بی رحمی، نفرت و رنج در رمان ابله

ابله
نویسنده: فیودور داستایفسکی
زبان: روسی
اولین چاپ: ۱۸۶۹

کد خبر : 32563
تاریخ انتشار : چهارشنبه 22 شهریور 1396 - 8:13

 

Image result for ‫ابله داستایوسکی‬‎

به گزارش پایگاه خبری “ججین” ،“در سیمای او نوعی غرور بی پایان آمیخته با تحقیر و شاید بتوان گفت نفرت، وجود داشت. نگاه او در عین حال صادقانه و به طرز عجیبی ساده لوحانه بود.” در ابله از فیودور داستایفسکی، کنجکاوی و شیفتگی پرنس میشکین نسبت به شخصیت پیچیده ناستازیا فیلیپونا با این جملات شروع می شود. این داستان که در روسیه اواخر دهه ۱۸۶۰ سپری می شود، یک رقابت عشقی جذاب دیگر است که زندگی اشراف زادگان روسی را در آن دوره به تصویر می کشد.

پرنس میشکین در مقایسه با دیگر شخصیت های رمان و به خاطر این باور قلبی او که در هرکسی بارقه ای از خوبی وجود دارد، شخصیتی “ایده آل” به تصویر کشیده شده است. داستان از جایی شروع می شود که پرنس میشکین پس از اقامتی طولانی در یکی از بیمارستان های روانی سوئیس (به خاطر بیماری صرع)، در قطاری در حال بازگشت به سنت پترزبرگ است. او به ملاقات آشنایان دورش می رود، افرادی که به گرمی از او پذیرایی می کنند، در آن جا متوجه می شود که عاشق ناستازیا فیلیپونا شده است، به همین دلیل خیلی سریع به او پیشنهاد ازدواج می دهد. ناستازیا ابتدا قبول کرده و ولی بعد او را رد می کند. ناستازیا نیروی هدایت گر پشت این رمان است و خواننده، و همچنین شخصیت های داستان را از صحنه ای به صحنه ای دیگر به دنبال خود می کشاند.

سیر داستان شامل جستجوهای میشکین به دنبال شادی و عشق است، او در برابر عشق خود و عشق کسانی که وی را دوست دارند، با حسادت مواجه می شود. متاسفانه کتاب با یک تراژدی یعنی مرگ قابل پیش بینی ناستازیا به پایان می رسد. اتفاقی که باعث می شود میشکین دوباره به همان وضعیتی که در هنگام ابتلا به بیماری صرع داشت، بازگردد.

زمانی که میشکین اولین بار پیشنهاد خود را برای ناستازیا مطرح می کند یکی از مهم ترین لحظات کتاب است. در جشن تولد ناستازیا، چند مرد با هدیه هایی در دست وارد مراسم شده و برای خرید ناستازیا به عنوان همسر آینده خود، مناقصه ای به راه می اندازند. او در نهایت به همه اعلام می کند که می خواهد سبک زندگی خود را تغییر داده و همچون یک زن فقیر زندگی کند. ناستازیا اعلام می کند هرکسی که نمی تواند او را به همان صورتی که هست بپذیرد، گزینه مناسبی نیست. او احساس می کند مردان اطرافش تنها در اثر طمع آن جا جمع شده اند و او را از سر عشق نمی خواهند.

میشکین احساس می کند ناستازیا را به همان صورتی که هست؛ دوست دارد، پول او هم برای وی اهمیتی ندارد. به همین دلیل پیشنهاد خود را مطرح می کند. ناستازیا فورا پیشنهاد او را قبول کرده و بقیه افراد را شوکه می کند. راگوژین، یکی از خواستگاران اعلام می کند که به خاطر ناستازیا حاضر است همه چیز خود را فدا کند، در این جا میشکین به ناستازیا اعلام می کند بهتر است پیشنهاد راگوژین را قبول کند، چرا که چنین فداکاری نشان می دهد او یک عاشق واقعی است. ناستازیا قبول می کند، اما در حالی که با راگوژین قصد خارج شدن از خانه را دارد یک کار دیگر هم انجام می دهد. او برمی گردد و پولی را که راگوژین برای خرید او با خود آورده بود در آتش می اندازد. سپس به گانیا، خواستگار دیگر خود می گوید اگر با دستان خالی پول ها را از آتش بیرون بکشد، همه آن ها مال خودش خواهد بود. ناستازیا این کار را انجام می دهد تا میزان طمع گانیا و شخصیت واقعی او را به دیگر افراد حاضر در مهمانی نشان دهد. گانیا بعد از مواجهه با چنین صحنه ای در اثر ناراحتی از حال می رود.

توصیف این صحنه و ادبیات به کار رفته، آن را به یک لحظه به یاد ماندنی تبدیل کرده است. برای مثال توصیف کتاب از ناستازیا به این گونه است: “آن گاه خودش انبر را برداشت، دو تکه هیزم گداخته را از هم جدا کرد و به محض این که شعله برخاست، اسکناس ها را به داخل آتش افکند.” استفاده از واژه هایی هم چون “برداشت”، “تکه” و “برخاست” سرعت عمل کار او را نشان می دهد. با وجود آن که افراد حاضر در مهمانی غافلگیر شده و بعضی از آن ها می خواهند پول را بیرون بیاورند، ولی ناستازیا اجازه می دهد تمام پول ها سوخته شود. لبدیف با فریاد اعلام می کند که بچه های زیادی دارد، همسرش مریض است و حاضر است این پول ها را حتی با دندان هایش بیرون بکشد. ولی ناستازیا بی اعتنا به او سرجای خود می ایستد و خاکستر شدن پول ها را تماشا می کند. تصور این که گانیا واقعا اقدام کرده و پول ها را از آتش بیرون بکشد چنان بی رحمانه و دردناک است که باعث می شود این صحنه تاثیر عمیقی بر روی خواننده گذاشته و تا مدت ها در ذهن او بماند.

این لحظه اولین جایی است که ناستازیا کاملا وارد داستان می شود. صحنه ای بسیار شوکه کننده است و شخصیتی که از او در ذهن خواننده شکل می گیرد، یک انسان بی رحم است. افراد داخل مهمانی معتقدند ناستازیا عقل خود را از دست داده است. این جا اولین بار است که می بینیم جمعیت، از اقدامات ناستازیا وحشت زده می شوند. با این حال این صحنه تنها شمایی کلی از شخصیتی است که قرار است در آینده ببینیم. او در طی داستان واقعا دیوانه شده و از چندین ازدواج از قبل برنامه ریزی شده؛ می گریزد. ولی این صحنه اولین مواجهه ما با اوست. به همین دلیل خواننده را متحیر کرده و نگاه او و میزان حساسیتش را نسبت به این شخصیت تیزتر می کند.

با از حال رفتن گانیا، ناستازیا اجازه می دهد پول را از میان شعله ها بیرون بکشند، آسیب زیادی ندیده است چرا که در میان چندین لایه روزنامه پیچیده شده بود. او به جمع اعلام می کند که این پول مال گانیاست و می گوید: “غرور او حتی از میزان علاقه اش به پول بیش تر است” سپس اتاق را ترک می کند. این پایان ناگهانی برای چنین صحنه پرتنشی خواننده را سرگردان باقی می گذارد. برای خواننده این صحنه به پایان نمی رسد، او در ذهن خود هم چنان داستان را ادامه می دهد. این صحنه پرتعمق یکی از به یاد ماندنی ترین صحنه های این رمان و نمونه بارزی از بی رحمی، نفرت و رنج جاری در این اثر است.


telegram.me/jajinnews

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

هشت − یک =