حکایت پیرمردی که در جبهه، باسواد و سپس ماندگار شد
این روزها، سی و یکمین سالگرد شهادت شهید هفتاد ساله دفاع مقدس، حسن امیری است؛ رزمندهای که علاوه بر خدمت به رزمندگان در لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص)، سواد آموخت و آسمانی شد
به گزارش پایگاه خبری “ججین” به نقل از خبرگزاری مهر، اگر یادی از پیرمردهای جبهه و جنگ و هشت سال دفاع مقدس شود؛ قطعا یکی از نامهای مورد توجه، شهید حسن امیری است؛ شهیدی که آنقدر مورد علاقه رزمندگان بود که وی را «عمو حسن» صدا میزدند و میگفتند، جبهه آنجاست که عمو حسن آنجاست.
عمو حسن متولد سال ۱۲۹۵ بود، جنگ که آغاز شد، زندگی و دکّه اش را رها کرد و به جبهه شتافت. هرچه به او میگفتند در پشت جبهه بمان و خدمت کن، میگفت:«من خودم صد تا جوان را حریفم؛ چرا بمانم پشت جبهه؟!» او حتی در صبحگاهها به شکل فعالی حضور مییافت و در دوهای صبحگاهی، حتی بیشتر از جوانان، گِرداگرد پادگان دوکوهه میدوید.
او را میشد در بخشهای مختلف جبهه پیدا کرد. تبلیغات، تدارکات، پشتیبانی، آشپزخانه و البته ایستگاههای صلواتی از جاهایی بود که عمو حسن را میشد در آنجاها به صورت فعال یافت. او در روزهایی که بیشتر رزمندگان به مرخصی میرفتند، خود به مرخصی نمیرفت تا بیشتر بتواند به خدمت رسانی به رزمندگان اسلام مشغول باشد.
عمو حسن همچنین از نیروهای تنبل و غیر فعال خوشش نمیآمد و تبلیغاتیهای تنبل را «تنبلیغات» مینامید!
او در تدارکات، مرتب شربت درست میکرد و به دست رزمندگان میداد. همچنین تلاش میکرد تا رزمندگان، غذای بیشتری بخورند تا تقویت شوند.
نقل است که وقتی برای دریافت غذای گردان میرفت، اگر غذا درست و حسابی بود، آمار را بیشتر میداد تا غذای بیشتری بگیرد! و وقتی هم در این باره از او میپرسیدند، میگفت: «بچهها باید تقویت بشوند!»
با این حال، عمو حسن نسبت به دوری از اسراف، بسیار حساس بود و هیچ چیز را دور نمیریخت و حتی از آب پنیر، دوغ و چیزهای دیگر درست میکرد و با افزودن افزودنیهایی، آن را در ایستگاههای صلواتی به رزمندگان میخوراند! همچنین گزارشهای هفتگی عمو حسن که از اضافه غذاهای هفته و در پایان هفته تهیه و به عنوان غذا بین رزمندگان توزیع میشد، زبانزد خاص و عام است!
و اما درباره ویژگیهای خاص اخلاقی عموم حسن، میتوان به سلام کردن او به کودکان و نوجوانان و خوش رفتاری با آنان اشاره کرد؛ او کودکان و نوجوانان را با واژههایی مانند «گُلَم»، «شاخه نباتم»، «پروانه ی من» و مانند آن خطاب میکرد.
عمو حسن در جبهه هم دست همه را میبوسید؛ حتی برای شستن ظرفها هم، دست رزمندگان را میبوسید و از آنان میخواست تا این توفیق را به او بسپارند. کافی بود تا رزمنده ای در جبهه به عمو حسن سلام دهد؛ او علاوه بر پاسخ سلام، دستش را هم میبوسید و زمانی که برخی از رزمندگان، این اقدام او را تلافی میکردند و دستش را میبوسیدند، مینشست و گریه میکرد و میگفت: «شما بسیجی هستید؛ اما شما چه میدانید من کی ام و گذاشته ام چیست؟ اما شما بچه بسیجیها، پاک و مطهر هستید و من وظیفه خود میدانم که دست شما را ببوسم.»
حسن امیری در عین حال به در و دیوار گُردان دست میکشید و به سر و صورتش میمالید تا مُتبرّک شود.
یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی این سرباز ایثارگر لشکر اسلام، نظم وافر او بود؛ تا آنجا که همیشه لباسهای تمیز و مرتب میپوشید و لباسهای تازه شسته شده خود را هم زیر پتو میگذاشت تا مانند لباس اتو کشیده، مرتب و صاف شود.
حسن امیری در همه حال، به دعا کردن بویژه دعا برای سلامتی رزمندگان بیمار، اهمیت میداد و خودش پس از نمازهای جماعت و یا در بین دو نماز، میکروفون به دست میگرفت و برای همه دعا میکرد؛ دعایی که پیش و پس از هر وعده غذایی هم از سوی او اجباری بود و همه رزمندگان موظف بودند تا از این امر اطاعت کنند!
او در این دستورها و برای رفت و آمد به اماکن خاص جبهه، راهکار خاصی برای خود داشت. او در یکی از همان روزهای نخست حضور در جبهه، عکسی به یادگار با سردار محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله گرفته بود و این عکس را همیشه در جیب خود داشت تا به عنوان کلید هر درِ بسته و مجوّز حضور در همه جا و بویژه در جاهایی که او را راه نمیدادند، از آن استفاده کند!
او همچنین لباسی را از سردار همّت به یادگار گرفته بود که آن را هم بسیار دوست میداشت و حتی، همان را وصله پینه میکرد تا به عنوان یک یادگاری مهم، همواره از آن استفاده کند. شدت علاقه عمو حسن به این لباس آنچنان بود که لباس نو کمتر میخرید تا بیشتر بتواند همان لباس را به تن کند.
و اما یکی از مهمترین جلوههای فعالیت او در جبههها، سوادآموزی او بود.
وی به عنوان یک رزمنده بی سواد، دعوت یکی از رزمندگان اسلام را برای سوادآموزی پذیرفت و نزد او به سوادآموزی پرداخت؛ البته چندی بعد که همان رزمنده به شهادت رسید، او بارها برایش روضه میخواند، اشک میریخت و مقام استادش را پاس میداشت.
عمو حسن از همان روز اول حضور در جبهه، آرزوی شهادت داشت و بارها هم تا مرز شهادت رفت؛ چند بار هم زیر آوار ماند و هر بار که از زیر آوار بیرون میآمد، میگفت: این بار هم نشد!
او برای همه رزمندگان حنا میمالید، اما برای خود حنا نمیمالید و میگفت: «محاسن من با خون خضاب خواهد شد.»
سرانجام در عملیات کربلای چهار و در شلمچه، محاسن عمو حسن به خون پاکش خضاب شد تا روزهای پایانی دی ماه سال ۱۳۶۵، به عنوان هفتادمین سال زندگی عمو حسن امیری، شاهد شهادت او باشد؛ رحمتالله علیه.
لازم به ذکر است که پانزدهمین جلد از مجموعه «یادگاران» – که به همت انتشارات روایت فتح منتشر شده است – با گِردآوری و همّت نیّره رهبر فر، شامل یکصد خاطره ریز و درشت رزمندگان و ایثارگران و فرماندهان از اوست؛ کتابی که با عنوان “عمو حسن“ به زیور طبع آراسته شده تا یاد آن پیرمرد باصفای دوران دفاع مقدس همیشه در یادها زنده باشد.
برچسب ها :جبهه ، ججین ، حسن امیری ، لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص)
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰