛ که کمی از پادگان دورتر بود و تازه بدتر از همه سیگار هم نمی فروخت ! اما مغازه بزرگی بود و اجناس فراوانی داشت .

 

وارد مغازه شد ، مشهدی نقی رو ندید و یک سلام الکی داد تا شاید کسی جوابشو بده ولی خبری نشد خواست که برگرده که صاحب مغازه با اون صورت چروکیده و کمر خمیده رو دید ؛ دوباره سلام داد ، مشهدی نقی یه جواب خشک و خالی داد و گفت : زرد یا سیاه ، پسر با لبخندی گفت زرد باشه و خنک ، مشهدی محکم و با غرور گفت : نوشابه های مغازه من همشون سرد و تگری اند ، این رو همه می دونند جوون .

 

طبق عادت اول باید پول رو می دادی بعد جنس رو می گرفتی مشهدی نقی اینطوری بود این رو همه می دونستند . پسر پول روداد و مشهدی رفت سمت یخچال دومین قدم رو بر نداشته بود که یک صدای اخ از صاحب مغازه بلند شد و افتاد روی زمین و ترازو و دفتر حساب و کتابش که روی میز بود هم افتاد رو سرش ، پسر به شدت شوکه شد و رفت سمت مشهدی ، دوسه بار تکونش داد و صداش کرد مشهدی نقی چی شدی ، اهای مشتی صدامو می شنوی .

مشهدی نقی سفت شده بود مثل سنگ وهیچ تکونی نمی خورد . سرش خونریزی داشت و همونطور روی زمین افتاده بود ، دهانش باز مونده بود و چشمهاش سفید شده بود و رنگ به صورت نداشت اسکناس دویست تومانی هم بین انگشتان دست راستش مانده بود و رهایش نکرده بود . دو نفر وارد مغازه شدن با دیدن صحنه سریع رفتن سراغ صاحب مغازه ، انها از پسر پرسیدن چی شده؟ پسر که شوکه شده بود ، نصفه نصفه گفت : خواست بره برای من یه نوشابه بیاره که یه دفعه افتاد والا من کاری نکردم  .

با استفاده از تلفن مغازه با کلانتری تماس گرفتند و مامور کلانتری بعد از ده دقیقه رسید و تا اون موقع هم محل کلی شلوغ شده بود و امبولانس هم امده بود ؛ مامور کلانتری بعد از نوشتن صورت سانحه اجازه داد تا مشهدی نقی را با امبولانس ببرند وهمینطور دستور بازداشت پسر را صادر کرد .

 

به یک باره صدای بلندی از داخل امبولانس خارج شد و پرستار به بیرون دوید ، همه رفتن سمت امبولانس و انها هم با ترس از اطراف امبولانس دور شدن و مشهدی نقی از امبولانس خارج شد . پسر که از داخل ماشین کلانتری این صحنه را دید گریه اش گرفت وبا صدای بلند گفت : من نوشابه نمی خوام و… .

بعد از چند دقیقه همه از اون شوک اولیه خارج شدند و دور مشهدی جمع شدن و حال واحوال اورا جویا شدن و به شوخی می گفتند : مشهدی عزراییل رو هم با اخلاق بدش ترسونده ، مشهدی هم با تندی ؛ سریع همه رو از خودش دور کرده و رفت داخل مغازه .

 

همینطور که داشت ترازو و دیگر وسایل رو از روی زمین بر می داشت مامور کلانتری به همراه پسر وارد مغازه شد و از مشهدی نقی پرسید : شما از این پسر شکایتی دارید ؟ مشهدی با دقت یک نگاهی انداخت و با لبخند گفت : خیر من شکایتی ندارم ، تازه یک نوشابه هم به این پسر بدهکارم .

 

مامور کلانتری هم کارهایش را کرد و محل را ترک کرد . پسر همینطور که داشت یک نوشابه کانادا دراگ خنک و تگری می خورد با خودش گفت : اخیش …… یکباره مشهدی گفت : به این هم میگن پرستار حتی یه دستمال هم دور زخم سر من نبسته ، پسر به شوخی گفت : خب اونها فکرکردن شما فوت کردید .

نه پسر جون مردن چیه من یک لحظه هواسم پرت شد و بعد خوردم زمین ؛ پسر با تعجب گفت : واقعا عجیبه هر کس دیگه ای بود الان کلی تغییر کرده بود و به قول معروف راه کعبه گرفته بود . مشتی خیلی جدی گفت : اره مکه پول می خواد ، انشاالله تا سال بعد ثبت نام می کنم فعلا پولم کمه …….

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.